گلاره اوجولوترین مهمون خونه ما،
صمیمیت به خون نیست به فامیلی نیست،یعنی اینطور نیست که طرف چونکه فامیله باهاش رفت امد کنی صرفا اینکه فامیل نزدیکه و زشته (مردم چی میگن؟ یعنی با خودشونم نمیسازن!؟) یه عمر محبت کردم به این فامیل نسبتا فامیل نزدیک هر چی بیشتر محبت میکردم بیشتر از هم دور میشدیم چون اون از جنس غرور بود اما من خیلی فروتن در حدی که نمیشه اسمشو دیگه فروتنی گذاشت؛ هر چی بیشتر خوبی میکردم اون بیشتر مغرور میشد دوست داشتم صمیمی باشیم ولی یه دیوار از جنس بتن بینمون بود، بین دنیای اون و من، حالا چرا یاد این افتادم؟
امشب مهمون داشتیم من و فاطمه اونا همگروه اسم فامیل شدیم یار هم شدیم تک پاستور بازی و... آخر که داشت میرفت گفت خونه ماهم بیاید،از رفتار و کلمات فهمیدم بهش خوشگذشته، این رفتارش برای خیلی ارزشمند بود میدونی چرا؟ چونکه یه عمره با کسی رفتامد داشتم که غررورش اجازه بهش نمیداد هر کار خوبی و احساس خوب رو بروز بده و مهمترین چیز توی جهان فقط"پرستیژه" طوری که توی نذری دادن میگه شیر برنج بدیم "پرستیژه" داره
توی همگروهی بازی اسم فامیل اون اومد کنارم نشست وقتی که گرمای وجودش رو کنار خودم احساس کردم حس خوبی بهم دست داد چونکه بیریا خودش اومد سمت من و نیاز نبود من بلند شم برم کنارش،
حال من ماندم و عمری که تلف کردم پای علف هرز بیابون، بعضی موقعها به خودم میگم از دید مثبت بهش نگاه کن اینکه هر محبت کوچیکی که حقت بوده و ازت دریغ کرده اما الان با دیدن هر محبت ساده و عامیانه تو ذوق زده و عاشق ادما میشی،
تجربه زندگی کردن اون روزا بهم نشون داد نه با هر آدمی صد باش نه صفر،همون حدیث قشنگ و زیبای مولایمان علی علیه السلام:
در دوستي دوستت اندازه نگه دار، شايد روزي دشمنت گردد؛ با دشمنت نيز از حد مگذر، شايد روزي دوستت گردد.