وقت باارزشت را تلف نکن 1 شهریور 1402
نامه به نوه باهوشم
دفعه قبل که برادرم همراه خانواده آمده بودند تازه تابستان از راه رسیده بود. از دختر برادرم پرسیدم: برنامهات برای تابستان چیست؟ چه کلاسی میروی؟ چه یاد میگیری؟ چطور میخواهی زمانت را مدیریت کنی؟
سرش را روی گردن چرخشی داد و گفت: هیچی؟
گفتم: یعنی چی هیچ کلاسی نمیروی؟ زبان؟ نقاشی؟ موسیقی؟ کاردستی ویا نویسندگی؟
خودش را به راه دیگری زد و با غمزه گفت: دوست ندارم.
نگاهم پراز شراره آتش شد. اگر از دستم برمیآمد حسابی او را ادب میکردم. مادرش به میان حرفمان دوید و گفت: دوست ندارد هر چی بهش میگوییم کلاسی چیزی اسمت را بنویسیم قبول نمیکند.
با حرص گفتم: یکی دوتا توی سرش بزنید میفهمد دنیا دست کیست.
روبه دختر کردم و گفتم: آلان را بگذران. چند صباح دیگر که دبیرستان رفتی متوجه میشوی که مثل بقیه نیستی. میبینی همه بچهها یکسر و گردن از تو جلوتر هستند. زبان انگلیسی را تمام کردهاند و دارند زبان دوم را شروع میکنند وتو هنوز داری فارسی را دستوپاشکسته حرف میزنی. هرکدام یک نوع ساز را حرفهای یاد گرفتهاند. در مورد هنر حرفی برای گفتن دارند اما تو فقط به نشستن و چرخش در اینستا عادت داری.
بعد هم دیگر اعتمادبهنفس نداری که ادامه بدهی، درنتیجه تنها کاری که میماند ازدواج است. با این شرایط آدم درستوحسابی هم سر راهت سبز نخواهد شد. پس فقط میتوانی با یک آدم دوزاری وبی آتیه ازدواج کنی و تبدیل به یک دستگاه جوجهکشی شوی؟
دیدم خیلی دارم بدحرف میزنم شروع به اصلاح کردم. من دلم برایت می سوزد ودوست دارم تورا در حال رشد وموفقیت ببینم نه اینکه سال تا سال در همان پایه درجا بزنی. اگر تو پزشک ویا مهندس ویا هنرمند هم باشی برای من جز افتخاربنامت سودی ندارد.
مادرش گفت: کارهای هنری زیاد دوست دارد. آنها را با دیدن در اینستاگرام انجام میدهد.
گفتم: عالیه. چرا ادامه نمیدهی چرا سعی نمیکنی در این زمینه پیشرفت کنی همه نباید دکتر و مهندس شوند ما به آرایشگر و خیاط هنرمند هم نیاز داریم ببین توی چه زمینهای علاقه داری همان را پیش ببر.
بعد از کلی تعریف از طرف مادرش قرار شد برایش لوازم تهیه کنیم تا درزمینهٔ هنری اقدام کند.
بعد از یک هفته که رفتند برایم عکسی فرستاد که چند برگ را روی یکتکه چوب صاف مکرومهبافی کرده بود. خیلی ذوق کردم و گفتم : برایم درست کن و هزینهاش را بگو.
برای جبران زحمت، برایش پول فرستادم تا تشویق شود.
فرزندم این را یادت باشد از تو در این دنیا فقط یکدانه وجود دارد. اگر روزگارت را به بطالت و تنبلی طی کنی هیچ جای این دنیا ویران نمیشود و آب از آب هم تکان نمیخورد اما تو روزهایی که میتوانستی با شادی و لذت طی کنی را از دست دادهای.
دوستدار تو
مادربزرگ لیلا