ویرگول
ورودثبت نام
سیده زینب موسوی
سیده زینب موسوی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: اعتراف

عنوان چالش مرداد ماه طاقچه این بود: کتابی به پیشنهاد آدم‌ها یا پادکست‌ها

من برای چالش این ماه، کتاب «اعتراف» تولستوی رو انتخاب کردم، یکی از سه کتابی که آقای دکتر محمود مقدسی در قسمت ۵۶م پادکست کتابگرد پیشنهاد کردن :)

وقتی شروع به خوندن اعتراف کردم که مدتها از آخرین ساعاتی که با تولستوی گذرونده بودم می‌گذشت...

اون موقع آخرین و‌ تنها کتابی که از تولستوی خونده بودم، جنگ و صلح بود که خاطره خیلی خوبی ازش داشتم.

با همین حس خوب، شروع کردم ببینم تولستوی می‌خواد به چی اعتراف کنه؟ :)


ما تو این کتاب با گفته‌های صادقانهٔ مردی مواجه میشیم که نمی‌تونست ساده از کنار زندگی و سوال‌های بنیادینش بگذره...

کنت تولستوی که به ظاهر همه چیز داشت، ثروت، شهرت، خانواده خوب و ...، دائم از خودش می‌پرسید چرا؟! که چی؟! زیستنی که پایانش مرگ و نیستی باشه به چه درد می‌خوره؟!

«بیماری و مرگ به زودی فرا خواهد رسید (حال
هم رسیده‌اند)، در مورد عزیزانم و خودم دیده‌ام، دیگر چیزی جز کرم‌ها و ویرانی بر جای نمی‌ماند. به زودی تمام کارهایم، هر آنچه کرده‌ام، به دست فراموشی سپرده می‌شود و دیگر چیزی از من باقی نمی‌ماند. پس این همه هیاهو برای چیست؟ آدمی چگونه می‌تواند به زیستن ادامه دهد و این را نفهمد؟ عجیب است!»

تولستوی نمی‌تونست مثل خیلیای دیگه کلا این سوال‌ها رو‌ بندازه دور و «فراموش» کنه که قراره بمیره...
و نمی‌تونست مثل بعضیا به این پوچی، با خودکشی پایان بده...

مردی که همراه با هم‌قطاراش از همون جوونی دین رو کنار گذاشته بود، حالا در کتابهای «علمی» نمی‌تونست جواب قانع‌کننده‌ای برای سوال‌هایی که روح و جانش رو تسخیر کرده بودن پیدا کنه...

«در جستجوی پاسخی برای سؤالاتم به همهٔ علومی که بشر به آن نیاز دارد، متوسل شدم. مدتها با خستگی تمام به جستجو پرداختم. جستجوی من فقط از روی کنجکاوی و سرسری نبود. روز و شب، با رنج و عذاب فراوان، به طور مداوم تحقیق می‌کردم. حال مردی در حال احتضار را داشتم که به دنبال راهی برای زنده ماندن است. اما تلاشش بی‌حاصل است.»

هر جا می‌رفت، هر کاری می‌کرد و به هر کتابی سر می‌زد، این سوال‌ها آرومش نمی‌ذاشتن...

تو کتاب اعتراف، تولستوی از این سوال‌ها حرف می‌زنه و از مسیری که برای پاسخ بهشون طی کرده...

به قول دکتر مقدسی، مهم جوابی نیست که در نهایت تولستوی بهش می‌رسه، بلکه ‌مهم اصل وجود سواله...


این کتاب کوتاه به نظرم اینقدر مطلب داشت که یه بار خوندن براش کافی نباشه...
بار اول خوندم و به آخر رسیدم و بار دوم خوندم و رنگی کردم و یادداشت برداشتم...

بعد از این کتاب هم بود که دوباره عطش خوندن از تولستوی در من بیدار شد :)
اول یه سری از داستان‌های کوتاهش رو در مجموعهٔ «از جناب غول چه خبر» خوندم‌ (در واقع گوش کردم)
و بعد رفتم سراغ رستاخیز و آنا کارنینا...

وقتی داشتم این دو تا رمان رو می‌خوندم قشنگ می‌تونستم ردپای اعتراف رو در شخصیت‌ها و رویکرد کتاب ببینم :)
برای همین کلا از این مسیری که برای خوندن کتابای تولستوی طی کردم راضیم :)


از این کتاب دو تا ترجمه تو طاقچه موجوده، یکی برای آقای آبتین گلکار و یکی برای خانم نسرین مجیدی، من خودم ترجمهٔ خانم مجیدی رو خوندم و راضی بودم :)


https://taaghche.com/book/15932

https://taaghche.com/book/4110




چالش کتابخوانی طاقچهمعرفی کتابتولستویادبیات کلاسیکخودشناسی
دانشجوی دکترای علوم شناختی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید