صدف رنگی خالی به سواحل بودن
عاشق موج سحرها، چو راحل بودن
تو غریبانه سفر، در شب دریاها کن
سادگی در مژه ی سِحر، زکاحل بودن
غم ایام مخور ، جوهری ازنورببار
قطره اشک شما بهر فواصل بودن
سوی زندان تنم در طلب سرمستی
چوردیف سخنم صرف مراحل بودن
مآمن اشک قلم در صدف تن داری
تویی آن یار سخن ختم مراحل بودن
داود شمسی