من کارآگاه نویسنده ام
من کارآگاه نویسنده ام
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

زمستان می رسد

انار و هندوانه کنار هم نشسته بودند و باهم کلمه بازی می کردند.

هندوانه می گفت:" یک کلمه بگو که اولش با "ح"شروع به شود."

انار لخندی می زند و می گوید:" حافظ ، حالا تو یه چیز دو کلمه ای بگو که کلمه اولش "ح" باشه."

هندوانه یکم به اطرافش نگاه می کند

و می گوید:" کدو حلوایی" کدوحلوایی از خواب می پرد و با گیجی می گوید:" ها..چی شده؟..یلدا تمام شد؟!" پسته و بادام زیر لب می خندند و می گویند:" ما رو برف ببره کدو حلوایی رو خواب می بره. آخه هنوز یلدا شروع نشده . که تمام به شود."

کدو حلوایی توجهی نمی کند و دوباره چشمانش را می بندد. شیرینی ها برای اینکه کدو حلوایی را اذیت کنند. برایش می خوانند:"

کدو ی ما، خواب می بینه افتاده تو رودخونه

داد میزنه کمک! کمک!

ننه سرما، کدوت رفت

کرسی با شنیدن این شعر خنده اش می گیرد و تکان می خورد. لحاف غر می زند:" وای اینقدر تکان می خوری. خواب کُش می شوم."

کرسی جواب می دهد:" شما ها که قرار نیست با ننه سرما بروید. پس اینقدر نخوابید"

لحاف عصبانی می شود و قهر می کند.

ننه سرما روسری اش را می بندد، چادر گل گلی اش را از روی چوب لباسی برمی دارد و سرش می کند. با لبخند می گوید:" خب ....دیگه باید بروم.. یلدا خوش بگذره." کیف بزرگش را روی دوشش می گذارد و از خانه خارج می شود.

هندوانه و انار هم رفتنش را از پشت پنجره نگاه می کنند. شاهنامه که در گوشه خانه ایستاده است می گوید:" تو دانی که من دوست دارتو ام

به هر نیک و بد ویژه یار توام

ننه سرما همین طور دور و دور تر می شود و با هر قدمی که برمی دارد. از کیف بزرگش کمی برف بیرون می ریزد.

و زمستان کم کم از راه می رسد.....




شب یلداننه سرماحافظیلدا مبارک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید