
در بین هم تولد هادی پسر عموی فوت شدم بود و هم مراسم بله برون مهین دختر عموم...
و زندگی و یا روزگارررر چقدر بازی دارد! چقدر پایین و بالا سختی و خوشی که به قول جناب امیر المومنین امام علی علیه السلام خوشی های دنیا هم به غم آلوده هستن.
پارسال این موقع فکر نمیکردیم هادی رو از دست بدیم! یا دختر عموم حالا حالا ها ازدواج کنه!
امسال داخل هر فیلمی که بچه معلول میبینم اشکم درمیاد و یادش میفتم. مادرش میگه هادی خیلی مظلوم بود. اون شب برام شب عجیبی بود حس های کاملا متضاد رو داشتم تجربه میکردم شب تولد پسرعموی فوت شده و بله برون دختر عمو دوست قدیمی، یه حس حال غریبی بود. فرداش رفتیم سرقبر هادی با کیک تولد، مادرش خطاب به هادی همینطور که سنگ قبر رو میشیت میگفت یادته هادی هر سال برات تولد میگرفت هادی! یادته مادر🥹
عموم که یه فاتحه کوتاه گفت و رفت سر خاک پدرش،
اما میدونستم طاقت نداره و از شدت غم زیادی رفت.
حس عذاب وجدان که نکنه براش کم گذاشته باشی،
خوبه آدم به بعضی چیزها فکر نکنه
مثلا همین تنهایی هادی...
اینقدری تنها بود که این آخری ها که براش گوشی گرفته بودن زنگ میزد و ساعت ها صحبت میکرد.
چقدررر به برادرم زنگ میزد و ساعت ها صحبت میکردن طاها دلش نمیومد که بگه قطع کن و گاهی گوشی رو روی بلندگو میداشت و شامش رو هم میخورد و درباره بازیکن ها و فوتبال صحبت میکردن
هادی یه استقلالی سه آتیشه بود هیچ کسی تو عمرم به اندازه اون تعصبی ندیدم. وقت های که تیمش میباخت حتی یه لبخند هم از خودش دریغ میکرد و سکوت میکرد. یه سکوت غم بار.
بعد از مرگش مادرش از برادرم تشکر کرد گفت که هادی رو خوشحال میکردی وقتی گوشی رو جواب میدادی و طولانی مدت باهاش صحبت میکردی.
از لباس استقلالی که براش خریدم و هیچوقت نپوشید
مشهدی که نرفت که داغش به دل منم موند ...


مارا به این سخت جانی گمان نبود.
چه پنجشنبه سختی بود برام ۲۵ اردیبهشت. که تمام شد.
از این غم های که همچی تموم شده.
کربلایی
مشهدی
آدم