آدینه
آدینه
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

گل قالی ✨

ظهر کند تابستون.گرمای چهل و پنج درجه. ساعت نه و نیم. و همواره گرما.

کلاهم را گذاشتم که مثلا آفتاب به صورتم نخورد. اما در عوض کله ام داغ می کند و وقتی کلاه را بر می دارم انگار روسریم نه، موهایم نه، خود سرم نه و بلکه مغزم آزاد می شود....

« از چی بگم برات.همه چی عالیه.چرت می زنم رو گل قالی...»به این قسمت آهنگ که می رسد یاد خانه قدیمی دو تا مامان بزرگ هایم می افتم. یکی شان خانه را باز سازی کرده بود و از حالت نوستالژی خانه در آمده بود و آن یکی هم خانه اش را فروخته بود که البته حقم داشت چون دیگر در آن خانه قدیمی بزرگ پر سوسک، همسایه ای جز ترک دیوار ها نداشت و امنیتی هم وجود نداشت.

به کف ماشین، به کفش هایم نگاه می کنم. سعی می کنم چشمانم خیس شود تا حالت معنوی پیدا کنم، مثل فیلم ها. اما گریه ام نمی گرفت. با خود گفتم:« پس چجوری با این وضع می تونم بازیگر شم؟!»

در همین حال مامانم که رانندگی می کرد دریچه کولر را سمتم داد و بوی خاکی و خنک کولر به مشامم خورد. همین بو مرا برگرداند به فکر خانه های مادربزرگ هایم. در حالی که با دختر عمه ام روی قالی دراز می کشیدیم و باد کولر آبی از رو رفته مامان بزرگم به سرمان می خورد. یاد دکمه های تا به تای کولر می افتم که هیچ کدام کار خودشان را نمی کردند. یاد خونه آن مامان بزرگم می افتم که از گرما جلوی کولر به تنهایی می ایستادم تا خنک شوم و وقتی که از ایستادن خسته می شدم، روی قالی ها دراز می کشیدم و مثل ستاره دریایی دست ها و پا هایم را روی قالی سر می دادم.

یا خودم گفتم خدایا این قالی هارا از ما نگیر.

با صدای مامانم به خودم آمدم که داشت از ترافیک سنگین شکایت می کرد.

آهنگ تمام شد و من دوباره باید دنبال آهنگی می گشتم که نه خیلی دیوانه وار شاد باشد و نه اینکه با آن یاد بدبختی هایم بیافتم. اون روز مد آهنگ های شاد داشتم. و دوباره آهنگ «پائیز» گروه بمرانی را پلی کردم، با هدف اینکه دوباره یاد گل قالی و تابستان و پائیز بیافتم.

سرم را از گوشی بلند کردم و چیزی جز ترافیک و دود در هوا و یک عالم ماشین که راننده هاشان در ترافیک، در حالی که گرما بی تابشان کرده بود و همه شان عطسه در بینی شان از خورشید و باد کولر گیر کرده بود ندیدم. آنها تا جایی حرکت می کردند که در یک میلی متری ماشین های اطرافشان قرار بگیرند.

پاییز.بمرانی
پاییز.بمرانی




بمرانیپاییزترافیکقالیخانه مادربزرگ
جاده میرقصد به ساز بی محابا راندت...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید