وقتی عزیز تر از جونشو اینطور پریشان دید
دلش بابت این بی رحمی شکست بار اول نبود
ولی خب بی رحم تر از دفعات قبل
با اینکه خیلی سخت تر از گذشته بود اما به ظاهر
قوی تر از گذشته خود نمایی کرد گویا که اتفاقی نیوفتاده اما هر چقدر هم میخواست نقش بازی کنه و حال آدم خوبا رو در بیاره ولی قطرات شور چشم این اجازه رو نمی دادن سریع بلند شد رفت به طرف در سالن،به راه رو که رسید اشک ریخت خداروشکر به موقع بلند شده بود خیلی کم پیش میاد این فاجعه اتفاق بیوفته شاید بگید چرا فاجعه چون از نظر اون ریختن اشک برای مرد یعنی ضعف و اون از ضعف بدش میاد چرا که معتقده باید تکیه گاه قوی باشه اونقدر قوی تا بشه بهش تکیه کرد و اشک این تکیه گاه رو ضعیف می کنه
از پله ها که پایین می اومد سنگینی وزنشو حس می کرد حتی بیشتر از زمانی که از پله ها بالا می رفت
در رو بست هدفون تو گوش صدا تا آخر و پلی ?دل بستگی هایی که باهامه،،، وابسته ی چشمای مشکیتن،،،
احساس من رو خوب می فهمی،،، چشمای تو دارن دروغ میگن،،، من زیر چتر موژهات میرم،،، وقتی تو بارونی ترین ماهی.... ?
همینطور که گوش می داد صدای پاشو می شنید وقتی به کف اون کوچه خاکی کشیده می شد
از خونه بیرون شده بود تا قدم بزنه به بی نهایت
قدم بزنه تا بغض تو گلوش آب بشه قدم بزنه تا بیاد بیرون از اون دریای فکرو خیالات اما پاهاش نای قدم برداشتن به بی نهایت رو نداشت
مجبور شد عهد بشکنه گناه این عهد شکسته شده گردن کیه؟؟؟!!!
عهد شکست از هایپر سر خیابون یه پاکت سیگار و یه فندک گرفت کارتو که می کشید تو فکر عهدش بود
تو فکر اینکه هنوزم میشه برگشت
اما.....
اومد بیرون ماسکشو انداخت
سیگار بر لب صدای فندک و بازتاب شعله کوچیکش تو چشاش و فکر عهدی که داشت میشکست تا از دریای افکاری که توش غرق شده بود خودشو بیرون بکشه...