نقشبند خیال
نقشبند خیال
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

چمدون غم


چند وقته صدای گریه ی یه دختر توی راهروی ساختمون خوابگاه ما می پیچه و من دنبال اون دختر میگردم. هرشب هرشب هرشب.... هنوز هوا روشن نشده، ساعتهاست منتظر خورشیدم. هرشب بعد از ساعت سه، صدای کشیده شدن چرخای یه چمدون روی آسفالت خورد شده ی حیاط به گوش میرسه و بعد صدای گریه اون دختر. از طرز کشیدن چمدون مشخصه تازه رسیده خوابگاه و حسابی سنگینه. چند روز پیش قوانین خوابگاه رو میخوندم و یه نکته جالب دیدم‌، دانشجویان بین ساعت یازده شب و شش صبح اجازه ورود و خروج از خوابگاه را ندارند. حالا میفهمم که چرا همه چیز این خوابگاه پر از اندوهه. هر شب غم های بزرگی با چمدون میان توی خوابگاه. دلتنگی بزرگترین غم این روزهاست.


پ ن: نمیدونم ولی هرشب اون صدا رو میشنیدم.

پ ن2: خوابگاهها از غم انگیزترین نقاط روی زمین به حساب میان خصوصا شبها




کوی دانشگاه تهراندانشگاه تهرانخوابگاهدلنوشتهفاطمیه
از سرداران شهید تا ادوارد براون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید