اولین زنگ مدرسه خیلی عادی سپری شد. بچه ها دانه به دانه از روی کتاب درسی می خواندند. اما ریو مدام به اتفاقات دیشب فکر میکرد. زنگ اول سپری شد و زنگ تفریح به صدا درآمد. ریو برای هوا خوری به حیاط رفت؛ اما با صحنه ی عجیبی روبرو شد. همان پسر مو مشکی روی یکی از نیمکت ها نشسته بود و آسمان را تماشا میکرد. چرا ریو تا الان او را ندیده بود؟ ریو هنوز از حرف هایی که پسر دیروز به او زده بود دلخور بود. خواست برود که پسر او را دید. داد:"تو همون دخترک جسور دیشب نیستی؟" و بلند شد و به طرف ریو آمد. ریو گفت:"خب که چی؟ تو که میگفتی دخترا ضعیفن."
-"خیلی خب. تو با بقیه شون فرق داری! شجاعی. خیلی جرئت داری که اون ساعت بیرون میری."
-"راسته که میگن تو قاتل رو دیدی؟"
-"آره. ولی نمیتونم بهت بگم که کیه. باید خودت ببینیش."
-"ولی مگه نمیگن اگر کسی اونو ببینه می میره؟"
-"به سری استثنا هم وجود داره."
-"باورم نمیشه که دارم اینو میگم. ولی دنبال همکار میگردم. کمکم میکنی؟"
-"آره."
زنگ کلاس به صدا درآمد. پسر قبل از رفتنش گفت:"کیساما. این اسممه. فکر کنم تو هم ریو باشی."
ریو سری به نشانه ی تایید تکان داد و رفت. اکنون او یک گروه چهار نفره برای تحقیق درباره ی قتل و آدم ربایی را گرد هم آورده بود. وقتی وارد کلاس شد کائورو گفت:"مگه از کیساما متنفر نبودی؟ چرا درخواست همکاری بهش دادی؟"
ریو پاسخ داد:"فکر کردم بد نیست که چهار نفری تحقیق کنیم. هر چی نباشه اون قاتل رو دیده و اطلاعاتش به دردمون می خوره."
-"از دست تو!"
بقیه زنگ عا عادی سپری شدند. اما زنگ تفریح ها خبری از کیساما نبود. ریو،کائورو و میکو کمی گفت و گو کردند که چگونه و در کجا تحقیق کنند و به این نتیجه رسیدند که شب ها بهترین موقع و خانه ریو بهترین مکان است. پس تصمیم بر این شد که هر چهار نفر شب ها در خانه ی ریو جمع شده و تحقیق کنند. اما مشکلی وجود داشت. کیساما تا آخرین زنگ پیدایش نشد. هیچ کدام از بچه ها نمیدانستند که کجا باید او را پیدا کنند. حتی مدرسه هم اطلاعی از مکان خانه ی او نداشت. او را کسی کامل نمیشناخت و کسی نمیدانست که او وقتادی سپری شدند. اما زنگ تفریح ها خبری از کیساما نبود. ریو،کائورو و میکو کمی گفت و گو کردند که چگونه و در کجا تحقیق کنند و به این نتیجه رسیدند که شب ها بهترین موقع و خانه ریو بهترین مکان است. پس تصمیم بر این شد که هر چهار نفر شب ها در خانه ی ریو جمع شده و تحقیق کنند. اما مشکلی وجود داشت. کیساما تا آخرین زنگ پیدایش نشد. هیچ کدام از بچه ها نمیدانستند که کجا باید او را پیدا کنند. حتی مدرسه هم اطلاعی از مکان خانه ی او نداشت. او را کسی کامل نمیشناخت و کسی نمیدانست که او واقعا کیست...
مدرسه تعطیل شد و قرار شد بچه ها شب ساعت هشت در خانه ی ریو جمع شوند.ریو بعد از مدرسه سریعا به خانه رفت و لباس کارش را پوشید. لباس سیاه سفید و مجلسی بود و دارای کراوات. ریو به کافه رفت و با استقبال گرم کارکنان دختر مواجه شد...