محمد معارف وند
محمد معارف وند
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

داستان عاشقانه زریادرس و اداتیس

می‌خوایم بریم به گذشته‌های دور و یه ماجرای عاشقانه تاریخی رو مرور کنیم.

گفته شده که اداتیس، تنها دختر امارتس، فرمانروای سکاها، زیباترین دختر آسیا بوده. اصلا قهرمان بلامنازع چندین و چندساله مسابقه میس ورلد یا همون دختر شایسته بوده و توی ویترینی خونه‌اش به جای ظروف کریستال، جایزه‌هاش رو می‌چیده.

یه شب اداتیس خواب یه جوون رشید و برازنده رو دید و یه دل نه، صد دل عاشقش شد. اما چون فقط توی خواب دیده بودش و دستش به جایی بند نبود، منزوی و افسرده شد. درست همون موقع، زریادرس فرمانروای مادها هم خواب یه دختر زیبا رو می‌بینه و بهش دل می‌بنده. توی خواب، اون دختر بهش میگه من خواب تو رو دیدم و شیفته تو شدم، بیا منو بگیر!

از اونجا که مادها به تکنولوژی فرداها دسترسی داشتن، با نرم افزار بازسازی چهره، تصویر دختر رو ساخت و عکسش رو توی مودل (اون زمان مادها یه موتور جستجو داشتن که خودشون طراحیش کردن و اسمش رو گذاشتن مودل، بعدها گوگل از روی دست مودل کپی شد)، سرچ کرد و دید واوووو، زیباترین دختر آسیا رو به خواب دیده. خلاصه مسیریاب رو برداشت و مقصد رو قصر سکاها انتخاب کرد و گذاشت جلوی چشم اسبش و به تاخت رفت اونجا. امارتس گفت آقا چه بی‌خبر! خبر می‌دادید یه گاوی گوسفندی جلوتون قربونی می‌کردیم. زریادرس گفت نیاز نیست، حقیقتش اومدم خواستگاری اداتیس. امارتس گفت آقا این تنها دختر منه، اینو به کسی میدم که کس باشه. زریادرس با چهره‌ای برافروخته گفت یعنی من کسی نیستم؟ الآن با سامانه اس-شونصد (شامل ششصد اسب جنگی تیزرو با آپشن کروز) بهت حمله می‌کنم تا بفهمی من کی هستم. امارتس گفت آقا باور کن شعر رو اشتباه خوندم، می‌خواستم بگم کبوتر با کبوتر باز با باز. یعنی می‌خوام دخترم رو به سکایی شوهر بدم نه مادی. می‌خوام دامادم همخون خودم باشه.

از اونجایی که در اون زمان، همخونی خیلی مهم بود و زریادرس هم بیشتر اهل دیپلماسی بود تا جنگ، دست از پا درازتر برگشت ولی در عوض سکاها رو برد توی لیست تحریم تا دلش کمی خنک بشه. اداتیس که دید وصلت سر نگرفت، افسردگیش تشدید شد. امارتس به پزشکان دربار گفت برای دخترش قرص فلوکستین بیارن که گفتن اعلیحضرتا، تحریم شدیم و فلوکستین نداریم. به ناچار رو آوردن به طب سنتی و براش هرروز چندبار گل‌گاوزبون دم کردن در حدی که رنگ صورت اداتیس به بنفشی می‌زد و دیگه جایزه میس ورلد رو نبرد.

بعد از مدتی اداتیس گفت چرا گل‌گاوزبون‌هاتون جدیدا بدمزه شده؟ پزشک گفت، بانوی من! قبلا با آب با کیفیتی که از لوله‌های انتقال آب از سرزمین آشوریها به ما می‌رسید، براتون گل‌گاوزبون دم می‌کردیم. الآن چندوقته که آشوریها حقّابه ما رو نمیدن، مجبور شدیم با آب چاه براتون دم کنیم. این شد که اداتیس دیگه گل‌گاوزبون نخورد و حالش روزبه‌روز بدتر شد.

امارتس به تراپیست‌های دربار رجوع کرد و گفت بچه‌ام داره از دست میره. یه کاری کنید! گفتن تصدقت، به نظر ما باید یه جشن ازدواج براش ترتیب بدی. این شوهر کنه سرش گرم زندگی میشه و از این حالت درمیاد. گفت آخه کو شوهر؟ کسی الآن زن نمی‌گیره! گفتن آقا شما دخترت زیباست، جهیزیه‌اش هم کامله. مخارج عروسی رو بده، یه خونه هم بهشون بده، چیزی هم از داماد نخواه، کلی خواستگار پیدا میشه. گفت حله، ولی همخونی و بیمه واسه من خیلی مهمه. به جارچی‌ها گفت جار بزنن که سکایی‌های دارای بیمه، شب جمعه با یه بیمه‌نامه معتبر و شجره‌نامه خانوادگی و یه قطعه عکس شیش در هشت، بیان دربار به صرف شام و شیرنی و آبمیوه تا اداتیس همسر دلخواهشو از بینشون انتخاب کنه.

اداتیس وقتی خبردار شد گفت باید به زریادرس خبر بدم. رفت و گوشی موبایلی رو که توی مسابقه ازکی برنده شده‌بود، برداشت و یه سیمکارت مادی بدون فیلتر خرید و چون شماره از زریادرس نداشت، بهش مادمیل (چیزی شبیه ایمیل امروزی، ابتکار مادها) زد و "داد معشوقه به عاشق پیغام!" زریادرس گفت من که بیمه ندارم حالا چیکار کنم؟ اداتیس گفت #بسپرش_به_ازکی ! حلال مشکلاته. سه سوته یه بیمه عمر بخر که بابام خیالش همه‌جوره راحت بشه. گفت همخونی رو چیکار کنم؟ گفت با لباس سکایی بیا، یه شجره‌نامه هم میدم بچه‌های بالا برات درست کنن. بعد که کار از کار گذشت و ازدواج کردیم، دیگه اجازه من دست شوهره و از بابام کاری ساخته نیست.

اینطوری شد که زریادرس شب جمعه با لباس سکایی و یه قطعه عکس و بیمه عمری که از ازکی خریده‌بود و شجره‌نامه جعلی رفت به قصر سکاها. امارتس گفت دخترم واسه هرکی آبمیوه بریزه، اون شوهرش میشه. اداتیس هم سریع پرید لیوان زریادرس رو پر کرد و عروسی سر گرفت و سالهای سال در کنار هم زندگی عاشقانه‌ای رو سپری کردن.

بسپرش_به_ازکیطنز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید