هایده و حمیرا متخصص جادههای کشورند؛ کمتر ایرانیای است که در جاده چالوس، با این دو عزیز خاطره نداشته باشد. پیکان دولوکس یا پیکان جوانان گوجهای، معمولا جز جدایی ناپذیر این سفرها هستند؛ در دههی شصت و ممنوعیت ورود ماشینهای خارجی، تنها ماشینی که ایرانیها داشتند همین پیکان بود و رنو.
در شیراز آبادانیهای زیادی، از همان ابتدا در ساختمانهای فرانسوی گلدشت معالی آباد و کمپ مهندسان ساختمانها که این روزها خراب شده، ساکن شدند؛ بعضیها در سینماسعدی، بیست متری و پارامونت، عدهی دیگری در حاشیهی بلوار حسینیالهاشمی. پدر من از خرمشهریهای فرانسوی بود که بعدها خانهای در مشیرفاطمی گرفت؛ لهجهی جنوبیاش هنوز هم به قوت روزهایی است که بمباران خرمشهر، او را به شهری غریب برد.
عاشق پیکانش بود؛ تکیه کلامش هم تا آخرین روزهای عمرش، این بود که این پیکان من را از خرمشهر تا شیراز و شهرهای آورده، هنوز کار میکند. از هفت پلهی منبر بالا میرفت تا خاطراتش از شهرهای مختلف ایران را بگوید، آخر عمری ساعتش حوالی اواخر دههی هفتاد، گیر کرده بود؛ شاید حتی یادش نمیآمد کسی که رو به رویش نشسته دخترش است.
داخل در پیکان مزین به این دو بزرگوار بود؛ آن زمان به جز نوارهای کاست که گاه جوانان عاشق، صدایشان ضبط میکردند، در ماشینها هم بخشی از دفتر خاطرات ایرانیها بود. شما را در خلوت با دو آهنگ عالم عشق حمیرا با ترانهی بانو هدیه و مهمان بهار با صدای بانوهایده را میگذارم، اسم ترانهسرای دومی را پیدا نکردم. سر ساقیاتان سلامت!