سلام
از طرف من
من کیم؟خب بعدا می شناسین
ولی کسیم که علاقه خاصی داره رئوف صداش کنن
اگه از من بپرسین تو 17 سال زندگیت چیکار کردی؟
میگم داشتم زندگی رو گم می کردم، از خودم دورش می کردم
داشتم با زندگی بازی می کردم.
هندبال
زندگی توپم بود .
هی می کوبیدمش زمین
به این فکر میکردم که چیکار کنم تا از دستش ندم و بتونم گلش کنم.
کوبیدمش زمین و دوییدم.
نتونستم نگهش دارم پاسش دادم.
نتونست نگهش داره سرزنشش کردم.
در اشتباه ترین حالت ممکن ازش استفاده کردم.
من شدم بازیکن و زندگی شد وسیله ی لازم برای بازی ، برای ادامه.
هی زندگی از دستم رفت ،هی باختم _ از دستم رفت ، باختم_از دستم رفت ، باختم.
طبق قوانین هندبال اگه توپ رو تو دستت نگه داری خطا کردی.
خطا کنی کارت می گیری و ، بوم.... اخراج
اگه زندگی رو بگیری دستت و بخوای بفهمی واقعا چیه اخطار میگیری.
اگه بتونی بفهمی این مدت داشتی در موردش اشتباه می کردی دوباره اخطار میگیری.
اگه فهمیدی چیه و استفادش کردی کارت می گیری.
اگه استفاده کردی خواستی به بقیه هم بگی اخراج میشی.
زندگی هیچوقت توپ نبوده و نیست.
زندگی خوده بازیه
ما چی؟
ما واقعا بازیکن بودیم؟
نه
ما کسایی بودیم که قوانینی که نمی دونستیم ریشه اش از کجاس و بی چون و چرا قبول و رعایت کردیم.
به حرف مربی بی اینکه بدونیم هدفش از حرف چیه گوش کردیم.
اووو راستی .... به حرف مربی گوش ندی از تیم اخراجی.
منزوی میشی
دور میشی
فکر میکنی
فکر میکنی
آگاه میشی
بیشتر فکر میکنی
عمل میکنی
قدرت می گیری
میشی اسپانسر بازی
زندگی هم تحت کنترلت درمیاد.
ما خیلی قدرتمند از یه بازیکن عادی بودیم.
ما خیلی بزرگتر از اون بازی بودیم.
اون بازی چیزی نبود که بخواد شکستمون بده.
ولی مغزمون پیرو یه سری قوانین و حرف هایی بود با منبع و دلیل نامشخص.
کاری کردیم زندگی کنترلمون کنه.
بیوفتیم ، زخمی بشیم، مصدوم شیم،خوب شیم،دشمن باشیم،دوست باشیم،گل بزنیم،گل بخوریم.
ما به اینا اهمیت دادیم و اصل کارو نگرفتیم!
درحالی که هیچکدوم از اینا هیچ وقت دارای اهمیت نبود...