سلام، من فضانورد اقیانوسم و این اولین نوشته منه (:
نمی دونم تا حالا به مراسم خاکسپاری یکی از آدمای نزدیکتون رفتین یانه! (امیدوارم که نرفته باشین) ولی اگه رفتین می دونید که وقتی مراسم تموم میشه تو تازه میفهمی که چی شده و یک دفعه ایی یه حجم بزرگی از غم میاد سراغتون... شاید بگید که چرا این حرفا رو گفتم؟! اونا رو گفتم تا بیشتر بتونید حس و حال پاراگراف بعدی رو درک کنید..
هر بار که یه کتابو تموم می کنم احساس می کنم از یه مراسم خاکسپاری برگشتم، همه چیز به طرز عجیبی غم داره و عمیقا دلم برای اون لحظاتی که زندگی کردم و گذشته تنگ میشه، برای شخصیتهایی که باهاشون چند روز زندگی کردم،برای خودم که انگاری یه مسافر بودم توی شهر اون کتاب ، برای... (هزارتا حس حال) وقتی اینجوری دلم تنگ میشه، مغزم وصل میشه به چشام و همه اون حال و هوا و فکرا از چشام میاد بیرون... یه آهنگ بیکلام +خاطراتی که دیگه اشک شدن =تخلیه احساسات
من به طرز عجیبی عاشق این مدل خاکسپاریم (:
پ. ن اول:شاید شما اینجوری نباشید و من صرفا خیلی احساسی برخورد می کنم.
پ. ن دوم :اگه دنبال یه بیکلام قشنگین حتما Now you can sleep از crows in the rain رو گوش بدید.
پ. ن سوم :شما چه احساسی رو تجربه می کنید وقتی کتابتونو تموم می کنید؟