گاهی اوقات هیچکسی نیست که تو را دوست داشته باشه
هیشکی نیست که بهت توجه کنه
آدما ازت خسته میشن
براشون کهنه میشی
این جماعت راحت دل میکنند
نمی خواد مراقب قلبت باشی تا از سنگ نشه
این جماعت بت پرستند
خودت میمونی و خدای خودت
روزی میرسه که اشک هات آتش وجودت رو دیگه خاموش نمیکنن
تنهائیت دست روی زخم قلبت می ذاره و بدترش میکنه
اینجا خودت باید وارد عمل شی
اینجا خودت باید دلت برای خودت بسوزه
خودت رو در آغوش بگیری
بگی چیزیم نمیشه
بگی اینم میگذره
با اینکه میدونی حالا حالا ها هست این حس باهات
خودت رو لایک کن
با اکانت چندمت خودت رو دنبال کن
برا خودت کامنت بذار
با خودت برو پیاده روی
خودت رو یک بستنی دستگاهی خوشمزه مهمون کن
برا خودت لطیفه تعریف کن و بخند
شب ها هنگام خواب خودت رو در آینده تصور کن
خودت رو نوازش کن
با خودت حرف بزن
اینو بدون که جز خودت
کسی نمی تونه خیلی دوستت داشته باشه
اصلا به درک دیگران دربارم چی فکر میکنن
به درک که دوستم ندارن
به درک که لهم میکنن
به درک که منو بازیچه دست خودشون میکنن
به درک که قلبم رو میشکونن
به درک که طردم میکنن
به درک که مسخرم میکنن
میخوام داد بزنم
میخوام اینا رو بلند فریاد بزنم
تا شاید آروم بشم
تا شاید خنجرشون از روی کمرم شل تر بشه
میخوام برا خودم زندگی کنم
نه برا اونا
خوب شد زودتر فهمیدم
فهمیدم که دارم از کسانی دفاع میکنم که کوچکترین ارزشی برام قائل نیستن
فهمیدم که برای کسانی دلسوزی میکنم که قصد جونم رو دارند
فهمیدم دارم هدر میرم
مانند آبی که در بیابان از ظرفی می چکد و وارد زمین شور بیابان میشود
بذار میخوان هر کاری دلشون میخواد انجام بدن
اصلا از اول شروع میکنم
این ساختمان متحرک رو میکوبم و از اول میسازم
اما در تاریکی
در قلمرویی که آشیانه ام قرار است بشود
تو هم بساز
ساختمانت رو بکوب و یه جدیدش رو بساز
درسته
بعضی اوقات باید تنها بود
میدونی بهترین درسی که مستربین بهم داد چی بود؟
اینکه بدون دوست و تنهایی هم میشه از زندگی لذت برد
نمی توان همه رو راضی نگه داشت
یکم به اطرافت نگاه کن
میبینی دوستان انگشت شمار و مهربونت رو؟
اینا هستن که پشتیبانیت میکنن
قدرشون رو بدون
تو به دوستان بیشتر نیاز نداری
همینا رو بچسب........