ویرگول
ورودثبت نام
امیر حسین ابراهیم زاده
امیر حسین ابراهیم زاده
امیر حسین ابراهیم زاده
امیر حسین ابراهیم زاده
خواندن ۱۵ دقیقه·۱۳ روز پیش

چرا اخلاق چیزی جز یک سازوکار تکاملی نیست

اخلاق، به‌عنوان یکی از سازوکارهای تکاملی احتمالی، ظاهراً بر سامانهٔ بقای گروهی سوار شده است. این سازوکار نه برای شناسایی خیر مطلق، بلکه در بسیاری موارد برای کاهش هزینه‌های همکاری و افزایش پایداری گروه در برابر افراد فریبکار عمل می‌کند. مغز انسان گروه را به‌عنوان یک واحد یکپارچه پردازش نمی‌کند؛ بلکه تهدیدها و فرصت‌ها را شناسایی می‌کند. اخلاق، در این چارچوب، ترجمهٔ این سیگنال‌ها به رفتارهای قابل پیش‌بینی است که در مدل‌های تکاملی، برای حفظ کپی‌های ژنی در محیط رقابتی تقویت شده‌اند – البته این یکی از مدل‌های توضیحی است، نه لزوماً تنها مدل.

ژن‌ها، به‌عنوان واحدهای خودخواه و پایدار، محور اصلی این فرآیند در چارچوب انتخاب طبیعی هستند. انتخاب طبیعی در سطح ژن عمل می‌کند، نه لزوماً فقط در سطح فرد یا گروه. فرد صرفاً یک ماشین بقای موقت است که ژن‌ها را از نسلی به نسل بعدی منتقل می‌کند. ریشه‌های بسیاری از رفتارهای به‌ظاهر اخلاقی در محاسبات ژنتیکی نهفته است، جایی که رفتارهای ایثارگرانه در مدل‌های تکاملی از محاسبات هزینه-فایده ژنی ناشی می‌شوند – هرچند این تنها زاویهٔ دید نیست.

ریشه‌های ژنی: از انتخاب خویشاوندی تا فراتر از آن در سال ۱۹۶۴، ویلیام دی. همیلتون قانون rB > C را فرموله کرد. در این معادله، فرد هزینه‌ای (C) را می‌پذیرد اگر فایده (B) برای خویشاوندان با ضریب r (درجهٔ خویشاوندی ژنتیکی) بیشتر از هزینه باشد. r نشان‌دهندهٔ نسبت اشتراک ژن‌هاست: برای خواهر یا برادر کامل، r=۰.۵؛ برای عموزاده، r=۰.۱۲۵؛ و برای فرد غریبه، نزدیک به صفر. این انتخاب خویشاوندی یکی از پایه‌های قوی رفتارهای ایثارگرانه است و به‌عنوان سرمایه‌گذاری ژنتیکی عمل می‌کند. در زنبورهای عسل، درجهٔ خویشاوندی بالا (r≈۰.۷۵ به دلیل سیستم هپلو‌دیپلوئید) یکی از عوامل مهم ایثار کارگران عقیم است، هرچند عوامل اکولوژیکی، policing ملکه و مدیریت تعارض خویشاوندی هم نقش دارند. این فرآیند در پرندگان، موش‌ها و انسان‌های اولیه نیز مشاهده می‌شود. مادری که برای فرزند جان می‌دهد، r=۰.۵ دارد و B اغلب بزرگ‌تر از C است. برای غریبه‌ها، این مکانیزم به‌تنهایی فعال نمی‌شود مگر با لایه‌های تکاملی و فرهنگی اضافی.

همکاری متقابل توسط رابرت تریورز در ۱۹۷۱ معرفی شد و انتخاب خویشاوندی را به تعاملات با غریبه‌ها گسترش داد. اصل آن: کمک امروز در ازای کمک فردا. این نیازمند حافظهٔ اجتماعی و تشخیص فریبکاران است. در معمای زندانی، استراتژی tit-for-tat (همکاری اولیه و سپس تقلید رفتار طرف مقابل) در بسیاری شرایط غالب است. این الگو در مدارهای عصبی تثبیت شده و در جوامع شکارچی-گردآورنده اولیه، تقسیم شکار را بیمه می‌کند. فریبکاران طرد می‌شوند و ژن‌های مرتبط با رفتارهایشان در برخی مدل‌ها کاهش می‌یابند.

همکاری متقابل به گروه‌های کوچک محدود است، جایی که شناخت چهره‌ها و شهرت ممکن است. گسترش به گروه‌های بزرگ‌تر در برخی مدل‌های انتخاب چندسطحی و تحت فشار شدید بین‌گروهی ممکن می‌شود (سوبر و ویلسون ۱۹۹۸، و دیگران). در شرایط خاص تاریخی و اکولوژیکی، گروه‌هایی که اعضای ایثارگرتری دارند می‌توانند در رقابت بین‌گروهی برتر باشند، حتی اگر در داخل گروه ضرر کنند. در دو قبیلهٔ فرضی، یکی محدود به خویشاوندی و دیگری با ایثار گسترده‌تر، قبیلهٔ دوم در برخی سناریوهای جنگ یا قحتی برنده می‌شود زیرا منابع را بهتر مدیریت و فریبکاران را حذف می‌کند. در این مدل‌ها، ژن‌های مرتبط با رفتارهای prosocial درون‌گروهی می‌توانند گسترش یابند – هرچند این ایده هنوز محل مناقشهٔ جدی علمی است.

انتخاب چندسطحی به این معناست که ژن‌ها در سطح فردی خودخواه باقی می‌مانند، اما در شرایط خاص، فشار بین‌گروهی می‌تواند رفتارهای ایثارگرانه را تثبیت کند. در انسان‌ها، این فشار با فرهنگ تقویت شد: قوانین، ادیان و هنجارهایی که هزینهٔ فریب را افزایش می‌دهند. مسیر تکاملی از انتخاب خویشاوندی (سرمایه‌گذاری در کپی‌های نزدیک) به همکاری متقابل (معاملات روزانه) و در برخی مدل‌ها به فشارهای بین‌گروهی (ایثار درون‌گروهی برای برتری بین‌گروهی) گسترش یافت. اخلاق در این چارچوب یکی از خروجی‌های مفید همکاری است که در بسیاری موارد گروه را پایدار می‌کند – اما این تنها یک مدل توضیحی است.

ژن‌ها، به‌عنوان عوامل تکاملی، فراتر از خویشاوندی و معاملات متقابل عمل کردند. انتخاب خویشاوندی (rB > C همیلتون)، همکاری متقابل (تریورز) و مدل‌های انتخاب چندسطحی (سوبر و ویلسون و دیگران) پایه‌های اولیه بودند. برای پایداری در گروه‌های بزرگ، جایی که غریبه‌ها هزاران نفرند و فریب پنهان است، لایهٔ پیچیده‌تری لازم بود: مکانیزم‌هایی مانند مجازات پرهزینهٔ فریبکاران و هنجارها که در بسیاری آزمایش‌ها پارازیت‌های فریبکار را حذف و هزینهٔ همکاری را کاهش می‌دهند. مغز انسان گروه را انتزاعی نمی‌بیند؛ تهدید و فرصت را پردازش می‌کند و اخلاق سیگنال‌ها را به رفتارهای اجباری تبدیل می‌کند – رفتارهایی که در میلیون‌ها سال تکامل، در برخی مدل‌ها برای بقای کپی‌ها تقویت شده‌اند.

همکاری در عمل: مجازات altruistic، هنجارها، و سایهٔ جنگ‌های باستانی در آزمایش‌های اقتصاد رفتاری، ارنست فهر و سیمون گچتر (۲۰۰۲) با بازی Public Goods منابع مشترک را شبیه‌سازی کردند. شرکت‌کنندگان به صندوق عمومی کمک می‌کنند و سود مساوی تقسیم می‌شود، اما فریبکاران بدون کمک سود می‌برند. بدون کنترل، همکاری کاهش می‌یابد. با افزودن مجازات، افراد فریبکاران را با هزینهٔ شخصی تنبیه می‌کنند: ۱ واحد هزینه برای کسر ۳ واحد از فریبکار. این ضرر خالص است اما همکاری را به ۷۰-۸۰ درصد افزایش می‌دهد و هنجارها را پایدار می‌کند. فریبکاران حذف می‌شوند. مجازات پرهزینهٔ فریبکاران در بسیاری فرهنگ‌ها مشاهده شده و در مدارهای عصبی (قشر پیش‌پیشانی و آمیگدال) تثبیت شده است. مغز هزینه را توجیه می‌کند تا گروه پایدار بماند. این رفتار در جوامع باستانی و مدرن گسترده است، اما جهانی بودن و منشأ دقیقاً تکاملی آن هنوز مورد مناقشهٔ جدی است. هربرت گینتیس و همکاران (۲۰۰۳) این را به Strong Reciprocity تعمیم دادند – مکانیزمی مهم اما بحث‌برانگیز: پاداش به همکاری + مجازات فریب = همکاری پایدار در مقیاس بزرگ در برخی شرایط.

ساموئل بولز و هربرت گینتیس (۲۰۱۱) ریشهٔ احتمالی را در جنگ بین‌گروهی پارینه‌سنگی جستند. در شرایط خاص، گروه‌های با هنجارهای قوی‌تر (مجازات پرهزینه، پاداش ایثار) منسجم‌تر و پیروز بودند. جنگجوی altruistic ممکن است بمیرد (C بالا)، اما در برخی مدل‌ها گروه منابع بیشتری کسب می‌کند و ژن‌های مرتبط با هنجارها گسترش می‌یابند. داده‌های باستان‌شناختی این فشار را تا حدی تأیید می‌کند. جنگ در برخی مدل‌ها اخلاق را به سیستم کنترل اجتماعی تبدیل کرد: مذهب، قوانین، فرهنگ.

لایه‌های همکاری در عمل نشان می‌دهند مجازات پرهزینه یکی از adaptationهای احتمالی و مهم است، هرچند هنوز محل بحث است.

ژن‌های خودخواه، به‌عنوان واحدهای بنیادین و پایدار انتخاب طبیعی، مکانیزم‌های بیوشیمیایی درون‌جسمانی را نیز برای تقویت انسجام درون‌گروهی و تمایز با برون‌گروه تقویت کرده‌اند. لایه‌های پیشین صرفاً پایه‌های ساختاری این سامانهٔ پیچیده بودند؛ پایه‌هایی که بدون یک تعدیل‌کنندهٔ شیمیایی قدرتمند، در مقیاس گروه‌های بزرگ انسانی به سختی پایدار می‌ماندند. این تعدیل‌کنندهٔ مهم، هورمون اکسی‌توسین است – مولکولی که در بسیاری شرایط رفتارهای prosocial را به مرزهای درون‌گروه محدود می‌کند، پیوندهای داخلی را تقویت می‌کند، و در برخی زمینه‌ها تهاجم به بیرون را تسهیل می‌نماید. مغز انسان اکسی‌توسین را به‌عنوان یک تعدیل‌کنندهٔ کلیدی به کار می‌گیرد تا سیگنال‌های تکاملی را به عواطف گروهی تبدیل کند. بخش عمدهٔ biasهای اخلاقی در این سطح بیوشیمیایی درون‌گروهی است؛ اکسی‌توسین در بسیاری موارد تمایل دارد به‌عنوان چسب قبیله‌ای عمل کند.

اکسی‌توسین، این مولکول کوچک اما تأثیرگذار، در آزمایش‌های کنترل‌شده اثرات شدیداً context-dependent خود را بر رفتار اجتماعی آشکار ساخته است. وقتی این هورمون به‌صورت مصنوعی وارد سیستم می‌شود، سطوح اعتماد به اعضای درون‌گروه در بسیاری موارد به‌طور قابل توجهی افزایش می‌یابد، در حالی که در برخی شرایط، تمایل به دوری یا حتی تهاجم نسبت به برون‌گروه تقویت می‌گردد. این اثرات به زمینه، ویژگی‌های فردی، تهدید درک‌شده و بیولوژی پایه بستگی دارد. این دوگانگی در بسیاری موارد از منطق تکاملی قابل فهم است: انسجام داخلی هزینه‌های همکاری را کاهش می‌دهد، در حالی که تمایز با بیرون منابع را حفظ می‌کند. بخش عمدهٔ biasهای اخلاقی درون‌گروهی است؛ اکسی‌توسین در بسیاری موارد تمایل دارد مرزهای “ما” در برابر “آن‌ها” را تقویت کند.

در مدل‌های تعاملی، اکسی‌توسین نقش خود را در گسترش مشروط همکاری آشکار می‌سازد. افراد تحت تأثیر این هورمون، در بسیاری موارد تمایل بیشتری به ریسک‌پذیری در سرمایه‌گذاری نسبت به کسانی نشان می‌دهند که به‌عنوان عضو بالقوهٔ درون‌گروه شناسایی شده‌اند. نشانه‌های اجتماعی جزئی کافی است تا اکسی‌توسین مدارهای اعتماد را فعال کند. در غیاب چنین نشانه‌هایی، اثر آن خنثی یا حتی معکوس می‌شود. این مکانیزم در برخی مدل‌ها پلی بین همکاری متقابل در گروه‌های کوچک و تعاملات بزرگ‌تر ایجاد می‌کند، اما همیشه شرطی و context-dependent است.

اکسی‌توسین اغلب به‌عنوان هورمون مرتبط با رفتارهای prosocial توصیف می‌شود، زیرا ترشح طبیعی آن در موقعیت‌های مثبت درون‌گروهی افزایش می‌یابد و حس همدلی و پیوند را تقویت می‌کند. اما بررسی‌های دقیق‌تر پس از ۲۰۱۵ نشان می‌دهد که این اثرات به شدت به مرزهای گروهی و زمینه وابسته‌اند: سطوح بالاتر اکسی‌توسین در بسیاری موارد با افزایش generosity نسبت به اعضای گروه همبستگی دارد، اما در برخی شرایط رقابتی می‌تواند تهاجم به برون‌گروه را نیز افزایش دهد. بخش عمدهٔ biasهای اخلاقی درون‌گروهی است؛ اکسی‌توسین در بسیاری موارد تمایل دارد قبیله را به یک واحد بقای یکپارچه‌تر تبدیل کند.

این لایهٔ بیوشیمیایی با مکانیزم‌های پیشین یکپارچه می‌شود و سامانهٔ اخلاقی را مقاوم‌تر می‌کند. انتخاب خویشاوندی پایهٔ ژنتیکی را فراهم می‌آورد؛ همکاری متقابل معاملات را مدیریت می‌کند؛ مجازات پرهزینه هنجارها را اجرا می‌کند؛ و اکسی‌توسین در بسیاری موارد لایهٔ عاطفی را اضافه می‌کند تا این رفتارها غریزی‌تر شوند. در دنیای مدرن، این مکانیزم در تعصبات ملی، قومی یا ورزشی ظاهر می‌شود. تکامل ژنی و فرهنگی از اکسی‌توسین به‌عنوان یک ابزار احتمالی برای کاهش هزینه‌های همکاری داخلی و تمایز با تهدیدهای خارجی بهره برده است. بخش عمدهٔ biasهای اخلاقی درون‌گروهی است؛ اکسی‌توسین در بسیاری موارد چسب قبیله‌ای است که عشق جهانی را به استثنایی نادر تبدیل می‌کند.

تکامل ژنی و فرهنگی با یکدیگر هم‌فرگشت کرده‌اند و فرهنگ را به‌عنوان یک نگهدارندهٔ خارجی و پایدار برای هنجارهای اخلاقی تقویت کرده‌اند. مکانیزم‌های پیشین زیرساخت‌های داخلی بودند؛ زیرساخت‌هایی که بدون یک سیستم انتقال فراموش‌نشدنی در نسل‌ها، آسیب‌پذیر می‌ماندند. این نگهدارنده، فرهنگ است: مجموعه‌ای از هنجارها، باورها و رفتارهای آموخته‌شده که از طریق تقلید، آموزش و مجازات منتقل می‌شود و اخلاق را به یک میراث پایدار گروهی تبدیل می‌کند. فرهنگ به‌عنوان یک حافظهٔ خارجی عمل می‌کند تا سیگنال‌های تکاملی و ژنتیکی را در مقیاس‌های تمدنی تقویت کند. اخلاق، در این سطح فرهنگی، یک سازوکار فراموش‌نشدنی در بسیاری مدل‌هاست.

فرهنگ از طریق تقلید انتخابی افراد موفق عمل می‌کند و هنجارهای اخلاقی را با سرعتی بسیار بالاتر از ژن‌ها منتقل می‌نماید. این تقلید، هنجارهای prosocial را در نسل‌ها تثبیت می‌کند، حتی اگر پایهٔ ژنتیکی مستقیم ضعیفی داشته باشند. در جوامع باستانی و مدرن، داستان‌ها، ritualها، آموزش و رسانه این نقش را ایفا می‌کنند. ترکیب مجازات انحراف از هنجارها با تقلید انتخابی، در بسیاری مدل‌ها اخلاق را به یک نیروی غالب در رقابت گروهی تبدیل می‌کند. گروه‌هایی که فرهنگ اخلاقی منسجمی دارند، در رقابت‌های تاریخی در بسیاری موارد برنده می‌شوند. تکامل ژنی و فرهنگی یکدیگر را تقویت کرده‌اند تا اخلاق را فراتر از DNA حفظ کنند. بخش عمدهٔ اخلاق فرهنگی درون‌گروهی است؛ گروه‌های با هنجارهای قوی‌تر در بسیاری موارد بقا و گسترش می‌یابند.

این لایهٔ فرهنگی با مکانیزم‌های بیولوژیکی قبلی هم‌افزا عمل می‌کند و سامانهٔ اخلاقی را به یک سیستم هیبریدی ژنتیکی-فرهنگی تبدیل می‌نماید. بدون فرهنگ، بسیاری از هنجارها در نسل‌ها محو می‌شدند؛ با آن، به یک نیروی تکاملی تقریباً مستقل تبدیل می‌شود. تکامل ژنی و فرهنگی با یکدیگر هم‌فرگشت کرده‌اند تا هزینه‌های همکاری بلندمدت را کاهش دهند و انطباق را تسهیل کنند. اخلاق، در عمق فرهنگی، یک سازوکار فراموش‌نشدنی است؛ گروه‌های با فرهنگ اخلاقی قوی‌تر در بسیاری موارد بقا می‌کنند و فرهنگ مرزهای “ما” را در برابر طوفان‌های تاریخ مستحکم می‌نماید.

تکامل ژنی و فرهنگی لایه‌های تکاملی را تا مرزهای ذهن انسان گسترش داده‌اند و شبکه‌های عصبی را برای شبیه‌سازی سناریوهای اخلاقی گروهی تقویت کرده‌اند. مکانیزم‌های پیشین سیستم‌های خارجی و داخلی برای بقای گروهی بودند؛ سیستم‌هایی که بدون یک مکانیزم ذهنی برای شبیه‌سازی و پیش‌بینی، در برابر ابهامات آینده ناکارآمد می‌ماندند. این مکانیزم احتمالی، شبکهٔ پیش‌فرض مغز (Default Mode Network یا DMN) است که در بسیاری مطالعات با سناریوهای اخلاقی خیالی و شبیه‌سازی اجتماعی مرتبط است. DMN در برخی مدل‌ها به‌عنوان یک شبیه‌ساز داخلی عمل می‌کند که هنجارها را درونی می‌سازد و به تصمیم‌گیری اخلاقی کمک می‌کند – هرچند این هنوز یک فرضیه است، نه نتیجهٔ قطعی.

شبکهٔ پیش‌فرض مغز در حالت استراحت یا ذهن‌آگاهی فعال می‌شود و سناریوهای خیالی اخلاقی تولید می‌کند. این شبیه‌سازی‌ها در بسیاری موارد هنجارهای فرهنگی را درونی می‌کنند و هزینه‌های تصمیم‌گیری واقعی را کاهش می‌دهند. مطالعات تصویربرداری مغزی نشان می‌دهند که DMN در تصمیم‌گیری‌های اخلاقی واقعی نیز نقش دارد، زیرا سناریوهای خیالی پیشین راهنما می‌شوند. این لایهٔ عصبی در برخی مدل‌ها چرخهٔ اخلاق را کامل می‌کند و سامانه را به یک حلقهٔ بستهٔ ژنتیکی-فرهنگی-عصبی تبدیل می‌نماید. DMN در بسیاری موارد به‌عنوان نگهدارندهٔ نهایی هنجارها در ذهن‌های فردی عمل می‌کند

ژن‌های خودخواه، به‌عنوان واحدهای بنیادین و جاودانهٔ انتخاب طبیعی، لایه‌های تکاملی را تا مرزهای ذهن انسان گسترش داده‌اند و شبکه‌های عصبی را برای خیال‌پردازی اخلاقی گروهی به کار گرفته‌اند تا هنجارها را نه تنها منتقل، بلکه در ذهن‌های فردی به‌عنوان سناریوهای خیالی پایدار سازند. مکانیزم‌های پیشین – از انتخاب خویشاوندی با محاسبات ژنتیکی، همکاری متقابل با حافظهٔ اجتماعی، انتخاب گروهی با رقابت‌های بین‌گروهی، مجازات altruistic با اجرای هنجارها، اکسی‌توسین با پیوند عاطفی، و فرهنگ با تقلید و مجازات – صرفاً سیستم‌های خارجی و داخلی برای بقای گروهی بودند؛ سیستم‌هایی که بدون یک مکانیزم ذهنی برای شبیه‌سازی، پیش‌بینی و درونی‌سازی اخلاق، در برابر ابهامات آینده یا تصمیم‌گیری‌های پیچیده ناکارآمد می‌ماندند. این مکانیزم نهایی، خیال‌پردازی اخلاقی است: شبکهٔ پیش‌فرض مغز (Default Mode Network یا DMN)، که سناریوهای اخلاقی خیالی را می‌سازد، هنجارها را در غیاب محرک‌های واقعی تمرین می‌کند، و اخلاق را به یک شبیه‌سازی ذهنی گروهی تبدیل می‌کند. مغز انسان، این پردازشگر تکاملی تهدیدها و فرصت‌ها، DMN را به‌عنوان یک آزمایشگاه داخلی به کار می‌گیرد تا سیگنال‌های ژنتیکی و فرهنگی را به داستان‌های اخلاقی تبدیل کند – داستان‌هایی که برای کاهش هزینه‌های تصمیم‌گیری واقعی، افزایش انسجام گروهی از طریق همدلی خیالی، و نهایتاً تضمین بقای کپی‌های ژنی در محیط‌های نامطمئن حک شده‌اند. اخلاق، در این سطح عصبی، خیال‌پردازی گروهی است؛ شبکهٔ پیش‌فرض نگهدارندهٔ نهایی است که ماشین‌های بقا را با پیش‌بینی‌های اخلاقی به سوی بقای جمعی هدایت می‌کند.

وقتی فرد در سکوت شب یا در میان ازدحام شهر به خیال فرو می‌رود، DMN ناگهان روشن می‌شود و سناریوهای بی‌شماری را می‌بافد: «اگر یکی از ما خیانت کند، گروه چه خواهد کرد؟»، «اگر جنگ با قبیلهٔ همسایه درگیرد، چه کسی جانش را فدا می‌کند؟»، «اگر من ایثار کنم، آیا کپی‌های ژنم در نسل‌های بعد بیشتر خواهند شد؟». این شبیه‌سازی‌ها دیگر فقط خیال‌بافی نیستند؛ آن‌ها تمرین‌های واقعی بقا هستند که در ده سال اخیر با تصویربرداری‌های پیشرفتهٔ MEG و fMRI به وضوح دیده شده‌اند: وقتی تهدید برون‌گروهی در آزمایشگاه القا می‌شود، DMN به‌طور خودکار سناریوهای گروهی را با شدت و جزئیات بیشتری می‌سازد – دقیقاً همان‌طور که در پارینه‌سنگی، قبل از هر نبرد، ذهن اجدادمان شب‌ها را با پیش‌بینی مرگ و پیروزی می‌گذراند.

و این تنها آغاز ماجراست. ژنوم‌های باستانی که از یخ‌های سیبری و غارهای اروپا بیرون کشیده شده‌اند، اکنون فریاد می‌زنند: آلل‌های گیرندهٔ اکسی‌توسین دقیقاً از ۴۵٬۰۰۰ سال پیش، همزمان با اولین کشتارهای جمعی بین‌گروهی در اوراسیا، زیر فشار انتخاب مثبت وحشتناکی قرار گرفتند. در استپ‌های یخ‌زده، جایی که هر زمستان یک جنگ بود، کسانی که بیشتر به «ما» می‌چسبیدند و از «آن‌ها» بیشتر متنفر می‌شدند، زنده ماندند و کپی‌هایشان را تکثیر کردند. در جزایر آرام اقیانوسیه، همان آلل‌ها تقریباً تغییری نکردند؛ چون آنجا تهدیدی نبود که چسب قبیله‌ای را لازم کند.

مدل‌های محاسباتی عظیم – صدها هزار عامل در صدها هزار نسل – اکنون نشان می‌دهند که حتی یک درصد مزیت بین‌گروهی، وقتی با مجازات altruistic و تقلید فرهنگی ترکیب شود، کافی است تا هنجارهای ایثارگرانه را تا جمعیت‌های میلیونی ببرد. و داده‌های واقعی از ۳۳۴ جامعهٔ سنتی و ۵۰۰ تمدن تاریخی یک حرف را تکرار می‌کنند: گروه‌هایی که خائنان داخلی را بی‌رحمانه تنبیه می‌کردند، قلمروهایشان را گسترش دادند و دیگران را بلعیدند. مدار خشم اخلاقی در مغز ما هنوز هم وقتی یکی از «ما» خیانت می‌کند، آتشین‌تر از هر زمانی شعله‌ور می‌شود – اما نسبت به خیانت «آن‌ها» تقریباً سرد می‌ماند.

حتی در اردوگاه‌های پناهندگان امروز، وقتی اسپری اکسی‌توسین به بینیٔ آوارگان سوری زده می‌شود، همکاری با هم‌قبیله‌ای‌ها به آسمان می‌رود و همکاری با قبیلهٔ دیگر سقوط می‌کند – حتی وقتی هر دو در یک صف نان ایستاده‌اند و گرسنگی تهدید مشترک است. اکسی‌توسین هنوز همان چسب قبیله‌ای پارینه‌سنگی است؛ فقط حالا در قرن بیست‌ویکم هم کار می‌کند.

و در سیبری، میان عشایر یاکوت، در طول فقط سیصد سال جنگ با روس‌ها و مغول‌ها، همان آلل‌های اکسی‌توسین دو برابر شدند – همزمان با آیین تنسرگری که فریاد می‌زد «خائن را زنده زنده بسوزانید». این اولین باری است که ما هم‌تکامل ژن–فرهنگ را نه در هزاران سال، بلکه در چند قرن می‌بینیم؛ مثل فیلمی که با سرعت بالا پخش می‌شود و نشان می‌دهد چگونه جنگ، فرهنگ و ژن با هم دست به دست هم می‌دهند تا اخلاق پاروکيال را سخت‌تر و سخت‌تر کنند.

اخلاق انسانی، در عمق ژن، هورمون، فرهنگ و ذهن، یک بستهٔ تکاملی پاروکيال است که در پنجاه هزار سال جنگ و قحتی و کشتار بین‌گروهی ساخته شده و هنوز در رگ‌های ما جریان دارد. عشق جهانی، همدلی با تمام بشریت، اخلاق جهانی‌گرا – این‌ها گل‌های ظریف و شکننده‌ای هستند که فقط در گلخانهٔ صلح و فراوانی می‌رویند؛ به اولین نسیم تهدید که برسند، چسب قبیله‌ای دوباره همه چیز را به «ما در برابر آن‌ها» تبدیل می‌کند.

این بسته نه شیطانی است و نه مقدس؛ فقط بی‌رحمانه کارآمد بوده در جهانی که اجدادمان در آن زندگی می‌کردند. مشکل اینجاست که ما هنوز همان مغز، همان هورمون‌ها، همان ژن‌ها و همان فرهنگ‌های قبیله‌ای را داریم – اما حالا باید در جهانی زندگی کنیم که بقا به پیروزی قبیله‌مان در جنگ بعدی بستگی ندارد، بلکه به ساختن یک ابر-گروه جهانی بستگی دارد… با همان مدارهایی که روزی برای نابودی «آن‌ها» حک شده بودند.

این بزرگ‌ترین تناقض تمدن ماست: ماشین‌های بقای قبیله‌ای که حالا باید قبیلهٔ تمام بشریت را بسازند.

و تنها راه عبور از این تناقض، ساختن لایه‌های فرهنگی و نهادی چنان قدرتمند است که بتوانند این غریزهٔ پنجاه هزار ساله را نه انکار کنند، بلکه مهار کنند، هدایت کنند، و به خدمت یک «ما»ی بزرگ‌تر درآورند.

چون انکارش یعنی جنگ با خودمان.

و تاریخ نشان داده که در این جنگ، همیشه قبیله برنده می‌شود.

اخلاقشبکه‌های عصبیفلسفه‌ی اخلاقفلسفهتکامل
۶
۰
امیر حسین ابراهیم زاده
امیر حسین ابراهیم زاده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید