محمد معارف وند
محمد معارف وند
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

مهندس مَمَلی

مملی قصه ما سه اسمه شده‌بود. هرکی از قدیم می‌شناختش براش مهم نبود که دری به تخته خورده و مهندس شده، صداش می‌کرد مملی. اونی که تازه باهاش آشنا شده‌بود، صداش می‌کرد مهندس. اونی هم که جنسش خرده‌شیشه داشت به تمسخر می‌گفت مهندس مملی. مملی توی گرگان یه شرکت فنی مهندسی با چهار طبقه ساختمون داشت و یه پروژه ساختمونی هم در حال اجرا داشت که صبح اول وقت می‌رفت سر ساختمون یه سر می‌زد و کارها رو سر و سامون می‌داد و بعد می‌رفت دفترش و دوباره آخر وقت هم از دفتر می‌رفت سر ساختمون که ببینه پیشرفت کار چطور بوده و بعد می‌رفت خونه. اما روز دوشنبه 1402/06/27 با همه روزهای دیگه فرق داشت.

ساعت 9:30 صبح، سر ساختمون داشت با سرکارگرش صحبت می‌کرد که اوس‌علی، نماکار ساختمون در حالی که داشت نمای طبقه چهارم رو می‌زد، از داربست افتاد و پخش شد کف زمین. تا شب درگیر کارهای اوس‌علی بود. دکترها امیدی به زنده موندنش نداشتن. مملی پاش گیر بود چون اوس‌علی سر پروژه اون، دچار حادثه شده‌بود.

مملی شب خوابید و صبح رفت سر ساختمون و دید همه‌چیز مثل دیروزه. اوس‌علی داشت نمای ساختمون رو کار می‌کرد. مملی از هرکی سوال کرد که امروز چه روزیه، یه پاسخ مشترک شنید که دوشنبه 1402/06/27. مملی فکر می‌کرد همه چیزهایی که دیروز دیده، فقط یه کابوس بوده. ساعت 9:30 صبح، سر ساختمون داشت با سرکارگرش صحبت می‌کرد که اوس‌علی در حالی که داشت نمای طبقه چهارم رو می‌زد، از داربست افتاد و پخش شد کف زمین. مملی داشت دیوونه می‌شد. تا شب همونطور گذشت که توی کابوسش دیده‌بود.

مملی شب خوابید و صبح رفت سر ساختمون و دید همه‌چیز مثل دیروزه. اوس‌علی داشت نمای ساختمون رو کار می‌کرد. مملی نمی‌فهمید چه اتفاقی داره می‌افته. فقط اینو فهمید که انگار داره فرصت دوباره‌ای بهش داده میشه که یه کاری کنه. ساعت 9:28 صبح، صحبت با سرکارگرش رو قطع کرد و به اوس‌علی گفت از داربست بیا پایین باهات کار دارم. اوس‌علی گفت این سنگ رو کار بذارم میام خدمتت مهندس! تا سنگ رو کار بذاره، ساعت شد 9:30 صبح و اوس‌علی از داربست افتاد و پخش شد کف زمین.

مملی شب خوابید و صبح زود رفت سر ساختمون و دید همه‌چیز مثل دیروزه. به اوس‌علی گفت نمی‌خواد بری بالای داربست، بیا پیش خودم و امروز رو کار نکن. پیش هم نشسته‌بودن که ساعت 9:30 صبح شد و یه آجر از طبقه چهارم افتاد روی سر اوس‌علی و پخش شد کف زمین. دوباره همون اتفاقات روزهای قبل تکرار شد.

مملی شب خوابید و صبح، اولین کاری که کرد، چک کردن تاریخ بود. باز هم دوشنبه 1402/06/27. مملی مطمئن بود که این تکرار یعنی این که باید یه کاری کنه. اما نمی‌دونست چه کاری. یه ندایی توی وجودش گفت #بسپرش_به_ازکی ! مملی توی خونه می‌دوید و داد می‌زد: یافتم، یافتم!

رفت توی سایت ازکی و واسه اوس‌علی یه بیمه حوادث خرید و رفت سر پروژه. ساعت 9:30 صبح، هیچ اتفاقی واسه اوس‌علی نیفتاد ولی اوس‌ممد برق‌کار رو برق گرفت و کوبیدش به دیوار و این بار درگیر کارهای اوس‌ممد شد.

مملی شب خوابید و صبح، دوباره تاریخ رو چک کرد: دوشنبه 1402/06/27. مملی فهمیده‌بود که فقط بیمه میتونه کارش رو راه بندازه. این بار رفت توی سایت ازکی و با سفارش بیمه حوادث گروهی، همه کارکنان پروژه رو در مقابل حوادث بیمه کرد و خوشحال و خندون رفت سر پروژه. ساعت 9:30 صبح شد و در حالی که توی ساختمون همه‌چیز به خوبی پیش می‌رفت، موبایلش زنگ خورد و منشی دفترش گفت که آسانسور شرکت، در حالی که سه تا ارباب‌رجوع توش بودن سقوط کرده. بلافاصله رفت دفتر و تا شب درگیر کارهای مربوط به اون اتفاق شد.

مملی شب خوابید و صبح، دوباره تاریخ رو چک کرد. باز هم دوشنبه 1402/06/27. خوشحال و خندون رفت توی سایت ازکی و یه بیمه آسانسور خرید و برعکس روزهای دیگه، به جای پروژه رفت توی دفتر و منتظر ساعت 9:30 شد. لحظه موعود رسید و سه نفر صحیح و سالم از آسانسور اومدن بیرون و مملی یه نفس راحت کشید، ولی دوامی نداشت و صدای زنگ خوردن موبایلش، آسایشش رو گرفت. سرکارگرش بود. گفت که موشک خورده به ساختمون و نصف سازه از بین رفته. مملی باورش نمی‌شد. آخه جنگی در کار نبود که موشک بخواد بخوره به ساختمون! کاشف به عمل اومد که چند کیلومتر اونطرف‌تر، در حال آزمایش موشک بودن که موشک منحرف شده و خورده به پروژه مملی.

مملی شب خوابید و صبح، دوباره تاریخ رو چک کرد. باز هم دوشنبه 1402/06/27. حالا فرصت دیگه‌ای داشت که پروژه رو نجات بده. رفت توی سایت ازکی و یه بیمه تمام خطر پروژه خرید که هر نوع حادثه‌ای توی پروژه رو پوشش می‌داد. اما به این اکتفا نکرد و ساختمون دفتر چهار طبقه رو هم بیمه کرد تا دیگه هیچ چیزی که به کارش مربوط میشه، بدون بیمه نباشه. اون روز هیچ اتفاق بدی نیفتاد، اما همچین بی‌اتفاق هم نبود. مهمترین اتفاق این بود که همه مهندس صداش می‌کردن.

مهندس شب خوابید و صبح، تاریخ رو چک کرد: سه‌شنبه 1402/06/28.

بسپرش_به_ازکیطنز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید