ویرگول
ورودثبت نام
Ehsan
Ehsanآنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند
Ehsan
Ehsan
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

خون(شعر)

راه را بر ما بسته و جان می‌طلبی
عشق صد ساله ما را آسان می‌طلبی

رفتی از دور و به ما سلام گفتی
مرهم بودی و از ما درمان می‌طلبی

دل بریدی ز من و باز پشیمان نیستی
زخمی‌ام کرده‌ای و تابِ بیان می‌طلبی

هر چه دادم به تو از شوق، حلالت بادا
تو ولی رفته و باز از این و آن می‌طلبی

رفته‌ای با دل من، بی‌خبر از حال منی
می‌روی و دلِ در خون‌تپان می‌طلبی

سایه‌ات بر سر من بود، پناهی شده بود
چون شدی آتش و دود، آسمان می‌طلبی

جان دادی و گرفتی، چه کنم با دل خویش؟
رفتی و باز همان عهدِ جوان می‌طلبی

گر چه رفتی، دل من با تو هنوز است، عزیز
از دلِ خسته‌ام امّا نشان می‌طلبی

سوز این شعر اگر مانده به لب‌های وفاست
تو ز خاکستر او باز جان می‌طلبی

تراس کافه در شب(ونسان ون‌گوگ)
تراس کافه در شب(ونسان ون‌گوگ)
خونشعروفا
۳
۰
Ehsan
Ehsan
آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید