نجوا
نجوا
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

پ.و.ل

از وقتی یادمه داییم یه دوست پولدار داشت که پنجشنبه هر هفته به نیت پدر و مادرش دو تا گوسفند قربانی میکرد وقتایی هم داییم اون گوسفند رو میورد شهرستان و قربانی میکرد به بابام میداد که تقسیم کند بین افراد نیازمند گاهی هم من تو ماشین بودم که نذری ها رو پخش میکرد و چقدر خوشحال میشدن افراد نیازمند و چقدر هم دعا میکردنن خیلی حس خوبی داشت از اون موقع یه حس تو دلم جونه زد حس کمک به نیازمندان .
گاهی هم گوشت قربانی رو به موسسه خیریه معتبر میدادن که خودشون پخش کنند. و حالا به بابام گفتن آقای فلانی دیگه نذری نمیده! که گفته نه طرف فوت شده. و غمگین تر اینکه دو برج داره داخل تهران و چقدر کارخونه و تولید به جامونده ازش .... وقتی با پسرش صحبت کردن که بیا راه باباتو ادامه بده خیلی از فقرا چشم به راه هستن، ولی قبول نکرد! و تولیدی رو هم تعطیل کرده و چقدر آدم هم اونجا از نون خوردن افتادن!
اون همه ثروت افتاده دست یه پسره معتاد و دخترش... که به باد فنا داره میره. وقتی داری داخل اتوبان رانندگی می‌کنی برج رو میبینی و افسوس میخوری این همه ثروت که به داد فقرا نرسید.

عکسی که خودم از روستا گرفتم
عکسی که خودم از روستا گرفتم


قربانیثروتخیریهانسان
Students for always
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید