ویرگول
ورودثبت نام
لیلافرزادمهرm_15996912
لیلافرزادمهرm_15996912
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

گلهای بهار نارنج فرش

گلهای بهار نارنج فرش

تیم تجسس همه جا را به دنبال سرنخ برای رمزگشایی حادثه کشتند. داخل تمام کمدها، کابینت‌ها، اتاق‌ها زیر تخت و مبل و کاناپه‌هایی که در سرتاسر ویلا به طور نامرتب، پخش و پلا شده بودند. تمام حباب‌های لوستر، پشت رادیاتورها ویوارهای خالی را جستجو کردند. از انتهای انباری که سالها کسی به آن وارد نشده بود تا خرپشته را وجب به وجب زیرو رو کردند ولی اثر و یا ردی حتی ناچیز از آنچه به دنبالش بود، پیدا نکردند.

کاراگاه در گوشه ای از اتاق رو یکی از مبل‌ها که وارونه نشده بود نشست. به اطراف نگاه کرد می‌دانست که نشانی از آنچه سام به دنبالش بود در همان جایی که نشسته، وجود دارد؛ اما هنوز به چشمش نیامده است.

چشم‌ها را روی هم گذاشت و سرش را به پشتی مبل تکیه داد، دست‌ها را در هم گره کرد و چند نفس عمیق کشید. به صدای دم و بازدم خودش گوش ‌داد. صدای همکاران و صدای موتوری که از خیابان رد می‌شد آرامش نسبی او را بر هم زد. باز نفس ها را مرتب کرد. بوی مشمئز کننده جسد بینی اش را آزرد. همه صداها وبوهای مزاحم یکی یکی خط زد. متوجه صدای نفس‌هایش شد. درگوشش صدای وزوز می‌شنید. خودرا به جای سام گذاشت؛ وقتی که وارد شده است ابتدا چه کرده و از کجا شروع کرده، آیا توانسته به آنچه می‌خواسته دسترسی پیدا کند.

سام با کلید یدک که جایش زیر گلدان جلوی در بود، وارد شد. همه خانه در تاریک فرورفته بود.

آرام در خواب ناز فرو رفته بود. به سراغش رفت . چشمهایش باز شد قبل از اینکه جیغی از گلویش بیرون بیاید، متکا راه تنفسش را بست. دست وپاهای دختربی فایده در آسمان پرواز می کردند. مدت کوتاهی به همان حال ماند. حتی صورت کبود آرام زیبایی اورا ذایل نکرده بود.

به دنبال نقشه اتاق‌ها را زیر و رو کرد. نقطه ای از نظرش دور نمانده بود. با خیال آسوده تک تک کمد ها حتی زیر رخت خوابها را جستجو کرد. می‌دانست که کسی به سراغ آرام نمی‌آید. مادر وپدر آرام دیروز برای دیدن برادر به کانادا رفتند. مدتها بود که با فاصله خانه آنها ورفتارشان را رصد می کرد.

وقتی که از همه جا ناامید شد ظاهر خانه را تغییر داد که بقیه فکر کنند دزد آمده است.

سام نامزد سابق آرام بود. بهانه نامزدی پوششی برای بدست آوردن نقشه گنج خانوادگی بود. بارها از پدرش در مورد این گنج شنیده بود. . آرام دختر باهوشی بود. متوجه رفتار غیر طبیعی سام شد. با برهم خوردن زود هنگام نامزدی به مقصودش نرسید.

خالی شدن خانه فرصت خوبی بود. دست به کارشد. با عزمی راسخ برای رسیدن به نقشه برگشت. آرام را خفه کرد. اثری از نقشه پیدا نکرد. به چهره وحشت زده آرام خیره شد. ناگهان متوجه موقعیت خطرناکش شد. بدون اینکه رد به جامانده روی دستگیره در را پاک کند به سمت بیرون خیز برداشت.

کاراگاه تکانی خورد سرش را از روی کاناپه برداشت، به اطراف سرک کشید همکارانش هنوز در اتاق‌ها در رفت وآمد بودند. کمی خود را به لبه مبل نزدیک و دست‌ها را ستون کرد و به سرعت از روی آن برخاست. سربازی نزدیک شد وبا کوبیدن پاها سلام کرد وبرای انتقال جنازه کسب تکلیف کرد. اطراف را جستجو کرد به اتاق آرام محل قتل رفت.

موهای خرمایی دختر روی بالشت پخش شده بود وصورت کبود او با چشمانی باز به سمت سقف مانده بود. دستش را پیش برد وچشمان متورم دختر را بست.

به اطراف اتاق نگاه کرد. سؤال مهم این بود که این نقشه در کجای این خانه محبوس شده است که حتی سام با وجود زندگی در آنجا نتوانسته بود پیدا کند. آیا نقشه ای در کار هست.

دیوارهای تازه کاغذ شده با روتختی وپرده در هماهنگی کامل بود. زیر تخت آرام، فرشی قدیمی با طرحی از گل‌های بهار نارنج وپرندگان خودنمایی می‌کرد. تمام وسایل اتاق به طرز وحشیانه ای بهم ریخته بود.

چیزی در این اتاق ناهماهنگی را برایش فریاد می‌زد. تابلویی از آرام ومادربزرگ با لباس قاجاری درست بالای تخت خودنمایی می کرد. آرام پشت صندلی سلطنتی مادربزرگ ایستاده بود وفرشی زیبا پشت آنها آویزان بود. دختر دست مادربزرگ که به سمت او بالا آمده بود را با دودست می فشرد. درگوشه تصویر مردی میانسال در کنار دارقالی نشسته بود. تصویر مرد را بادقت نگاه کرد. انگار جایی اورا دیده بود. در اتاق می چرخید ووسایل را بررسی می کرد.

روی زانونشست . فرش را لمس کرد. بافت ریز، نرم و ابریشمی فرش را زیردستانش حس کرد، مانند پوست گربه نرم و گرم بود. مادرش بافنده حرفه‌ای فرش ابریشمی بود. از کودکی در کنار مادر اطلاعات جامعی در خصوص انواع طرح و نقشه‌ها بدست آورد. این طرح یکی از بهترین‌ها بود. قسمتی از فرش را برگرداند تا گره‌های پشت آن را ببیند. معمولا در پشت فرشهای ابریشمی هر بافنده امضایی برای نشان کار خود دارد.

با برگرداندن پشت فرش، آه از نهادش برخاست.

تمام سطح پشت فرش مسیر رسیدن به گنج خانوادگی آرام بود. سام به خاطر آن جان آرام را گرفته بود و در تمام این مدت روی آن راه می‌رفت و به دنبالش می‌گشت.

ارائه شده در وبسایت ویرگول

https://leilafarzadmehr.ir/گلهای-بهار-نارنج-فرش/

بهار نارنجفرش ابریشمیقتلگنج
لیلا فرزادمهر هستم فوق لیسانس بازرگانی بین الملل‌.کارمند حسابداری.با نوشتن دنیای اطرافم رو رنگ می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید