خیلی خیلی فیلم زیبا و عمیق و تاثیر گذاری بود..من ساعتها راجعبش فکر کردم..حس میکنم در آینده ای نزدیک شرکتهای اینچنینی ساخته بشه که ما در قبال پرداخت هزینه بتونیم به اصطلاح هیپنوتیزم بشیم و بریم توی یک دنیای ایده آل و زندگی کنیم...
زندگی صنعتی و مدرن باعث شده انسانها به یک نارضایتی درونی و خستگی برسن..درست مثل زوجی که فیلم معرفی میکنه..و شاید اگر این تکنولوژی به ماهم پیشنهاد بشه بخوایم امتحان کنیم..که صد البته هزینه ی اون خیلی بالا خواهد بود همونطور که جک اشاره میکنه که من مجبورم کلی کار کنم تا بتونم ساعاتی رو توی این دنیای خیالی زندگی کنم...
امروزه زندگیا اینقدر سخت شده که قدرت تخیل و خودهیپنوتیزمی از ما گرفته شده وگرنه پناه بردن به دنیای خیالات یا سیر کردن در خاطرات خوش گذشته خودش میتونه به عنوان یه کاتالیزور خوب عمل کنه و حال شارژ کنه...
همونطور که جک اشاره کرد تمام وقایعی که در ویکتوری رخ داد خیالی بود..سازندگان این طرح سعی کرده بودن فرد رو به قسمت ناهشیار ذهنش ببرن و با تحریک قسمت شادی ها در مغز ،باعث رقم خوردن خاطرات خوش بشن..درست مثل خواب دیدن
فرض کنید ما میریم یک موسسه و با پرداخت هزینه میخوایم که مثلا ما به مدت سه ساعت در روز در رویا فرو بریم و اشاره میکنیم که در این رویا دلمون میخواد چه اتفاقاتی رخ بده..معمولا ادما دوس دارن توی رویاهاشون خلاهای زندگی فعلیشون پر بشه.مثل جک که توی زندگی خیالیش جایگاه اجتماعی داشت،رابطه و سکس عالی با همسرش داشت و ...
بنظر من پریشانی های همسر جک، که الان اسمشو فراموش کردم،بخاطر این بود که بدون آگاهی و رضایت به اصطلاح هیپنوتیزم شده بود..و ذهن هشیار و ناهشیارش باهم در جدال بودن..
ماکت شهر ویکتوری بنظر من اشاره به قسمتهای مختلف مغز انسان و عملکرداش داشت.مثلا اون محفظه مرکزی که هیچ کس اجازه نداشت بره سمتش همون هشیاری و خودآگاه انسان بودکه طی خواب مصنوعی نباید بسمتش میرفت وگرنه بیداری رخ میداد..جک طبق دستورات طی زمان مشخصی بسمتش میرفت تا بیدار بشه...
شاید اگر فیلم فوکوس اصلیش رو میذاشت روی جک و فیلم رو فقط از روی اون میساخت شاهد این همه پریشانی و دوپارگی و تضاد نبودیم..چرا که جک با رضایت و از روی آگاهی خودشو اورده بود به ویکتوری یا رویا...و ذهن ناهشیارش باهاش همراه بود...یاحق