در معرفی خاقانی یکی از مفاخر ادبی ایران از سخنان دکتر محمد پارسا نسب بهره جسته ام. خاقانی شروانی، شاعری است دارای سبک شخصی، مخصوصاً شعر او به لحاظ دشوار بودن، نمیشود، تلمیح به سنن مسیحی، تلمیح به مسائل علمی نجومی طبی، بدگویی از حاسدان و دشمنان، تشخص خاصی دارد. موسیقی کلام، طنطنۀ عبارات و ضربههای تکوار قوافی پیش و بیش از آنکه خواننده به معنی توجه کند او را مسحور و گیج میکند خاقانی سبب شده تا برخی از شخصیت او خرده بگیرند و اینهمه را در اشعار خود، به خوانندگان خویش عرضه کرده است. بزرگان خلاءهایی در شخصیت این بیبدیل چکامهسرا احساس کرده و هرکدام بهگونهای در نکوهش دقیقههایی از لحظات شاعرانه او داد سخن دادهاند.
این نکته را باید در نظر داشت که مفاخره یکی از مختصات سبک آذربایجانی است و تداول آن در شعر سبک آذربایجانی را دیوان شاعرانی که در این عهد ظهور کردهاند، بهوضوح میتوان دید نظر فکر، فاضلنمایی و اشاره به علوم مختلف وجود دارد. در این خصوص نخست لازم است که قصیده را بشناسیم. «قصیده» شعری فرامتن است و قائم به ذات خود نیست. قصیده با هدف قبلی و برای مخاطب خاص گفته میشود. این مخاطب خاص، از زمانی به زمان دیگر فرق میکند. حتی در یک دوره هم یک فرد نیست. اگر بخواهیم قصیده را خوب بفهمیم، باید مطالعات بیرون از شعر داشته باشیم. ساخت بیرونی قصیده این را اقتضا میکند.
ویژگی دیگر قصیده این است که از جامعه و ساختارهای اجتماعی متأثر است. مخاطب بیرونی قصیده باعث میشود که شاعر مجالی بیابد تا یافتهها و مسائل اجتماعی و حتی جغرافیایی را در شعر منعکس کند. تصویری که قصیده ارائه میدهد، معطوف به جامعه است. کمتر نوع ادبی داریم که به اندازه قصیده بتواند وضعیت اجتماعی عصر شاعر را در خویش بازتاب بدهد. این که گفته شده شعر خاقانی چندان مردمی نیست، قضاوت نادرستی است؛ شعر خاقانی مردمی است؛ اما مخاطب قصیده طبقهای خاص است که آنها هم جزو مردمند. کدام شعری را میشناسید که مثل قصیده تا این اندازه آگاهیهای مردمشناسانه را بازتاب بدهد؟
نکته دیگر این است که ساختار قصیده با ساختار دربارها تطبیق داشته است. تفکر حاکم بر دربار، بسته و محافظهکارانه بوده است. اگر کسی شعری برای دربار گفته باشد، باید با آن ساختار تطبیق میکرد. حتی در محور عمودی شعر هم چنین بوده است. چون قصیده با تشبیب و تغزل شروع میشود و اولین حرف ها میبایست شیرین باشد و جذب کند؛ اما هدف قصیده، تغزل نیست. شاعر پس از آن وارد تنۀ قصیده میشود که معمولاً طولانی است. دست آخر هم شاعر با دعا به جان ممدوح، شعر را تمام میکند. دو سه بیت هم شریطه میآورد. این ساختار قصیده درباری است. از این روی، قصیده نمونۀ کامل اشرافیت بوده و زبانش تجملاتی است. تصویرهایی هم که شاعر قصیدهسرا میساخته، برگرفته از تجملات و ابزار و آلاتی بوده که در دربارها یافت میشده است.
از نظر بلاغت و زبان هم همین گونه است. شاعر ناگزیر بوده که این فرم را بپذیرد؛ اما شاعرانی هم بودهاند که سنتشکنی کردهاند؛ مثل سنایی غزنوی. سنایی قصایدی دارد در زهد و حکمت که از آن ساختار تبعیت نمیکند. از نظر زبان و محتوا هم فرق میکند. اگر محتوای قصیده مدح است، در قصاید زهد و حکمت سنایی سر و کاری با مدح و توصیف نداریم. شاعر دوم ناصرخسرو است. او هم در قصیده ساختارشکنی کرده و صاحب سبک شده است. در حقیقت فرم های زبانی و بلاغی و ساختاری را تا حدی متحول کرده است. نفر سوم خاقانی است. خاقانی در دورهای زندگی میکرده که قلهها شکل گرفته بودند: عطار در مثنوی و سنایی در قصیده و مثنوی تثبیت شده بودند. خاقانی میخواست شعری بگوید که چیزی افزونتر داشته باشد. تقریباً نمیشود مثنوی خاقانی را با آثار دیگرش مقایسه کرد. مثنویهای او شاهکار نیست. پس او به قصیده میپردازد و مهمترین قصاید زهد و حکمت را میگوید و بهترین مرثیهها و مدایح را میسراید و در تنوع موضوعی نمونههایی برجسته عرضه میکند. به این نکته باید توجه کرد که نباید از شعر خاقانی انتظار فهم بلاواسطه را داشت؛ چون ویژگی قصیده این است که مخاطبمحور باشد. خاقانی شعر را برای مخاطب خاص گفته است و مخاطب به اندازه دانش و فهم و فضیلت خودش میتواند از آن برخوردار بشود. دانش فراوان خاقانی، اِشراف او به مسائل و ورزیدگی شاعرانهاش، شعر او را مخاطبمحور کرده است. از قصیدههای او نمیتوان همان لذتی را برد که از غزل انتظار داریم. لذت قصیده محصول شناخت است؛ یعنی کسی میتواند از قصیده لذت ببرد که تا حدی بتواند خودش را به خاقانی برساند.
به تعبیری میتوان گفت که خاقانی یک شاعر فرمالیست است. او فرمگراست. شعر باید به فرم، زبان و بیان اهمیت بدهد. هنر شاعر در نحوۀ به کارگیری معنا و بیان و عرضه بهتر است. حقیقت آن است که معانی و مضامینی که در شعر شاعران بزرگ مییابیم، غالباً کشف تازهای نیستند. کشف آن شاعران در بیان و ترکیب های تازه آن هاست. معنی در شعر خاقانی بسیار است؛ اما او به این فکر میکرده که چگونه زیبا و فنی شعر بگوید. مثال بارزش قصیده مشهوری است که در مرگ پسرش رشیدالدین گفته است: «صبحگاهی سر خوناب جگر بگشایید». این قصیده بسیار زیباست و در آن، ما دوشادوش پدری داغدیده، یک شاعر را هم میبینیم. چنین کاری ملکۀ ذهن خاقانی شده بود؛ چون او با شعر زندگی میکرد. قصیده خاقانی هم به لحاظ زبان و هم به لحاظ تصویر و بلاغت، قصیدهای دارای سبک است؛ یعنی ویژگیهایی دارد که پیشتر در قصاید دیگران یا نبوده، یا خیلی کم بوده است. باید به این نکته هم توجه داشت که شعر خاقانی متعهد به خود شعریت شعر است. او در هر بیت یک تناسب معنایی و تصویری و لفظی یا آوایی را رعایت کرده است. این حد از دلبستگی به فرم را اینجانب تعهد به خود شعر میدانم.