نجوا
نجوا
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

آهسته پیوسته

نگاهم را از پنجره بیمارستان میگیرم و در جواب مادر بزرگم که پرسیده ببین باز برف می‌بارد یا نه میگم اره آرام و آهسته برف می‌آید دختر تخت بغلی میگه مادربزرگت خیلی برف دوست دارد میگم اصلا بخاطر همین اسمش خوش قدم است ، زمانی که خشکسالی اومده روستاو با تولد مادربزرگم آسمان شروع به باریدن میکنه و به‌خاطر همین اسمش خوش قدم میشه؛ میرم به ایستگاه پرستاری که انسولین که قرار بود برای مادربزرگم بزنه رو یادآوری کنم چونکه مادربزرگم دیابت دارد یا همون قند خودمون،نمیدونم قندش تا ۴۰۰ یا ۵۰۰ رفته بود که بیمارستان بستری شد، روی تخت همراه بیمار نشسته‌ام و کتاب اربعین طوبی را می‌خونم گه‌گاهی مادربزرگ از خواب بیدار میشه و میگه بخواب فاطمه! خوابم نمیبره بعد از کتاب میرم اکسپلور که ببینم دنیا چخبره که من بی‌خبر نمونم صفحه اکسپلور پر شده از پونه زینب امیر درسا فاطمه کردیا و... میفهمم که دی ماه است و در این بین اسم ساجده میبینم که راهی برای درمان دیابت پیدا کرده بود...

اسمش قدماکسپلوربیمارستاندیابت
Students for always
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید