ریو گیج شده بود. چه اتفاقی در حال وقوع بود؟ آن دختر که بود؟ چرا می خواست هویت ریو را کشف کند؟ ریو هیچ چیز نمی دانست. آرام هدفونش را از ساک وسایلش درآورد و شروع به گوش کردن موزیک کرد. کم کم چشم هایش سنگین شدند و به خواب رفت. دو ساعت بعد با صدای راننده از خواب برخواست:"هی! دختر جون! قصد پیاده شدن نداری؟ اینجا ایستگاه آخره. به توکیو رسیدیم."
ریو آرام بلند شد. هدفون را در کیفش گذاشت و از اتوبوس پیاده شد. نگاهی به دور و برش انداخت. او اکنون در توکیو بود. شهری شلوغ و پر جمعیت.
همه جا پر از جمعیت و هیاهو بود. ریو نمی دانست باید کجا برود. تصمیم گرفت چرخی در شهر بزند و نگاهی به شهر بیندازد. راه افتاد. از چند کوچه و چند خیابان گذشت. ناگهان یادش آمد که خانه ای در توکیو گرفته است. تلفن همراهش را روشن و برنامه مکان یاب را باز کرد. سپس به سمت خانه راه افتاد. از چند کوچه باریک و یک خیابان رد شد تا اینکه به کوچه ای رسید. با توجه به آدرس مکان یاب ، خانه ته آن کوچه بود. همه ی خانه های کوچه یک یا دو طبقه بودند و معلوم بود کسی در آنها زندگی میکند. ریو وارد کوچه شد و با کلید در را باز کرد. خانه نه خیلی کوچک و نه خیلی بزرگ بود. در سمت چپش آشپز خانه و سه مبل دو نفره، روبرویش پنجره هایی بزرگ که به خیابان های توکیو باز می شدند و در سمت راستش یک راه پله ، راهرو و تلوزیون وجود داشت. در راهرو سه در بود که احتمالا به حمام، انباری و اتاق مهمان باز می شدند. ریو به سمت راه پله و به طبقه دوم رفت. در طبقه دوم دو در وجود داشت. یکی به بالکن و احتمالا دومی به اتاق ریو باز میشد. ریو به سمت در ته راهرو رفت و آن را باز کرد. او درست حدس زده بود. آن در به اتاقی باز می شد که محل اقامت ریو بود.
در سمت راستش تخت و کمد ، در سمت چپش میز تحریر و روبرویش پنجره و زیر پنجره یک طاقچه ی کوچک بود. فرش کف اتاق آبی رنگ و ساده بود. ریو به سمت کمد رفت و درش را باز کرد. سه کشوی کوچک نیز پایین کمد موجود بود. کمد متشکل از سه طبقه تمیز و خالی بود. او ساکش را باز کرد و وسایلش را در کمد چید. تصمیم گرفته بود همین حالا به مدرسه ای که در آن ثبت نام کرده بود برود. بنا براین یونیفرم مدرسه اش را پوشید و مجددا مکان یاب تلفنش را باز کرد. مدرسه فاصله زیادی تا خانه او نداشت. فقط کافی بود مسقیم در خیابانی که خانه اش در آن قرار داشت پیش برود و در یکی از کوچه ها بپیچد. ریو راه افتاد. در تمام راه به این فکر میکرد که دانش آموزان با یک دانش آموز انتقالی چگونه رفتار می کنند. ریو رفت و رفت و رفت تا اینکه به کوچه مدرسه رسید. در کوچه پیچید و با در های سفید ، بزرگ و آهنی مدرسه مواجه شد.