م.ا
م.ا
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

در ستايش منش غير اصيل كارمندي

منش فوق العاده غير اصيلي دارد اين كارمندي…

آدم را يك چيزي مي كند بين يك شاه و يك گدا. در ظاهر شاهي و در باطن گدا؛ مالك هيچ چيز زندگيت نيستي و چهار دستي هم بايد به همه شان بچسبي.

مجبوري ديگران را (البته ببخشيد) خر فرض كني تا خودت احساس آدم بودن كني. وجدان درد هايت را هم با حركات مصنوعي و محبت هاي پوشالي ماست مالي مي كني. چيزهايي كه مفت به دستت رسيده اند را طوري به ديگران تعارف ميكني كه انگار جواهراتی بي قيمت و كميابند. تازه يكي هم به نفع خودت ميگيري كه يك قدم در راه عشق را، بسويشان برداشته اي.

دلت به درجه هاي ارتقاي شغلي ات، كه تا كنون با چنگ و دندان بدست آورده اي خوش است در حاليكه مي داني درجه ي ارتقاي روحيت به كف وجودت چسبيده و مثل يك وزنه ي سنگين هر زمان پايين مي كشدت. خسته اي اما به مديرت لبخند مي زني. منزجري اما به همه با خوش رويي سلام مي كني…

براي يك كارمند، يك بله گفتن ساده و سرراست، كار بسيار پيچيده ايست. وقتي مديرت از تو سوال مي كند، هر جوابي كه بدهي ممكن است امضاي حكم اخراج و يا از آن بدتر بي هويت شدنت در آن سيستم كاري معنا شود. بايد تمام جوانب پشت پرده را در نظر داشته باشي. بايد زرنگ باشد و جوابي بدهي كه از دامي كه احتمالا ممكن است برايت پهن شده باشد و از غضب بالادستان در امان بماني. بايد دو پهلو بودن را ياد بگيري. اينجا حرف رك و راست نداريم. بايد هندوانه زير بغل ديگران جا كردن را، بلد باشي. تخصص هايت اينها هستند و قول مي دهم بخاطرشان، حتي حق تخصص هم بگيري، و الا خودت هم خوب مي داني كه واقعيت كاري كه مي كني، از هر كودك هفت ساله اي هم بر مي آيد.

پيشرفت، يعني گذران ساعتها در انجام آن چيزي كه به آن عشق مي ورزي؛ اما براي تو پيشرفت يعني تلف كردن ساعتها براي راضي و خشنود كردن كارت ساعت و البته مالك آن. هر چقدر بيشتر خودت را تلف كني مقبول تري...هر چقدر بيشتر در خدمت پوچي و سطحي گري باشي، شايسته تري.

ياده حرف نسيم طالب افتادم كه مي گويد:

امروزه سه اعتياد خطرناك داريم: هروئين، كربوهيدرات و حقوق ماهانه…

براي سالم ماندن بايد از اينها دور بماني. بنظرم كارمندي هر سه ي اينها را يكجا با هم دارد. يك كارمند در واقع يك كسي ست كه معتاد شده است، حالا خودخواسته بوده يا نه، اينش ديگر با خداست.

(بر گرفته از دفتر خاطرات روزانه ي خواهر زاده يِ اخترخاله كه اشتباه كرد! نه شايد هم مجبور شد كه كارمند شود)


شغلمتن
شكر كه نمي دانستيم در تاريكي و خفقان زندگي مي كنيم و لذت برديم از تمام آنچه كه بود و امكان داشت چون تنها يك ذهن پرشور و خوشحال مي تواند تغيير ايجاد كند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید