من کارآگاه نویسنده ام
من کارآگاه نویسنده ام
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

کیسه های سفید3

کیسه های سفید: بخش سوم
پسر روی صندلی سالن انتظار نشسته بود. بلند گوی بیمارستان دکتر اکبر احمدی را صدا زد. پسر به کارآگاه نگاه انداخت. کارآگاه در حال ورق زدن روزنامه ای قدیمی بود.
ناگهان مردی که به نظر پرستار می آمد روبه رویشان ایستاد و گفت: « بیماری که آوردید اصرار دارد شما را ببیند. لطفا همراهم بیاید.» پسر سریع بلند شد ولی کارآگاه آهسته روزنامه‌ را تاکرد، لباسش را مرتب کرد و بالاخره پشت سر آنها راه افتاد.
وارد آسانسور شدند. مرد پرستار دکمه ی طبقه ی دوم را فشار داد.
به طبقه دوم که رسیدند. متوجه سرو صدای پرستار ها شدند.
یکی از پرستار ها ی زن با سرعت به سمت مرد دوید
و گفت: « آقای دکتر! بیمار اتاق ٢٢۴ فوت شدند.» مرد پرستار که معلوم شد دکتر است با عجله به سمت اتاق ٢٢۴ دوید. پسر و کارآگاه هم پشت سرش شروع به دویدن کردند.
دکتر وارد اتاق شد. نوار قلب خط صافی را نشان می داد. کارآگاه و پسر زودتر از دکتر بالای سر جسد رفتند.
کارآگاه آه عمیقی کشید و پسر با وحشت به جسد نگاه انداخت.
همان لحظه معلوم شد بیمار اتاق ٢٢۴، مردی است که امروز خودش را به دفتر کارآگاه رسانده بود.
ادامه دارد....

کارآگاهمعمایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید