من کارآگاه نویسنده ام
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

کیسه های سفید 9

کیسه های سفید:بخش نهم
پسر با چشمان گرد شده به کارآگاه نگاه کرد.  کارآگاه کیسه ی سفید را روی میز گذاشت و بازش کرد. درون کیسه جعبه ای شیشه ای  بود.   داخل جعبه، یک گل سفید با رگه های سبز خودنمایی می کرد. پسر با وحشت گفت: « ای.. این گل.. همان.. گگ گل است!؟ ن.. نکنه دلیل این.. این قتل... قتل ها...»
کارآگاه دقتی، وسط حرف پسر پریدو جواب داد: « آره دلیل  اتفاق افتادن این دو قتل، همین گل های کمیاب هستند.»
پسر ابرو درهم می کشد: « دو قتل؟ منظورت چیه کارآگاه؟»
کارآگاه همانطور که کباب کوبیده اش را نصف می کرد گفت:
« مردی که توی بیمارستان فوت شد هم به قتل رسیده بود.»
پسر یک قاشق از قورمه سبزی اش خورد و پرسید: « پس چرا از اول این رو نگفتی؟» کارآگاه جواب داد: « اگر می گفتم واقعا به قتل رسیده آن پرستار خیلی می ترسید.»
پسر سر تکان داد و سوالی دیگر پرسید: « حالا چرا فکر می کنی به قتل رسیده؟» کارآگاه دقتی، یک قلپ از نوشیدنی اش خورد و گفت: « یک سوراخ در بیرون سِرُمی که به مرد وصل بود، وجود داشت. حدسم این است که کسی از بیرون سِرُم را سوراخ کرده است و بیمار بر اثر رفتن هوا در رگ هایش فوت کرد.»
پسر با تاسف سرتکان داد: « برای همین مهمه هوا داخل رگ ها نرود. ولی فکر می کنی چه کسی این کار را انحام داده؟»
کارآگاه لبخند مرموزی زد و جواب داد: « جواب سوالت پشت سرت نشسته.» مردی که قبلا در لباس دکتری دیده بودنش. حالا با یک بارانی قهوه ای روبه روی زنی با کت پشمی سبز، غذا میخورد. پسر با صدایی آهسته گفت: « این.. این که همان دکتری هست که توی بیمارستان دیدیمش.»
کارآگاه دقتی از غذایش چند لقمه خورد و جواب داد: « درسته.
اصلی ترین مضنون ما، همان دکتر اکبری است.»
پسر کمی با دقت بیشتری به دکتر اکبری و زن روبه رویش نگاه کرد. ناگهان چشمانش گرد شدند. او قبلا هم این زن و مرد را دیده بود. آن ها کسانی بودند که دنبالش کرده بودند.
ادامه دارد....

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید