برخورد قاطع
-میشه بگویی اینجا چکار میکنید؟
- من هم خبر ندارم تازه رسیدم.
صدای خنده حاضران به هوا رفت. در این میان مردی با چشمانی که با چند رگ ناچیز به کاسه سرش وصل بود وعنقریب بود که این ارتباط ازهمگسسته شود فریاد زد.
-خوشمزگی نکن من دمار از روزگارتو و اون صاحبت در می آرم.
-وا چقدر بی اعصابی من چهکارهام.
- داروندارم را نابود کردی.
-چهحرفها.
-یعنی من دارم دروغ میگویم این کلمه "چه حرفهات" همین معنی را میدهد؟
- من که چیزی نگفتم.
- نیاز به گفتن نیست کاری که باید میکردی را کردی.
-آلان بگو من چه تقصیری داشتم.
-چرا باید من بدانم تقصیر شما چیه اصلاً به من چه ربطی داره من فقط می دونم که داروندارم رفته به باد.
-وای چقدر قشنگ گفتی این شعر را زیاد توی آرایشگاه شنیدم.
مردمی که اطراف آنها جمع شده بودند بازهم خندیدند. اداواطوارها واشوه های او، مرد را برافروخت. با حرص به مردم نگاه کرد. همه ساکت شدند.
-آلان من با این دستهگلی که به پا کردی چه جوابی به صاحب ماشین بدهم.
-اوا ماشینت کرایهای بود.
-به تو چه ربطی داره.
-آخه فریبا همیشه پز ماشینت را به بقیه میداد.
- دیگِ داری از حدت خارج میشی تو به فریبا چکار داری؟
- فریبا دوستمه تازه یه جورایی من مال اونم.
- دهنت را میبندی یا خودم ببندم تو را چه به فریبا اون با تو چکار داره که حالا مال تو باشه .
- نگفتم فریبا مال منه من مال فریبام.
-حرص منو در نیار همینجا قیمه قیمهات کنم.
- ما زمین خوردتیم.
-من را دیوانه نکن، کم چرتوپرت بباف.
-من به خاطر تو خودم را پرت کردم.
-مردم دیدید که با قصد و غرض پایین آمده است.
- ببین سعی نکن خرد جمعی را به نفع خودت بکشانی من گفتم به نیت تو آمدم ولی نگفتم که قصد و غرض داشتم.
- چه فرقی دارد مهم عملت هست که این نتیجه را داشته است.
-این حرف هارا ول کن. راستی چرا بیرون ماشین نایستاده بودی؟
- ببخشید منظورت را نفهمیدم
-حالا شد سؤال درست.
-چی می گی من که از حرفات سردر نمیآورم.
-بزار برات بگم تو همیشه وقتی میآیی دنبال فریبا از ماشین بیرون میآیی و اطراف و شیشه هارا دستمال میکشی.
-درسته، که چی؟ منظورت چیه؟
- هیچی فقط میخواستم وقتی پایین آمدم کمی نوازشت کنم.
-آی مردم ببینید چی میگِ . میخواسته منم همراه ماشینم بکشه.
-بسه بابا هوچی بازی در نیار حالا که چیزی نشده.
- میخواستی چی بشه لابد آگه بیرون بودم منم میکشتی.
-نه بابا دیگِ در این حد هم قصی القلب نیستم.
-بیا تو را به خدا احساس ناراحتی نداشته باش یه قسمتی از بدنم را ببر، دلت خنک بشه.
-نه جون "اسی" اصلاً حرفش را هم نزن من از خون بدم میآید.
-عجب پررویی هستی اسم من را از کجا می دونی؟ "اسی" دیگِ چیه این از کجا درآمد.
-گفتم که زیاد از فریبا اسمت را میشنوم. خوب اسفندیار یه کم برام سنگینه مخففش کردم.
- خیلی پررو تشریف دارید. خدا چقدر به من رحم کرده فقط ماشینم آسیب دید. اگر فریبا برام فیلم نفرستاده بود و بیرون ماشین بودم گیر تو نسناس میافتادم. آلان داشتی با جسدم حرف میزدی.
-نه بابا خدا نکنه جوانی و خام. حالا هم وقتش نبود.
-وقت چی نبود اون وقت. لابد وقت این بود که دخل ماشینم را بیاری.
- این حرفها رو ول کن، در حد من نیست که جوابت را بدهم.نگفتی چه فیلمی میدیدی؟
-یعنی فکر نکنم سنگپا قزوین هم مثل تو پر رو باشه. به تو چه؟
-اِ وا زشته جلوی مردم. ما دیگِ قراره باهم فامیل بشیم، جلوی دیگران نباید همدیگر را خردکنیم."اسی جون" نگفتی فیلم چی بود.
-دیگِ ظرفیتم پرشده حوصله تو را ندارم. حالا چه خاکی برسرم بریزم ماشیندوستم نابودشده.
-ببینم این همون دوستت نیست که چند روز پیش به فریبا گفتی ماشینت را قرض گرفته.
- دهنت را ببند تا خودم خورد وخاک شیرت نکردم.
-چقدر بد دهن شدی جلوی فریبا هم اینطوری حرف میزنی؟
-فضول بردن جهنم گفتن هیزمش تره.
- ای وای ای وای مثل بچه دبستانیها حرف نزن دیگه بزرگ شدی. می خوای جواب ندی سوت بزن، هنوز یاد نگرفتی؟
- دوباره ازت میپرسم اینجا چکار داشتی وچرا خودت را روی ماشینم انداختی؟
- الان بازجوییه ؟
-هرچی میخواهی حساب کن.
-آگه وکیلم نباشه حرفی نمیزنم.
-خدایا بهم صبر بده تا صاحبش را پیدا نکردم خردش نکنم.
- منکه گفتم صاحبم فریباست تو قبول نکردی میخواهی زنگ بزن.
مرد به مردمی که دستهایشان را جلوی دهانشان گرفتهاند تا خندهایشان او را ناراحت نکند نگاهی کرد. باز آینه شکسته ماشین وخراشهای اطراف آن جگرش را خون کرد. با فریبا تماس گرفت.
-الان معلوم میشه کی راست گفته بود "اسی جون".
- اسمم اسفندیاره، یه بار دیگه اینطوری صدام کنی با لگد میام توی حلقت.
-مردم میشنوید چی میگه؟
صدای نچ نچ مردم با چرخش وغضب چشمان اسفندیار ساکت شد.
-الو فریبا میشه بیای پایین.
-همه این حرفهایی که به من گفتی را به فریبا می گویم صبر کن.
- اول گندی که خودت زدی را پاک کن بعد به فکر چغولی برای من باش.
-من چکار کردم یه حادثه بوده وبه من هم هیچ ارتباطی نداره؟
-به کی ربط داره آنوقت.
- باد تند بهاری.
-منظورت چیه؟
- خوب سرجام بودم راحت نشسته بودم. چند وقتیه که غروب باد شدید می گیره. درسته در جریان که هستی؟
- خوب منظور
- ببین من زوری ندارم هی منظور منظور نکن.
- ادامه بده.
- آگه با عصبانیت باهام حرف بزنی دیگِ ادامه نمیدهم.
-باشه تعریف کن.
- هیچی دیگِ این باد چند تا از بست هام را شل کرده بود. وقتیکه باد شروع میشد منم با اون میرقصیدم و تکان میخوردم.
-خوب. چی شد که افتادی.
- هیچی فریبا مرتب میگفت که دارم میافتم ولی استادکار گفت چند تا بست داره به این راحتی نمیافتد.
-آهان یعنی تقصیر استادکار است.
-هم آره هم نه.
-باز داری مهمل میبافی
-نه جون تو
-جون خودت، آه تو که جون نداری اگر هم داشتی دیگِ خدا رو شکر خلاص شدی.
- آنوقت من جان ندارم تو باکی داری یکساعته اختلاط میکنی؟
-راست می گی فکر کنم از شوکی که به هم واردشده است.
-نه بابا . یعنی خلوچل هم تشریف داشتید، بیچاره فریبا.
- ببین تا آلان هر چی چرند وبرند تحویلم دادی صبر کردم، نزار دستم به روت باز بشه.
-بهبه چشم و دلم روشن دست بزن هم داشتی و من نمی دونستم.
-آخه تو عددی هستی که من بخوام دستم را بهت آلوده کنم.
-چقدر بیادبی به کوری چشم جنابعالی باوجودی که عددی نیستم تونستم ماشیندوستت را خراب کنم راستی اسمش چی بود؟
-به توجه ارتباطی داره؟
- همینکه ماشیندوستت خراب شد دلم خنک شد.
-آلان که از صاحبت خسارت گرفتم میفهمی.
-به کاه دون زدی گفتم که صاحب من فریباست.
-لج منو در نیار تو چه ارتباطی به فریبا داری
-آهان آمد حالا که آزش پرسیدی میفهمی. یادت باشه همه چیزو بهش میگم.
-بر و بابا منو بگو دارم باکی حرف میزنم.
-سلام فریبا جان خوبی عزیزم.
فریبا- ایوای ماشینت چی شده چرا اینطوری شد.
-نمی دونم این بیشعور از اون بالا افتاد روی ماشینم.
-چرا دروغ میگی ماشین تونیست که خودت گفتی مال دوستتِ.
- دهنت را می باندی یا نه.
فریبا- ایوای اسفندیار من که چیزی نگفتم .
-عزیزم با تو نبودم. یه کم شوکه شدم نمیتوانم درست حرف بزنم.
-آره تو که راست می گی ما هم گوش هامون مخملیه.
- ما باهم حرف میزنیم.
فریبا- راجع به چی باید حرف بزنیم.
-هیچی عزیزم ، با خودم حرف میزنم.
- دروغ میگِ فریبا اینی که میبینی سراسر دروغِ خیلی هم بد دهنه.
-ساکت.
فریبا- اسفندیار جان، من که حرفی نزدم دارم ماشین را نگاه میکنم.
-با تو نیستم تو به دل نگیر. گفتم شرمنده صاحب ماشین شدم.
- آهان زدی به هدف .
فریبا- مگِه ماشین خودت نیست .
-چرا منظورم این نبود که ماشین خودم نیست از اینکه از سکه افتاد ناراحتم.
فریبا- آهان ترسیدم گفتم شاید به هم دروغ گفتی.
-چه دروغی عزیزم منو دروغ.
-کجا شو دیدی فریبای بیچاره تازه دست بزنم داره.
-یه کاری میکنی بزنم همینجا شلوپلت کنم ها.
فریبا- دیگِ چی باریکلا دست مادرم درد نکنه با این داماد آوردنش.
-ببخشید به خدا با تو نیستم به این بیپدرومادرم، که دخل ماشین را درآورده. از اون موقع تا حالا هم ورور زیر گوشم حرف می زنه.
فریبا- اسفندیار خوبی به سرت ضربهای نخورده این حرفها چیه که میزنی.
-صبر کن صبر کن چند دقیقه دیگِ روانپریشی اسی عزیزت را هم میبینید.
-یه بار دیگِ به من بگی اسی هر چی دیدی از چشم خودت دیدی ها.
فریبا- تو که میگفتی همه بهت اسی می گن حالا چی شده اینطوری با من حرف میزنی.
-با تو نیستم عشقم. تو هر جوری دوست داری منو صدا بزن.
-هههه هه آره بزار آلان بقیه اخلاقیاتش رو می شه صبر کن خودم دیدم داشت با یه دختره حرف میزد.
- دیگِ داری زیادتر از کوپنت حرف میزنی. هر کاری دلم بخواد میکنم به هیچکس هم ربطی نداره.
فریبا- اسفندیار دیگِ از حد خودت خارج شدی، زود باش بگو خسارتت چقدر شده چِکش را بدهم و گورت را برای همیشه گم کن تو لیاقت من را نداری.
-آخیش دلم خنک شد.
- تو آنقدر بیشعوری که از دعوا ما لذت میبری.
- نه بابا من وسیله بودم تا چهره واقعی تورانشان فریبا بیچاره بدهم تاتوی دام تو نیفتد.
فریبا – زود باش بگو چقدر شده؟.
-عزیزم من مگِه از تو پول میگیرم. نمی دونستم این مال آرایشگاه شماست. فدای یه تار موی گندیدهات.
فریبا- بسه شیرینزبانی نکن حوصله ندارم مشتری منتظره. فکر نمیکردم این حرف هارا از تو بشنوم.
-ببین من آلان شوکه شدم زبانم درست نمیچرخد بزار حالم جا به یاد باهم صحبت میکنیم.
- دروغ میگه فریبا زندگیاش را دروغ برداشته.
-بسه دهنتو ببند تا خودم خفت نکردم.
فریبا- باریکلا دیگِ چی.
در اینجا فریبا یک دسته تراول از جیب مانتو سفیدش بیرون میآورد وتوی صورت اسفندیار پرت میکند.
فریبا-گمشو برو همون قبرستانی که ازش درآمدی مرتیکه بیادب بینزاکت.
-صبر کن این دیگِ چه کاریه من که چیزی نگفتم عشقم.
فریبا-ساکت شو من عشقت نیستم برو با هم شأن خودت دم خورشو.
-آخیش دلم خنک شد. فریبا جون حقش همین بود آدم بیادب وبی شعوری بود خوبش کردی.
-تو چی می گی هی زر زر میکنی بزار آلان که دهنت را سرویس کردم حالت جا میآید.
فریبا- همین آلان گورت را گم میکنی یا زنگ بزنم 110به یاد.
-فری باور کن با تو نیستم این تلق بیشعور که افتاده هی داره لغاز میپراند.
فریبا-یه بار دیگِ اسم منو شکستی نشکستی ها. اصلاً صدام کنی همینجا چالت میکنم.
-این چه طرز حرف زدنه ؟ این تویی فریبا که مثل چال می دونی ها حرف میزنی؟
فریبا- با آدم بیچاکودهنی مثل تو باید همینطوری حرف زد.
-داری اشتباه میکنی بعداً میفهمی که دیگِ راه برگشتی نداری.
فریبا- خدا رو شکر که من توی راه اشتباهم خوش به حالت که رستگار شدی.
-بیا توی ماشین بشینیم و باهم درستوحسابی حرف بزنیم.
-دروغ میگه ماشین خودش نیست فری جون نشینی ها میخواد دوباره گولت بزنِ.
-من می دونم با تو.... چکار کنم.
- فری جون فحش داد ببین دیگِ نبخشش.
فریبا- ببین همین آلان پولت را بردار وگمشو. خدا رو شکر که این تلق لقولوق، چهره زهوار دررفته و نخ نمای تورانشانم داد. منو بگو که چقدر ساده بودم وتو را باور کردم. اگر از یک کیلومتری آرایشگاهم رد بشی به پلیس شکایت میکنم.
-فریبا باور کن سوءتفاهم شده من چطوری بهت ثابت کنم که این تلق بیشعور با من حرف می زنه
فریبا- خدا را شکر که ابروباد و خورشید و فلک در کارند تا افرادی متقلب و متظاهر مثل تو را رسوا کنند. یک هفته بود که این تلق بیچاره لق شده بود سه بار به استادکار گفتم فکری برای این بکند. هر بارکاری برایش پیش آمدورفت تا امروز من را از دام توبرهاند.
-خوب آگه این تلق عزیزت روی سرم افتاده بود و مرا کشته بود بازم این حرف هارا میزدی.
-فری جون داره مظلومنمایی می کنه باورش نکن.
فریبا- حالا که من از این شانسها نداشتم.
-واقعاً ناراحت نمیشدی اگر میمردم.
فریبا- از دستت ناراحتم ولی دیگِ نه تا این حد.
-فری جون نرم نشی ها این اونی که می گه نیست. نزار سرت را شیره بمالد.
-دلت میآید با من اینطوری رفتار میکنی . مگه چی گفتم. شوکه شدم. داشتم فیلم میدیدم ناگهان یه چیزی مثل صاعقه به ماشین اصابت کرد. همصدای بدی داشت وهم شدتش ماشین را تکان داد. انتظار نداری که سریع حالم جا بیاد.
فریبا- خوب نه ولی توهم بدحرفهایی به من زدی
-آلان آگه حرفی بزنم می گی خل شدم ولی این تلق مرتب داره روی مخم راه میرود. زیر صدای مکالمه ما حضور داره من صدا شو میشنوم.
فریبا- مطمئن هستی که به سرت ضربه نخورده تو توی ماشین بودی یا بیرون؟
-توی ماشین بودم که این افتاد.
-فری سادهلوح.این میگِ ماشینم تو هم باور کن. آلانم با صلح وصفا برید کافیشاپ بشینید و قهوه اتون را بخورید اصلاً به من چه ربطی داره بخوام به کسی هشدار بدهم، یا بخواهم سرنوشت کسی را عوض کنم. برید هر دوتا تون لایق هم هستید. فریبا هم مثل تو دروغگوست. توی کافهتریا آرایشگاه کار می کنه میگِ آرایشگاه خودم است.
- چی گفتی؟ چی گفتی؟ یه بار دیگه بگو؟
- به من چه ربطی داره. من یه تلق لقولوق هستم. به من چه ربطی دارد. تو لایق این موهبت هم نبودی برید باهم خوش باشید.
-وایستا، تو را خدا بگو دوباره بگو آرایشگاه فریبا نیست.
فریبا-چی میگی تو آرایشگاه خودمِ. منظورت چیه؟
اسفندیار تلق را از کنار ماشین برداشت. تکان میداد تا حقایق ناگفته را از دهانش بشنود. مردمی که در اطراف ایستاده بودند سر هایشان را تکان دادند و اسفندیار را با آینه شکسته و خراشهای عمیق ماشیندوستش و تلقی که آنرا تکان میداد رها کردند.
فریبا دسته تراول را سریع برداشت. از پلههای آرایشگاه بالا رفت. رئیس غضبناک نگاهش کرد. کلی زمان گذشته بود و مشتری کلافه شده بود.
ارائه شده در وبسایت ویرگول
https://leilafarzadmehr.ir/پولسازی-هنراست/