SALEH
SALEH
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

برسی داستان کوتاه"پانترا"



جلد کتاب
جلد کتاب


کتاب های فانتزی از دیرباز طرفداران بسیاری داشتند. نمونه های فاخر این ژانر ارباب حلقه ها، هری پاتر، مجموعه وارکرفت و هزاران عنوان دیگر است و هرروز اعضای جدیدی به این خانواده ی عظیم کتاب ها افزوده می شود.

من هم به عنوان نویسنده در این ژانر قلم چرخانده ام و اثری قابل قبول خلق کرده ام.

به خاطر دارم که فیلمی تحت عنوان "قطب نمای طلایی" را سال ها پیش وقتی بچه بودم کادو گرفتم! سریع آنرا درون پخش کننده ویدعو گذاشتم و فیلم را تماشا کردم. این فیلم چنان من را مجذوب کرد که چند بار آنرا تماشا کردم و لذت بردم.

چند سال بعد یعنی همین دوسال پیش که به سال های اولیه ی جوانی رسیده بودم تصمیم گرفتم یک رمان فانتزی بلند بنویسم! ایده ی آنرا هم از یک داستان کوتاه در دفترچه یادداشت موبایلم گرفته بودم که الهامی از فیلم قطب نمای طلایی داشت.داستان دختری که تنگی بزرگ را حمل می کرد که درونش پر از ماهی قرمز بود و در جهانی آخر الزمانی پیش می رفت! همراه پدرخانواده اش یک پیرمرد خسته و سیاه پوست که سوار بر یک گورخر پیش می رود.

دخترک و پدرخوانده اش در میان آواره های شهر یک میدان نبرد پیدا می کنند و دخترک با گورخر پدرخوانده اش در مسابقه شرکت می کند و با شکست دادن قهرمان پر ادعای شهر که سوار بر یک کرگدن تمام حریفانش را نابود می کند به عزت و احترام می رسد.

داستان این دخترک چه بود؟ تصویر او را من سال ها پیش شاید در میان دوره ی نوجوانی در سر داشتم و وقتی آنرا در قالب کلمات در آوردم او خلق شد. این شخصیت نیاز به معرفی داشت. یک معرفی خوب و جذاب که خواننده را با جهان این دختر آشنا کند.

اینطور بود که داستان کوتاه "پانترا " به عنوان پس زمینه رمان بلند " آلبا" نوشته شد. {دوستان توجه کنید که این داستان را من ننوشتم}

داستان کوتاهخلاصه کتابما را دنبال کنید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید