همیشه فکر میکردم آینه عقب فقط یه تکه شیشه است برای دیدن مسیر پشت سر؛ یه وسیله فنی، ساده و بیاحساس. اما هر چی بیشتر رانندگی کردم، فهمیدم این آینه کوچک، شبیهترین چیز به خاطره است. هر بار که توش نگاه میکنم، فقط ماشینها و خیابونها نیستن که دیده میشن، بلکه تکههایی از زندگیام هم باهاش برمیگردن؛ لحظههایی که رد شدن، ولی هنوز نرفتهان.
اون روز صبح، زودتر از همیشه راه افتادم سمت شمال. هوا خنک بود و مه، مثل پتویی نازک، جاده رو پوشونده بود. موسیقی آرامی پخش میشد و بوی قهوه هنوز توی فضا بود. دستم روی فرمون بود، ولی ذهنم جایی بین امروز و دیروز سرگردون. یه لحظه نگاهم افتاد به آینه عقب. هیچ ماشینی پشت سرم نبود، اما حس کردم دارم دیده میشم. شاید خودِ گذشتهام اون پشت نشسته بود؛ همون منی که هنوز نمیدونست قراره چقدر عوض بشه.
چقدر عجیبه که ما همیشه بیشتر از روبهرو، به پشت سر نگاه میکنیم. حتی وقتی داریم با تمام سرعت به سمت مقصد میریم، بیاختیار یه نگاه به آینه میاندازیم، انگار دنبال تأیید گذشتهایم. شاید مطمئن میشیم چیزی جا نذاشتیم، یا فقط میخوایم بدونیم هنوز دنبالمون میکنه یا نه.
سالها پیش، توی یه سفر شبانه، کنارم کسی نشسته بود که دیگه نیست. اون موقع هم به آینه نگاه کردم. تصویرمون با هم توی آینه افتاده بود، نصف من، نصف اون. اون شب هیچکدوم نمیدونستیم این آخرین جادهایه که با هم میریم. حالا هر بار به آینه نگاه میکنم، همون قاب نصفه و نیمه جلوی چشممه؛ تصویری از گذشتهای که نه میشه پاکش کرد، نه دوباره تماشاش کرد.
رانندگی خیلی چیزا یادم داده. مثلاً اینکه باید یاد بگیری همزمان به سه جهت نگاه کنی: جلو، بغل و عقب. زندگی هم همینه. اگه فقط جلو رو ببینی، ممکنه از اشتباهات تکراری گذشته فرار نکنی. اگه فقط پشت سرت بمونی، از پیچ بعدی جا میمونی. بین این دو باید یه تعادل ظریف پیدا کرد؛ بین دیدن و رها کردن، بین فراموشی و یادآوری.
گاهی دلم میخواد آینه عقب ماشینم رو باز کنم و بندازم بیرون. دلم میخواد فقط جلو برم، بدون اینکه سایهای از گذشته دنبالم بیاد. ولی همون موقع یه صدای درونی میگه: «بدون آینه، حتی نمیتونی بفهمی مسیرت امنه یا نه.» و حق با اون صداست. گذشته لازمه، نه برای برگشتن، برای ادامه دادن.
وقتی رسیدم به مقصد، ماشین رو پارک کردم. آینه هنوز روبهرویم بود. چهرهام رو دیدم با خطوطی که تازه روی پیشونیم افتاده بود. خسته بودم، اما یه لبخند گوشه لبم بود. فهمیدم اونچه پشت سر گذاشتم، نه دشمنمه، نه باری سنگین. گذشته فقط یه مسیر طیشده است؛ نشونهای از اینکه راهی بوده و من رفتم.
آینه عقب هنوز اونجاست، کوچک و بیادعا، اما هر بار که نگاهم بهش میافته، یادم میندازه آدم باید بلد باشه هم بره، هم ببینه کجا بوده. چون هیچ مقصدی بدون دانستن مسیر پشت سر، معنا پیدا نمیکنه. و شاید همین، راز جاده باشه؛ اینکه برای رسیدن به آینده، باید گاهی در آینه عقب، نگاهی کوتاه به دیروز انداخت

#دندهعقببااتوابزار