قوت غالب ما نانی بود که هر دو سه روز یک بار فرمانده از پایگاه اصلی(پدافند هوایی #چهارم_شکاری_دزفول)برایمان می آورد که آن هم همواره خشک و فتیر می شد.
سپس فرمانده، کوهی از ضایعات نان را که حالا خوراک دام و طیور شده بود می فروخت و با پولش ملزومات سایت را تامین می کرد.
روزی فرمانده یک عدد تنور گازی و #یک_نفر_سرباز(محمد غفاری زرین شهری) بعنوان نانوا به سایت آورد.
ضخامت نانهای غفاری، به اندازه کیک پذیرایی بود.بعدها فاش شد او پیش از سربازی، مدتی کلوچه پزی کار می کرده و حالا برای فرار از پست، خودش را نانوا جا زده است.
چندی بعد هم فاش شد یک سرباز(احمد سُروری گلپایگانی) نانوا بوده اما از بیم مسئولیت، تخصصش را پنهان کرده است.
نان سروری عین بیسکوییت(ترد و خوشمزه) بود.پس مقرر شد سروری در کنار غفاری نانوا باشد.
اما غفاریِ کلوچه پز میگفت: من نانوای ارشد هستم.
بالاخره سروریِ نانوا تسلیم شد و فقط زمانهایی که غفاریِ کلوچه پز حضور نداشت به جایش نان میزد و در عوض پست نمی داد.
روزی فرمانده وارد سایت شد و یک راست سرِ تنور سروری رفت.اندکی از نان سروری را مزه کرد.کلّی لذت برد.سروری را تشویق کرد.
گفتیم: جناب سروان! نان های سروری ذره ای هم دور ریز نان ندارد.
رنگ و روی فرمانده تغییر کرد.
با لحنی آکنده از خشم و نفرت پرسید:
-دور ریز ندارید؟!
-خیر قربان این چند روز ذره ای دور ریز نان نداشتیم.
فرمانده دو دستی سرش را گرفت.
-بابا جان من این سایت را با همین دور ریز ها اداره می کنم.
از آن بالا که بودجه درست و درمانی به ما نمی دهند.این آب باریکه را هم شما از ما قطع کردید.
بدبخت شدیم...