لیا
لیا
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

عشق تصادفی پارت چهار (تهیونگ)

........


از زبون ا.ت:الان یک ماه از اون اتفاق میگذره اخلاق تهیونگ باهم بدتر شده اصلا محل بهم نمیده نمیذاره برم بیرون حتی با خودش فقط روزی یک بار میاد میگه بچه خوبه منم بهش میگم اره دیگه تو این خونه پوسیدم امروز میخوام برم ازش بپرسم میتونم برم بیرون

رفتم پایین در اتاق تهیونگ رو زدم گفت بیا تو ا.ت:میشه برم بیرون توروخدا ب خدا همین جام فقط تهیونگ:نخیر نمیشه الانم برو گمشو بیرون ا.ت:باشه وقتی بهم گفت برو گمشو بهم برخورد اعضا رفته بودن بیرون خونه نبودن فقط تهیونگ خونه بود اونم بعد چند دقیقه دیدم خوابیده رو مبل رفتم بالا اصلا ارایش نکردم ی لباس پوشیده هم پوشیدم

لباسی ک ا.ت پوشید
لباسی ک ا.ت پوشید

یواشکی داشتم میرفتم ک برم سمت ماشینک دیدم اعضا دارن میان تو عمارت سریع قایم شدم یجا ک نمیبنن منو بعد چند دقیقه رفتن رفتم بیرون یکم از عمارت دور شدم رسیدم ب ی کافه رفتم نشستم اونجا و ی قهوه خوردم و داشتم قدم میزدم

از زبون تهیونگ:بیدار شدم اعضا اومده بودن بهشون گفتم ا.ت رو ندیدن گفتن ن رفتم سمت اتاقش دیدم تو اتاق نیست همه جارو گشتم رفتم دوربینا رو چک کردم دیدم رفته بیرون سریع رفتم بیرون دیدم داره از ی کافه میاد بیرون رفتم دستشو کشیدم گفتم اینجا چیکار میکنی (با داد)از زبون ا.ت:داشتم از کافه میومدم بیرون ک تهیونگ رو دیدم اومد بازوم رو گرفت زورش خیلی زیاد بود دردم گرفت گفت:اینجا چیکار میکنی تا اومدم بهش بگم چیشد گرفتم انداختم تو ماشین نزاشت اصلا حرف بزنم ب عمارت ک رسیدم دوباره بازوم رو گرفت بردم انداخت تو ی اتاق سرد و تاریک تهیونگ:دو سه ساعت اینجا میمونی تا دیگه از این کارا نکنی هرچی در زدم جواب نمیداد نفهمیدم چی شد چشمام سیاهی رفت از زبون تهیونگ:رفتم انداختمش تو اتاق شکنجه گفتم:دو سه ساعت اینجا میمونی تا دیگه از این کارا نکنی خیلی تقلا کرد ک بیارمش بیرون رفتم پایین اعضا گفتن چیشده چرا اینجوری کردی داد زدم همه ساکت رفتم داخل دفترم نشسته بودم روی صندلی حدود چهار ساعت بود ک اونجا بود ب کوک گفتم برو از اتاق بیارش بیرون کوک رفت بالا بعد چند دقیقه داد زد رئیس رفتم بالا دیدم رنگش کپ گچ شده کوک رفت ب دکتر گفت بیاد دکتر گفت اب زیادی ازش رفته ولی خب چند تا سرم ک بهش بزنم خوب میشه دورشو خلوت کنید از کارم پیشیمون بودم دکتر گفت میتونید برین پیشش گفتم ممنون میتونی بری رفتم د نشستم‌رو بروش رو مبل بعد یک ساعت بیدار شد گفتم خوبی تا منو دید هول کرد رفت عقب گفت کاریم‌نداشته باش بخدا کاری نکردم از زبون ا.ت:بیدار شدم دیدم رو تختم تهیونگ داشت نگام میکرد ازش میترسیدم بهم گفت خوبی بهش گفتم کاریم نداشته باش بخدا کاری نکردم تهیونگ:نگران نباش کاریت ندارم براچی رفتی تنها بیرون گفتم:یعنی چی خب یعنی اگه چون زن ی مافیای بزرگ‌کرم نباید تنها برم بیرون تو اصن میدونی من چقد درد می کشم تو هیچی نمیدونی ی بچه انداختی رو گردن من بعدم محل نمیدی فقط وقتی کار داشته باشی باهم مهربونی تهیونگ:ن ا.ت اینجوری نیست ا.ت:برو بیرون نمیخوام ببینمت (با داد) تهیونگ رفت بیرون حالم خوب نبود بعد چند دقیقه بیهوش شدم

از زبون تهیونگ:ا.ت بهم گفت برم بیرون رفتم بیرون حالم بد بود یعنی انقد من بدم اما خب کار اونم اشتباه بود دیگه نباید تنها میرفت بیرون ب حرف هایی ک میزد فک میکردم همینجور داشتم فک میکردم ک پدرم زنگ زد تهیونگ:سلام پدر تهیونگ:سلام تهیونگ ی مهمونی گرفتم امروز ساعت شش شروع میشه بخاطر بچه دار شدن تو امروز ساعت شش میبینمت خدافظ نزاشت حرف بزنم رفتم در اتاق ا.ت رو زدم جواب نداد بیدارش کردم گفتم میشه بیدار شی گفت چیکارم داری از زبون ا.ت:خوابیده بودم ک تهیونگ بهم‌گفت میشه بیدار شی گفتم چیکارم داری گفت پدرم زنگ زد گفت امروز ساعت شش ی جشن گرفته باید حتما بریم اولش مخالفت کردم اما میخواستم ب پدر تهیونگ بگم ک با من چیکار کرده گفتم باشه بهم گفت لباساتو بپوش تا بریم لباس بخریم

لباسی ک ا.ت پوشید
لباسی ک ا.ت پوشید

لباسامو پوشیدم رفتیم اونجا تهیونگ:هر کدومو میخوای بردار ی لباس ابی بود گفتم من اینو میخوام تهیونگ ایی این زشته

لباسی ک تهیونگگفت زشته
لباسی ک تهیونگگفت زشته

تهیونگ: این لباس سبزه رو بردار این خوشگله گفتم‌باشه میشه این چندتا لباس کوتاه هارم بردارم توروخدا گفت باشه

لباسی ک تهیونگ گفت بردار
لباسی ک تهیونگ گفت بردار

رسیدیم‌عمارت اعضا گفتن سلام بهتری اصلا بهشون محل ندادم ب تهیونگم محل ندادم رفتم بالا گرفتم‌خوابیدم از زبون تهیونگ :رسیدم عمارت اعضا سلام کردن ب ا.ت اما ن محل ب من داد ن ب اعضا و عصبانی رفت بالا جین :این خانم نق نقو چشه چرا محل نمیده ته:نمیدونم چشه تو ماشینم اعصبانی بود شوگا:شاید بخاطر اون کارت ته:نمیدونم رفتم بالا دیدم خوابیده خیلی ناز بود لباساشو گذاشتم تو کمد اومدم بیرون نشستم رو مبل و سرمو کردم تو گوشی یهو دیدم دارن در میزنن یهو نادیا اومد تو (بچه ها نادیا ی دختره ای ک خیلی مغروره و عاشق تهیونگ هست و تهیونگ ازش متنفره )دیدم داره جیغ جیغ میکنه گفتم اروم باش همسرم خوابیده نادیا:همسرت من باید همسرت باشم ته:برو گمشو بیرون برداشتم بیرونش کردم و گفتم اینو نزارین اینجا بمونه چند دقیقه بعد ا.ت اومد بیرون از زبون ا.ت:دیدم ی دختره اومده تهیونگ بهش میگه نادیا برداشت بیرونش کرد رفتم جلو اصلا بهش محل ندادم رفتم تو اشپز خونه ی شیر توت خوردم بعد اصلا ب حرف تهیونگ اهمیت ندادم رفتم لباس پوشیدم برم بیرون تهیونگ:کجا میخوای بری ا.ت:کاری داری میخوام برم لوازم ارایش بخرم ته:منم میام ا.ت:نمیخوام میخوام تنها برم بعدم زدم بیرون تهیونگ داشت دنبالم میومد گفتم دنبالم نیا(با داد) از زبون تهیونگ رفتم بالا دیدم ا.ت داره لباس میپوشه (حالا همین چیز هایی ک ا.ت گفت)رفتم تو خونه شوگا:این چرا اینجوری شده انگار ن انگار ما مافیا هستیم با ما اینجوری حرف میزنه ته:شوگا خفه شوو(با داد و عرض معذرت)رفتم تو اتاق درو بستم همین جور نشستع بودم ک از زبون ا.ت:لوازم ارایش هامو خریدم بعدم اومدم خونه نامجون:سلام خوبی نامجون باهام خیبی خوب بود بهش گفتم سلام مرسی تو خوبی بعدم تهیونگ اومد سمتم گفت چرا انقد دیر اومدی محلش ندادم رفتم بالا جین :حاجی ندیده بودم کسی با رئیس اینشکلی حرف بزنه مونده بودم رفتم تو اتاق گفتم اماده شو باید بریم خونه پدرم محل نداد بعد چند دقیقه اومد بیرون اما.......




........................

ب دنیایی رمان وانشات تک پارتی و کلا همه چیه خوش اومدی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید