لیلافرزادمهرm_15996912
لیلافرزادمهرm_15996912
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

بازگشت به حال روستایی8

از دختر عمه پرسیدم: مگه لباسش قرمز بوده؟

دختر عمه خندید وگفت: نه گاهی پیش میاد. سرش را نزدیک تر آورد وگفت: اگه ازت خوششون نیاد باهات اینکارو می کنند.

به چهره اش نگاه کردم اثری از لبخند نبود. یعنی جدی گفت؟ اگر گاو مرا دوست نداشته باشد به من هم مثل این پسر حمله می کند؟

در خیالم در حال فرار از گاوها بودم در پس آنها هم سگ های گله می دویدند نمی دانستم به کجا فرار کنم تا رها شود. مادر روی دستم ضربه ای زد تا ناخن کنده شده در دهانم را بیرون بیاورم. از وسط کش مکش با گاوها وسگهای گله بیرون پریدم.

نزدیک برادر رفتم وسوالم را پرسیدم. او که هنوز شرمنده رفتار روز گذشته بود، گفت: دختر عمه چرت گفته از آنجایی که فهمیدم پسره گاو را اذیت کرده یا به گوساله اش آزار رسانده برای همین هم حمله کرده.

نفسی کشیدم ورویایی که کمتراز واقعیت نبود را پاره کردم. سعی کردم از اشاره های اطرافیان کمی از حرفهایشان را بفهمم.

یکی از عادات خوب یا بد صحبت کردن همزمان چند نفر از این سر اتاق به آنسوی اتاق است که همین باعث می شد فقط سرم را به چپ وراست بچرخانم ونتوانم از زبان اشاره نها درکی داشته باشم.

بعداز ظهر بچه ها به حیاط رفتند وبازی کردند از آنجایی که پسر عمه ها وبرادرم بسیار شیطان بودند به عنوان سرگروه بقیه پسرهای روستا انتخاب شدند. آزار مرغ وخروسها، خراب کردن لانه زنبورهای وحشی، زدن گیاه گزنه به الاغها ، فراری دادن گربه های محل و.. کارهایی که به ذهن هیچکس نمی رسید را طی همان چند ساعت انجام دادند وصدای حیوانات را در آوردند. مادر برادر را به همراه پسرهای عمه به داخل برد ودر ورودشان کمی گوششان را کشید.

راهم را به سمت دستشویی کج کردم تا مادر آرام شود. به محض ورود به دستشویی حس کردم یک سوزن درشت، وسط پیشانی ام بین دو ابرو فرو رفت. صدای جیغم همه اهل خانه را بیرون ریخت. درد بی امان وادارم کرد مثل یو یو بالا وپایین بپرم. مادر بیچاره ام نمی دانست چه شد که مثل دانه اسپند روی آتش شده ام.

فریادهایم تمامی نداشت. عمه سرنگیل فهمید که نیش زنبور بوده، بلافاصله جای نیش را فشار داد وبعدهم قدری قند آب شده روی آن گذاشت.

بعداز چند لحظه که آب دماغ وچشم وعرق پیشانیم با هم مخلوط شدند حس کردم که بهتر شدم. مادر که از انجماد خارج شده بود مرا به لبه حوض برد وصورتم را شست. دستم را محکم گرفت وبا هم به داخل رفتیم.

ادامه دارد..

ارائه شده در سایت ویرگول

https://leilafarzadmehr.ir/بازگشت-به-حال-روستایی8/

مادردختر عمهنیش زنبور
لیلا فرزادمهر هستم فوق لیسانس بازرگانی بین الملل‌.کارمند حسابداری.با نوشتن دنیای اطرافم رو رنگ می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید