دلم گرفته ای رفیق..
امشب که زهرا خداحافظی کرد که بره سفر مشهد خیلی دلم گرفت
از ته قلبم حسرت خوردم که چرا من نمیتونم تنهایی و سفر دانشجویی برم مشهد....
زیارت و کلا اماکن زیارتی بنظرم تنهایی خیلی بهتره دیگه نگران این نیستی که دیر بشه...
اینقدر ناراحتم که حتی از دست امام رضا ع هم ناراحتم
مثل کسی هستم که شیرینی خوردن دیگران رو میبینم.....
زنداییم هم سهشنبه رفت کربلا....
هعی...
خیلی دلگیرم از دنیا از روزگار ...
از دانشگاهی که درس خوندم
تو ایران زندگی کردن یعنی حسرت همچی به دلت بمونه واسه هر چیزی کلی بدبختی باید بکشی...
هی....
تو خونه همون با دعای آل یاسین آروم بشم و دعای عهد صبح جمعه
و به کتاب های شهدا پناه ببرم...
اینقدر رودار شدم که از دست امام رضام ع ناراحتم
البته کربلا هم نرفتم نجف خانه پدری هم نرفتم که وقتی گنبد طلایی رو دیدم بگم "سلام بابا"
اما این امام رضا ع که از بچگی منو دعوتم کرده این امام رضا ع ست که لقب امام رئوف رو داره....
هعی خدا
برای همین یه راهیان نور چقدر باید دردسر بکشم.....
چون دخترم محدودم اگه پسر بودم این محدودیت ها نداشتم
پیاده میرفتم سمت کربلا بدون اینکه کسی حتی نگاهم کنه یا بخواد مزاحمتی ایجاد کنه....