آوردهاند که در ناحیت کشمیر مُتَصَیَّدی خوش و مرغزاری نَزِه بود که از عکس ریاحین او، پَرِ زاغ چون دُمِ طاووس نمودی، و در پیش جمال او دُمِ طاووس به پَرِ زاغ مانِستی.
دِرفشان لاله در وی چون چراغی
ولیک از دودِ او بر جانش داغی
شقایق بر یکی پای ایستاده
چو بر شاخ زمرّد جامِ باده
و در وی شکاری بسیار و اختلاف صیّادان آنجا متواتر. زاغی در حوالی آن بر درختی بزرگِ گَشن، خانه داشت. نشسته بود و چپ و راست مینگریست. ناگاه صیّادی بدحالِ خَشِن جامه، جالی برگردن و عصایی در دست، روی بدان درخت نهاد. بترسید و با خود گفت: «این مرد را کاری افتاد که میآید و نتوان دانست که قصدِ من دارد یا از آنِ کس دیگر. من باری جای نگه دارم و مینگرم تا چه کند.»
صیاد پیش آمد و جال بازکشید و حبّه بینداخت و در کَمین بنشست. ساعتی بود؛ قومی کبوتران برسیدند و سَرِ ایشان کبوتری بود که او را مُطَوَّقه گفتندی و در طاعت و مطاوعت او روزگار گذاشتندی.
چندان که دانه بدیدند غافلوار فرود آمدند و جمله در دام افتادند و صیّاد شادمان گشت و گُرازان به تگ ایستاد، تا ایشان را در ضبط آرد و کبوتران اضطرابی میکردند و هریک خود را میکوشید.
مُطَوَّقه گفت: «جای مجادله نیست؛ چُنان باید که هَمگِنان استخلاص یاران را مهمتر از تخلّص خود شناسند و حالی صواب آن باشد که جمله به طریقِ تعاون قوّتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایِشِ ما در آن است.»
کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکَندند و سر خویش گرفت و صیّاد در پِیِ ایشان ایستاد، بر آن امید که آخِر درمانند و بیفتند. و زاغ با خود اندیشید که بر اثَرِ ایشان بروم و معلوم گردانم که فَرجامِ کار ایشان چه باشد که من از مِثلِ این واقعه ایمِن نتوانم بود. و از تَجارُب، برای دفع حوادث، سلاح توان ساخت.
و مُطَوَّقه چون بدید که صیّاد در قفای ایشان است، یاران را گفت: «این ستیزهروی در کار ما به جدّ است و تا از چشم او ناپیدا نشویم دل از ما برنگیرد. طریق آن است که سوی آبادانیها و درختستانها رویم تا نظر او از ما مُنقَطِع گردد، نومید و خایِب بازگردد که در این نزدیکی موشی است از دوستان من؛ او را بگویم تا این بندها بِبُرَد.»
کبوتران اشارت او را امام ساختند و راه بتافتند و صیّاد بازگشت.
مُطَوَّقه به مَسکَن موش رسید. کبوتران را فرمود که: «فرود آیید.» فرمان او نگاه داشتند و جمله بنشستند و آن موش را زِبرا نام بود، با دَهایِ تمام و خِرَد بسیار؛ گرم و سرد روزگار دیده و خیر و شرِّ احوال مشاهدت کرده.
و در آن مَواضِع، از جهت گُریزگاهِ روزِ حادثه صد سوراخ ساخته و هریک را در دیگری راه گُشاده و تیمار آن فَراخورِ حِکمت و برحَسَب مَصلَحَت بداشته. مُطَوَّقه آواز داد که: «بیرون آی.» زِبرا پرسید که: «کیست؟» نام بگفت؛ بشناخت و به تعجیل بیرون آمد.
چون او را در بندِ بلا بسته دید، زِه آبِ دیدگان بگشاد و بر رخسار، جویها براند و گفت: «ای دوست عزیز و رفیقِ مُوافِق، تو را در این رنج که افگند؟»
جواب داد که: «مرا قضای آسمانی در این وَرطه کشید.» موش این بشنود و زود در بریدنِ بندها ایستاد که مُطَوَّقه بدان بسته بود. گفت: «ای دوست، ابتدا از بریدنِ بندِ اصحاب اولیتر.» گفت: «این حدیث را مکرّر می کنی؛ مگر تو را به نفسِ خویش حاجت نمیباشد و آن را بر خود حقّی نمیشناسی؟»
گفت: «مرا بدین ملامَت نباید کرد که من ریاستِ این کبوتران تکفّل کردهام و ایشان را از آن روی بر من حقّی واجب شده است و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مُناصِحَت بگزاردند و به مَعونَت و مُظاهِرتِ ایشان از دستِ صیّاد بِجَستم، مرا نیز از عُهده لوازمِ ریاست بیرون باید آمد و مَواجِبِ سیادت را به اَدا رسانید.
و من میترسم که اگر از گُشادنِ عُقدههای من آغاز کنی، مَلول شوی و بعضی از ایشان در بَند بمانند و چون من بسته باشم _ اگرچه مَلالَت به کمال رسیده باشد _ اِهمالِ جانب من جایز نشمری و از ضمیر، بدان رُخصت نیابی و نیز در هنگامِ بلا شرکت بوده است، در وقتِ فَراغ، مُوافِقَت اولیتر و الّا طاعِنان مَجالِ وَقیعَت یابند.»
موش گفت: «عادت اهل مَکرُمَت این است و عقیدَتِ اربابِ مَوَدَّت بدین خصلَتِ پسندیده و سیرت سُتوده در مُوالاتِ تو صافی تر گردد و ثِقَتِ دوستان به کَرَمِ عَهدِ تو بیفزاید.» و آن گاه به جِدّ و رغبت بندهای ایشان تمام ببرید و مُطَوَّقه و یارانش مُطلَق و ایمِن بازگشتند.
کلیله و دمنه، ترجمۀ ابوالمعالی نصرالله منشی
این حکایت یکی از حکایتهای زیبای کلیله و دمنه است که با موضوع همراهی و همکاری و کار گروهی نوشته شده است. شرح کامل این حکایت به همراه ذکر نکات دستوری و آرایهها را میتوانید در مقاله معنی درس کبوتر طوقدار در سایت فارسی 100 بخوانید.