بهار·۸ روز پیشقلدرفصل بهار نزدیک بود و مهناز سبزه خودرا کنار پنجره گذاشت به ماهی لب حوض نگاه میکرد و گلدون های گل رزی که روی برگ هاشون قطره بارون نشسته بود .…
بهار·۱۰ روز پیشتفسیر زندگی ...زندگی لحظه حال است . ویک بازار ...یا شاید یک دریا..... که تو در مقابل کدام مغازه بشینی و اجناسش را خرید گاهی درحین خرید هم ممکن است…
بهار·۱۳ روز پیشنوشتنی های دوران تحصیلکتاب خوندن چه قدر لذت بخشه ؟اکثر ما ها کلاس اول که رفتیم پر از ذوق و شوق کتاب خوندن بودیم و تا پایان دوران دبستان مثل خوابی شیرین با کتاب ا…
بهار·۱۷ روز پیشسیاره صورتی ..صدای باد می آمد شیلا چشمانش روی هم میشد آخرای شب بود وبعد از گذران یک روز کاری در مدرسه از شدت خستگی پلک ها یک جا ثابت نمیشدند و مدام به س…
بهار·۱ ماه پیشهم اتاقی...صدای باد می آمد و از پنجره هو هو میکرد و پرده تکان می خورد ماهی داخل تنگ کنار پنجره بازی می کرد...مهشید روی تخت آرام خواب بود ...که نا گهان…
بهار·۱ ماه پیشدر اداره ...بیتا دختر شوخ طبعی بود و به تازگی کارمند یک اداره شده بود ...کارها و وظایف خودش رو به خوبی انجام میداد و حسابی جا وا کرده بود ...و جواب مرا…
بهار·۱ ماه پیشپرتگاهگری پزشک ماهری بود برای تفریح راهی دهی خوش آب و هوا شد در میان ده می چرخید و لای گل ها و پروانه ها نفس می کشید ..بعد از تفریح حسابی سری به…
بهار·۲ ماه پیشجوجهزندگی مانند جویبار جاریست ...به زیبایی بی نهایت ..لحظاتی که چشمانت را میبندی و خواب دامنش را روی چشمانت پهن می کند و قطره قطره نیلوفر آرامش…