نجوا
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

عطر کیلویی چند!؟

به فاطمه گفتم یه بوی نمیاد!؟ کمی بو کرد و گفت مثلا بوی چی!؟ گفتم بوی عطر‌ یه گل هست اما نمیدونم چه گلی! از همونا که عرفان(نام مستعار خواستگار) زده بود که اونقدری زیاد بود که بعد رفتنش هنوز اتاقم بوی عطر یه گل رو میداد که نمیدونم کدوم گل بود.
که فاطمه طی یه حرکت سریع گفت منم یه خواستگار داشتم اینطوری که عطر رو روی خودش خالی کرده بود و مامانم گفته خجالت نمیکشن پسرای امروزی😏 اینقدر عطر میزنن!!!!!
و این حرف دوستم منو برد به خاطرات پدرم، اول از همه بگم که تعجب نکنید از حرف مادر دوستم چون زمان های کمی دور اینطوری نبود که می‌بینید، جامعه در حیای بسیار زیادی بود، به طوری که بابام تعریف میکرد زمان اونا هر کی می رفته جلو آیینه یا موهاشو شونه میزده به این معنا بوده که موقع زن گرفتنشه یا به اصطلاح موقع ازدواج کردنشه، بابای منم وقتی میبینه برادر کوچیکش داره زن میگیره و تمام پول هایی که با کار کردن در کوره آجر پزی‌جمع کرده دارن خرج عروسی داداشش میکنن از عمد می‌ره جلو آیینه و موهاشو شونه می‌کنه🤣تا قبل از اینکه پولا تموم بشه ایشونم صاحب زن زندگی بشه😅
اره خلاصه چونکه من این داستان رو از قبل میدونستم از حرف مادر دوستم تعجب نکردم چونکه ذهن مادرش همون در دهه شصت مونده بنده خدا.
کلا خانواده پدریم روی اینگونه مسائل حساسن به طوری که یک روز وقتی خونه عموم بودم و داخل اتاق دختر عموم دوتا عکس شهید هادی دیدم گفتم یکیشو بده به من اونم با چه مکافاتی قبول کرد در این بین مادربزرگم دید که عکس رو گرفتم، و اومد گفت وای گیس بریده‌ها عکس پسر ردبدل میکنید!؟؟؟؟🤨🤨🤨😤😤
حالا قیافه من و دختر عموم🙄😂😬
حالا بیا قسم بخور که این عکس شهید هست و عکس پسر مردم نیست😂
مادربزرگمم نگاهی به سرتا پای عکس میکرد و قیافش 😏 اینجوری بود که یعنی مطمئنی این شهید هست!؟ حالا اونم کدوم شهید!؟ شهید هادی با اون حجم از محاسن مادربزرگم با شک و تردید بلاخره رضایت داد که عکس رو بده😂
حالا خوب بود عکس شهید احمد محمد مشلب و شهید نوری نبود وگرنه هیچ جوره باور نمیکرد😂😂
اگه شهید علا‌حسن نجمه بود که دیگه هیچی پرتمون میکرد تو کوچه😅

در مسیر تهران بودم اینجا
در مسیر تهران بودم اینجا


۱۱
۳
Students for always
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید
نظرات