
نبردِ عشقِ ما در تأخیرِ تو، کابوسی شد که میگذشت،
آن سودایِ پُرشورت در حسرتِ دیدار، از هر گذر بر باد میگشت.
چون دیر آمدی، آرامشم شد غارت، در این سیاهیِ بیگمان،
امان از آن لبخندِ دل فریبت، که عهد و پیمانِ ما را به سختی میشکند.
باد میان موهایت، همچون سپاهی غافل، از دیده برفت و دور شد،
جای انگشتانم در آن زلفِ پُرچین به تاراج رفت، قلبم ز داغ آن حسرت، آهسته و بیصدا شد
بعد از مدت ها خواستم بنویسم این شعر اومد به ذهنم تا حالا شعر ننوشتم امیدوارم که خوشتون بیاد