الف.کاف
الف.کاف
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

خواب

لای چشمانش را باز کرد اما هیچ ندید.

ترسید و چشمانش را محکم بست .

از پشت پلک هایش ، سرزمینی سبز یافت ،

با چلچراغ هایی از از ستاره ها و کیک هایی از ابر های سفید بهاری .

چشمانش را باز کرد و باز جز سیاهی هیچ نیافت،

ولی بعد از آن...

هرگز دوباره چشمانش را نبست !!!



شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید