صبح تا شب سرش تو لپتاپ بود چشمای قرمز و ورم کردش نشونی از بیدار موندن های طولانی بود
برایش یه عینک گرفتم که چشماش ضعیف نشه از این این عینک های مطالعه، وقتی عینک رو زد قیافش درسخون تر شده بودخیلی دوست داشتم بدونم با لپتاپچکارمیکنه ولی فقط یه صفحه مشکی میدیدم با نوشته های انگلیسی رنگی و طولانی و صدای کیبورد لپتاپ خودش که میگفت دارم برنامه نویسی میکنم ولی کسیاز کارش سر درنمیاورد بعضی موقع ها تو هال رو مبل میشست و لپتاپروپاشمیذاشت و بعضی وقتا هم تو اتاق خودش پشت میز کد میزد بعد مدتی یه پیام اومد براش گوشی رو برداشت و پیام رو خوند یه لبخند رو لباش اومد کنجکاو شدم گوشیش رو گرفتم ازش بله دیدم پبامکه اینش مهم نبود مهم این بود که از طرف کیه که دیدم از طرف بانکه و پیامک واریزی پوله پرسیدم این چیه
گفت شب بیداریش و صبح تاشب کد زدنش برای این بوده و کارفرما حقوقش رو ریخته
من گوش دادم و اون گفت، گفت که قبلا کوله اش رو مینداخته دو کولش و موهاشو دم اسبی میبسته واز این کافه به اون کافه میرفته یه جا دنج پیدا میکرد برای کد زنی و برنامه نویسی
ولی حالا که نیست من اونو تو کافه ها میبینم با همون عینک با همون موهای پریشون پشت یه میز کافه دست هاشو گداشته رو کیبورد لپتاپو تند تند داره کد میزنه
کاش همین شغل فریلنسری رو ادامه میداد
کاش تو اون هواپیما اوکراینی نبود
اما هنوز هم هست
هست تو قلبم
هست تو فکرم
#فاطمه_ترکاشوند