شرمنده وقفه ای افتاد♥️
هنوز کامل هوشیار نشده بودم که با این حرفش صاف نشستم و باحیرت گفتم اما من......
میان حرفم پرید و گفت پاشو عزیزم
باید فرمو پر کنی باید عملش کنیم شوکه شدم به این مورد اصلا فکر نکرده بودم
باید چیکار میکردم من که اصلاً اونو نمیشناختم با قدمهای سست بلند شدم
و گفتم اما من فقط یه همکلاسی سادهام نه فامیل نزدیک
با حیرت گفت یعنی چی یعنی همسرش نیستی
لبم را به دندان گرفتم و گفتم نه
باز دوباره پرسید دوست دخترش چی دوست دخترشی با اخم گفتم نخیر
پس نصف شب چطوری آوردیش بیمارستان
از سوالهای پی در پی پرستار خسته شده بودم و با
کلافکی گفتم
اتفاقی دیدمشون و آوردمشون
خب شماره ای از نزدیکانش نداری
والا نه
با ابروهای بالارفته ای باتردید گفت
اما عزیزم یه پای تو گیره الان پلیسا میان برای ادامه تحقیقات و و همکلاسیت موبایلی همراهش نبوده که با نزدیکانش تماس بگیریم و تو هم کسی رو نمیشناسی چه جوری میخوای ثابت کنی که هیچ کس طرف نیستی
البته اگه راست بگی راستش رو که گفتی ؟
وخیره بهم منتظر ماند
با استرس و دلشوره گفتم بخدا درست نمیشناسمش دلم واسش سوخت
اگه دوست دخترش بودم که از ترس رسوا شدن باید فرار میکردم نه اینکه دلم بسوزه💔