نقشبند خیال
نقشبند خیال
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

روحم هنوز تو خیابون 16 آذر پرسه میزنه


این روزا ساعتها قبل از صدای آلارم گوشی بیدار میشم، آروم پتو رو کنار میزنمو تو تاریکی دنبال عینکم میگردم. همه منو با پروانه عینکم میشناسن. میدونین که در بهترین‌ حالت پروانه ها ده روز عمر میکنن؟ اما به نظر من همون ده روز هم زندگی زیبایی دارن.

پروانه عینکم یه یادآوریه به خودم که کیفیت زندگی مهمه. عینکمو که میزنم انگار یه آرامش میاد سراغم، یه اطمینان از اینکه پامو کجا میذارم. اروم و بیصدا از تخت میام پایین تا مهربانو بیدار نشه. هنوز صبح نشده؛ آسمون تاریک تاریکه. میشینم کنار شوفاژ و بهش تکیه میدم. سوز سردی از زیر در میاد تو. انگار کسی تو بالکنه؛ شال گرممو که یادگار روزهای دوره؛ دور خودم میپیچمو میرم تو بالکن؛ کفشام نیست؛ حتما اون پوشیده! اما مگه خودش کفش نداشته؟ هوا خیلی سرده، زمین از بارون دیشب خیسه، چراغ بعضی از اتاقای ساختمون روبه رو روشنه. یه نفر روی صندلی چوبی من نشسته و پاهاشو گذاشته روی نرده ها؛ کفشای منم پاشه! اروم جلو میرمو میگم ببخشید چیزی شده؟؟ هیچی نمیگه. دستمو میذارم رو شونه اش که یهو برمیگرده؛ به صورتش خیره میمونم، چقدر آشناست. انگار میشناسمش. تو کی هستی؟ هر دومون باهم میپرسیم. میگه فهیمه!!! تو فهیمه ای؟ بله. پس من کی ام؟ فهیمه. یه چیزی اینجا درست نیست!شبیه منه فقط با یه تفاوت پروانه عینکش سمت چپه. یا شایدم من شبیه اونم و پروانه عینکم سمت راست. خیلی سردمه، کفشامو درمیارمو میام تو اتاق. تو کمد دنبال شالم میگردم نمیدونم کجا گذاشتمش. کنار شوفاژ میشینم. مهربانو لامپ اتاقو خاموش میکنه و شب بخیر میگه.


پ. ن: بیشتر از هر چیزی دلم برای پاییز دانشگاه تنگ شده. پاییز تهرانو بارون ریز ریزش برای منی که از کویر اومده بودم خیلی خاص بود. برای ما کویریا بارون یعنی معجزه! و حالا فکرشو بکن اغلب روزای پاییزی تهران یه نم بارونم بزنه. تمام تلاشم این بود همه مسیر کوی تا دانشگاهو پیاده برم و برگردم و زیر بارون قدم بزنم. خیابون 16 آذرو پیاده گز کنمو برگ جمع کنم تا یادگاری باشه برای روزایی که دیگه تهران نیستم. من از اولشم قرار نبود تهران بمونم اهل تهران موندن نبودم. من یه دختر روستایی که از تهران فقط دانشگاهشو میشناخت، همین!!. دو پاییز از آخرین پاییز من تو تهران گذشته و من دلم لک زده برای خیابون 16 آذرو میدون انقلاب. دلم پر می کشه برای کتاب فروشی افق!! لطفا هر کدومتون اونجا هستین یادم باشین. من روحم هنوز تو خیابون 16 آذر پرسه میزنه(خل شدم)

دانشگاه تهرانکوی دانشگاهدلنوشته
از سرداران شهید تا ادوارد براون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید