لیلی جان
لیلی جان
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

عشق حقیقی

دو سه روز پیش بعد از مدت ها یکی از بهترین دوستام اومد دیدنم و تازه متوجه شدم تموم این مدت چقدر خودم رو غرق کار و درس کردم و از همه دور شدم(البته کاملا عمدی بود این کارم )☹️

تا سه و چهار صبح حرف میزدیم و از ۱۱ صبحم بیرون بودیم تا شب و اصلا متوجه نشدم این هفته چطور گذشت .

اما توی یکی از این روزا که ترجیح دادیم مسیر طولانی رو با مترو بریم؛ توی ایستگاه هفتم هشتم غرق صحبت بودیم که درها باز شد و دوتا پسر با گیتار و کاخن اومدن داخل و گوشه ی مترو یه جا ایستادن و صبر کردن تا درها بسته بشه.

حدودا سی و چندساله بودن ؛یکیشون موهای مشکی و چشمای آبی تیره داشت و ان یکی موهای روشن و چشمای درشت عسلی و معلوم بود که خیلی باهم دوست و رفیقن(اینو از اونجا میگم که یکیشون گفت محمد دور لبت رو پاک کن شکلاتیه و تا اون پاک کنه خودش با گوشه کاپشن پاکش کرد)

یه کم با هم صحبت کردن و شروع کردن به زدن این آهنگ:

عشق درده

خیلیا رو دیوونه کرده

وقتی اسیرت کنه روزهای خوشت برنمیگرده

همیشه معشوق شو عاشق مثل برده

افتادم به پای اونی که نمیخوادم

وقتی همه دنیا و رویات بشه یه آدم

زمزمه دونفر از گوشه مترو می اومد و تا دوتا خواننده بخوان ادامه بدن ؛یکهویه یک پسر از ردیف صندلی کنار ما داد زد:

بیچاره ام کردی چرا نمیفهمی ؟؟

خانوما آقایون من این دخترو دوست دارم چیکار کنم پول ندارم اون ماشینی که میخواد بخرم ؟؟؟

چی کنم که مهندس نیستم ؟؟؟؟

بخدا به قرآن اگر بری و تنهام بزاری من یه روز خودمو زیر همین چرخای مترو له میکنم.

داد میزد و گریه میکرد.

دختره هم همش دستاشو میگرفت و میگفت باشه باشه بشین تروخدا بشین

دوتا خواننده غرق اشک ،ما غرق اشک

پسره سرتا مشکی پوشیده بود و دختره هم باهاش ست کرده بود و فقط رژ لبش قرمز بود و لاک های روی ناخنش.

همه ی نگاهشون به اونا بود،خیلی بد اوضاعی بود

نه اون دو تا پسردیگ دل داشتن آهنگ بزنن نه هیچکی حرف میزد.

رسیدیم ایستگاه و درها باز شد و دخترو پسر پیاده شدن .

همه برگشتن نگاه کردن ،پسره موهای دختره رو نوازش میکرد،محکم بغلش کرد و اشکاشو پاک میکرد؛بعد هم دستهای همدیگه رو گرفتن رفتن سمت پله ها.

(کاش میتونستم برم به دختره بگم بیچاره یه روزی میری و به کلی پول میرسی اما اون روز کسی نیست که با لذت و شادی اونا رو باهاش خرج کنی،اما چه حیف که آدما اینو خیلی دیر متوجه میشن و اون موقع ها چقدر اینو میگفتن که روی زمین سرد که نشسنی عشق و عاشقی یادت میره اما هیچکسی نگفت توی خونه ۲۰۰ متری تک و تنها باشی زنده بودن یادت میره)

خلاصه اون دو تا دخترو پسر پیاده شدن و دوباره صدای آهنگ شنیده شد :

چشمای تو نمیخنده

میترسم ازآینده

میترسم من از این حرفا

عشق من و تو میدونم به یک مو بنده

میدونم داره دیر میشه

اما همون پسره محمد یکهو آهنگ رو قطع کرد و گفت سینا داداش نمیتونم حالم خوب نیست.

ما هم میخواستیم پیاده بشیم ،جامون رو دادیم به اونا و نشستن و یک آقا هم بهشون آب داد .

محمد و سینا دو تا پسر نوازنده حسابی رفتن توی فکر و نتونستن خودشون رو جمع و جور کنن و تاایستگاه بعدی ساکت بودن،حال همه هم یک جوری بود.

یکهو یه خانم پیر که مشخص بود خیلی از این چیزا دیده و اتفاقا خیلی زیبا بود و صدای قشنگی داشت داد زد:

مادر رو اونی حساب باز کن که از راه دور هم هواتو داره،دوستت داره،از تمام حال و روزت خبر داره،و بهت نشون میده که به فکرته!
نه اونی که فقط وقتی کنارشی، دست تو دست باهاشی و هر روز میبینیش، آدم‌ها تا وقتی تو بغلشونی مسلما دوستت دارن ولی گاهیم باید ببینی کی با فاصله هم تو رو یادش میمونه و به فکرته و کی تو رو یادش میره..

قدر همدیگه رو بدونین و عاشقی کنید ،فکر نکنید همیشه و همیشه خوشگل و جوون میمونید و میتونید دلبری کنید پیری تا چشم بزنید سر میرسه و فقط باید بشینی آه بکشی .

من هزار خواستگار داشتم دختر خان بودم اما زن یه کفاش شدم ،درسته قد خواهرام مال و املاک ندارم اما همه شون حسرت زندگی منو داشتن .

هنوزم که هنوزه میاد ایستگاه مترو دنبالم و قربون صدقه قد و بالام میره.

اگر راست میگین بگردین همچین عشقی پیدا کنید و براش جونتون رو بدین و گرنه شب و روز سر کردن و چندتا توله پس انداختن رو همه بلدن.

به ایستگاه رسیدیم پیرزن زود ماتیک قرمزش رو مالید روی لبهاشو رفت .

تقریبا همه به پشت پنجره های مترو خیره شدیم

یک پیرمرد با ژاکت سبز زمردی و کفش و شلوار قهوه ای پالتو قهوه ای شیک و کلاه به سرمنتظرش بود ،یه دسته نرگس داد دستش و دست پیرزن رو گرفت و باهم رفتن به سمت آسانسور.



عشقآهنگدوتا خوانندهحقیقت زندگیزندگی عاشقانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید