بهار
بهار
خواندن ۹ دقیقه·۲۲ روز پیش

روزهای زندگی منیژه خانم ...

منیژه خانم تازه ازدواج کرده بود

حدودا یک سال از ازدواج شون گذشته بود ...

و تویک اداره کار میکرد ...

به خاطر ترافیک و دور بودن محل از خونه

همیشه یک ربع تاخیر داشت ...

و همین باعث میشد

خانم فرا مرزی غُر غُر کنان با او برخورد کنه ...

یکروز که منیژه خانم دیر کرده بود

خانم فرامرزی با عصبانیت گفت علیک السلام

خانم سلیمانی

این همه تاخیری نوبره والا ....

اسمتون و دادم دفتر رئیس اداره ...

پشت سیستم نشین ..

اول اونجا تصفیه حساب کنین ...

منیژه خانم

رفت دفتر رئیس ...

که با اخم و تخم رئیس مواجه شد

و گفت

این هم حقوقتون..

کارمند جدید جاتون استخدام کردیم .

منیژه خانم حقوق و گرفت و گفت

به سلامت و رفت ...

همونجا بود که شوهرش سامان زنگ زد و گفت

ظهر خودم میام دم اداره دنبالت بریم رستوران ...

منیژه خانم گفت

بیا دم خونه دنبالم ...

که دیگه رفتن رستوران و ...

منیژه خانم به فکر کار بود

که یه کار جدید پیدا کنه ...

که یه دفعه دوستش سحر زنگ زد ...

وبا خوشحالی تمام داشت میگفت

یه شرکت استخدام شده که برا دانشجوها هم کارمیدند ...

خودش دانشجوی رشته کامپیوتر بود ..

نیاز به سابقه کارم نداره ...

یه هفته هست دارم میرم و خیلی راضی ام ...

خیلی راحت استخدام شدم ...

تعمیرات کامپیوتر ،نرم افزار و سخت افزار انجام میدیم ...

و خوب خوبه ...

منیژه خانم گفت اگه من بخوام استخدام بشم چی ؟

اینو که گفت

سحر خانم گفت مگه منیژه خودت کار نداشتی ؟

منیژه خانم گفت :

فعلا میخوام اونجایی که توهستی کار کنم ...

سحرخانم گفت: آدرس و پیامک میکنم ..

برو ببین چه جوریاس ...؟

خلا صه فردای اونروز شد

و منیژه خانم رفت به اون آدرس

و استخدام شد .

و تصمیم گرفت دو شیفت کار کنه

از ساعت ۸ تا ۴ بعد از ظهر ...

اونجا همه چی فرق می کرد ...

سریع کارمنداشونو اخراج نمیکردند ...

دقیقا عین همین مشکل دیر اومدن برای خانم ناصری پیش اومد ...

به خاطر بچه کوچیک هرروز نیم ساعت تاخیر داشت

که خانم ساسانی برای رفع این موضوع تصمیم گرفت که شیفت خانم ناصری رو با خانم سماواتی عوض کنه ...

که خوب همینم شد و خانم ناصری با جابه جایی شیفت بچه رو به شوهرش میسپرد و سر کارش حاضر میشد ...

بااحترام باهم صحبت میکردند

و به هم کمک میکردند

آموزش میدادند

یاد میگرفتند

حتی بعضی خانم ها میتونستند بچه هاشونو با خودشون بیارن و تویه اتاق اضافی ،بچه ها باهم بازی میکردند ...

خانم ها علاوه بر کار ،هرکی یه روز یه خوراکی خوشمزه مثلا حلوا یا شیرینی یا میوه که توخونه اضافه میومد به عنوان صبحانه به همکارا تعارف میکرد ...

خلاصه فقط کار نبود و کمک و دوستی و گذشت هم بود

و همین باعث رونق کار شده بود و کامپیوتر های زیادی تند تند تعمیر میشد و راهی خونه صاحباشون میشد ...

منیژه خانم یه روز که ساعت ۴ بعد از ظهر به خونه برگشت

شوهرشو دید ..

رو مبل ...

وبا قیافه اخمو ...

چه وقت اومدنه ؟

منیژه خانم گفت سلام ..

آقا سامان اصلاجواب سلام شو نداد ...

و گفت

که زن که نباید سر کار ..

اونم یه کاری که از صبح تا عصر خونه نباشه ...

دیگه نمیخوام بری سرکار ...

همینجا تو خونه میمونی ...

منیژه خانم حرف سامان رو جدی نگرفت ..

لباساشو عوض کرد و ناهارشو که صبح زود پخته بود

از تو یخچال برداشت و خورد ..

و به کارهای خونه رسید ...

صبح شد و میخواست بره سر کار

اما در خونه قفل بود ...

خیلی عجیب بود هیچ کلیدی هم تو خونه نبود ...

پیا مک رو گوشی اومد

که ...

منیژه بانرفتنت از کار اخراجت می کنند .

و حالا راحت میتونی به کارهای خونه برسی ...

راستی هرچی سفارش مواد غذایی داشتی پیامک بده

تا امروز ظهر ناهار غذای خوب بپزی ...

منیژه خانم عصبانی نشد ..

که از شرکت تماس گرفتند و منیژه خانم گفت

که کارهای مربوطه شو بذارن میاد انجام میده ...

وتشکر کرد و خداحافظی کردند ...

رفت پای بافتنیش و کلاه شالگردنشو بعد مدت ها

تموم کرد ...

ظهر شد و سامان رسید

دست پرهم رسید

پر از مواد غذایی ...

و باهم ناهار خوردند ...

منیژه خانم کارصبح سامان رو به روش نیاورد ...

بعد از ظهر شد و سامان خوابید

و منیژه خانمم رفت سر کار ...

و شب دو مرتبه

القصه ...

که منیژه خانم ایندفعه گفت :

ما قبل عقد باهم توافق کردیم که من کار کنم ...

سامان گفت اون مال زمان بی پولی من بود

الآن پولدار شدم نیازی به پول تو نداریم ...

منیژه خانم گفت ولی من دوست دارم کار کنم ..

صدای سامان برای اولین بار روی منیژه بلند شد

و منیژه خانم کوتاه اومد که دعوا کش دار نشه

و فردا صبح یواشکی ساعت ۵ صبح رفت سر کار ...

چند روزی به همین منوال گذشت ...

روابط شون کاملا سرد شده بود

منیژ خانم گرم صحبت میکرد

ولی سامان محل نمیداد

تا اینکه گوشی سامان زنگ خورد و سامان سریع رفت بیرون

منیژه خانم اتفاقی رفت سمت به گلدونا برسه

چیزی که دید

یه دختر بود با یه ماشین که دنبال سامان اومده بود و با هم رفتند

منیژه خانمم سوار ماشین خودش شد

سامان رو یواشکی تعقیب کرد

و متوجه شد باهم رفتند رستوران ...

سر دوثانیه منیژه خانم رفت محل کارش ...

روابط سرد و سرد تر میشد ..

البته منیژه خانم خوب رفتار میکرد

ولی سامان محل نمیداد

تا اینکه یک شب منیژه خانم وقتی از سر کار اومد خونه

سامان خونه نبود

وروی میز خونه

کارت دعوت عروسی سامان بود

نوشته بود سامان و ترانه ..

و یه عالم کارت رو میز مبل ریخته بود ...

سامان که خونه اومد

رسما به منیژه خانم گفت

بره از خونه بیرون

و فردا بیاد دادگاه تا از هم جدا بشیم ...

منیژه یه نگاهی توصورت سامان کرد

گفت :

باشه. فردا داد گاه هم رو میبینیم ...


منیژه خانم کلا زن آرومی بود ...

با خودش فکر کرد

بهتره خونه پدرش نره

یه

خونه اجاره کنه

تا آبها از آسیاب بیفته ...

اما این یک شب رو کجا سر کنه ...

که ناگهان رفیق خوش خندش سحر زنگ زد ...

و منیژه خانم گفت :

امشب میخوام بیام مهمونی خونه تو ...

سحر از خوشحالی بال درآورد ...

سحر هنوز مجرد بود و یه اتاق خیلی عجیب داشت

تو زیر زمین

وبا خونوادش زندگی میکرد ...

خلاصه سحر و منیژه اونشب رو باهم بودن

و منیژه یک کلام از زندگیش به کسی نگفت ..

منیژه شب رو که میخواست بخوابه

با خودش گفت

خدایا شکرت که سالمم و کار دارم و تو کمکم میکنی ...

فردای اونروز

دنبال خونه میگشت

و خیلی راحت یه خونه کوچولو نقلی جذاب رو پیدا کرد

باورش نمیشد

همونچیزی بود که میخواست

دقیقا نزدیک محل کارش طوریکه پیاده میتونست

بره شرکت...خلاصه

خونه که تویه آپارتمان بود اجاره شد

و برای وسیله هاش

جهیزیه ش تو خونه سامان

پیام داد سامان

و گفت که میخواد جهیزیه شو برداره ...

سامان هم پیام داد مگه اون جهیزیه تو بوده ...

منیژه خانم گفت یعنی چی ؟

گفت فروختم

خرج عروسیمون بشه ...

منیژه خانم با خودش گفت وای خدای من

این سامان اون سامان روز اول نیست ...

واقعا فکرشو نمیکردم ...

با پس اندازی که داشت

وسیله جدید برای خونه نقلیش خرید ...

و رفت و به یه وکیل مراجعه کرد ...

ماجرا رو شرح داد ...

خانم وکیل هم برای داد گاه که ساعت ۴ بعد از ظهر

اونروز برگزار میشد

خودشو آماده کرد

تا هم مهریه رو بگیره ،هم جهیزیه رو ...

اونطرف سامان رفت پیش وکیل

وقصه رو کاملا برعکس تعریف کرد

گفت منیژه خانم با پسرهای دیگه دوست بوده

و سرکار نمیرفته و القصه

که مهریه رو نده ...

خلاصه روز دادگاه شد و سامان نتونست

بادروغ هاش قاضی رو مجاب کنه

چون در پس هر دروغش یه دروغ دیگه سبز میشد

و قاضی هم کاملا متوجه دروغ ها شده بود

به علاوه دفاعیات وکیلش با حرف های خودش یکی نبود این بود وکیلش متوجه شد با دروغ سرو کار داره ...

قاضی سامان و حسابی سوال پیچ میکرد و در نهایت

دادگاه به نفع منیژه خانم با پرداخت مهریه و جهیزیه

به طوریکه از حساب بانکی سامان در جا پول مهریه و جهیزیه رو کسر کرد تموم شد

سامان اصلا راضی به دادن نمیشد

و دادگاه خودش این کارو برای منیژه خانم انجام داد ..

و منیژه خانم

هم از وکیلش تشکر کرد هم از قاضی ..


و ازخدا ی خودش

این ماجرا هم گذشت

و رفت خونش .....

تازه داشت با همسایه ها آشنا میشد ...

سوگل خانم

همسایه واحد بالایی یه دختر داشت که دبیرستانی

بود اسمش یاسمن بود .

یاسمن اومد کمک اسباب چیدن منیژه خانم

به همراه سحر دوستش ...

وسایلارو که چیدن ...

نشستن ...

که یاسمن یه مسئله ریاضی آورد ...

منیژه خانم مسئله رو با جزئیات توضیح داد

حتی مطالب پایه رو هم توضیح داد ..

همونجا بود که یاسمن متوجه شد

چهقدر خوب توضیح داد ...

خلاصه یاسمن با منیژه دوست شد

وشب رو اونجا خوابید

به علاوه اینکه سحر هم گاه گاهی سر میزد

و بعضی اوقات خودش شب رو میخوابید


تا اینکه یک روز مادرش زنگ زد

گفت منیژه طلاق گرفتی

من نباید بدونم دختر ؟

آخه چه جوری سامان این کارو باتو کرد ؟

منیژه خانم گفت :مامان ولش کن

خودت خوبی ؟

راستی امروز یه کیک هویج پختم ...

نمیدونی چه قد خوشمزه شده ...

همون دستور پختی رو رفتم که اون روز توکتاب آشپزی قفسه کمدت دیدم ..

مادرش گفت آره خوبم مادر ...

طعمش خوب شده بود منم درست کنم .

گفت عالی شده ..

جزوه بهترین کیک هایی که تا به حال درست کردم

مادرش گفت

توضیح بده منم درست کنم خوب ...


منیژه خانم متوجه شد که خیلی خوب میتونه کیک و شیرینی بپزه و تایم شبش رو به جای فیلم دیدن

به این کار اختصاص بده

بنابراین به همکاری یاسمن تصمیم گرفت همچین کاری انجام بده

اوناشب کیک و شیرینی میپختن

و بعد ازظهر یاسمن سفارشا رو میفروخت

به علاوه اینکه یاسمن با داشتن دوستی مثل منیژه خانم

هم مستقل شده بود به لحاظ مالی هم اینکه

تو درساش رشد کرده بود ...

این وضعیت خوب با همکاری سحر بیشتر شد

و حالا فروشگاه های شیرینی هم مشتری شیرینی های منیژه خانم بودند

بنابراین تمام خانم های اون ساختمون و همسایه های کناری آپارتمان مشغول کار شدند

کار تو زیر زمین آپارتمان انجام میشد

و کاملا بهداشتی و تر وتمیز کم کم منیژه خانم مجوز هم گرفت ...

و فضای کاری حسابی رشد کرد ...

و با خرید محل کار دیگه خودش به طور مستقل کار شو ادامه داد ...















منیژه خانمطلاقزندگیخیانتپول
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید