به قلم : عابدین پاپی
ادیب کسی است که واژه ی ادب را ادیبانه بر صفحه روزگار ترسیم می کند.
«پاپی»
الف ) ادبیات و ادیب از لفظ تا معنا :
درمعنی واژه ی ادبیات(literature) می توان به این پنداشت رسید که به دانش های وابسته به ادب و علوم ادبی یا آثار ادبی ادبیات میگویند. در زاویه ای دیگر می توان چنین تعریفی را از ادبیات تشریح نمود: به آن گونه از سخنی اطلاق می شود که ازحد ونصاب سخنان عادی و معمولی فراتر و برتر است و مردم این سخنان را دربطن و میان خود ضبط و نقل میکنند و از خواندن و شنیدن آن ها منقلب گشته و احساس و درکِ غم به شادی و لذّت خاصی به آن ها دست می دهد. در ازمنه های تاریخ تعاریف و برداشت های معنایی بسامدی از ادبیات شده است اما به مجموعه متن هایی که در قالب بافتی مشخص و مدوّن و ماندگار از پیشینیان یک ملت بر جای مانده است و آن ملت برهمان متن ها توجه و تکیه ی کلامی و زبانی میکنند، ادبیات می گویند. در تقسیم بندی متن های ادبی با دو متن سرآمد و کارآمد تصادم داریم که این دو متن شامل دوگونه ی ، شعر و نثر می شود. ادبیات دردنیای امروز یک فرهنگ و ایده ی چندگانه معنا را دنبال میکند و به شاخک های متعددی تقسیم میشود که می توان به شعر ، نثر، طنز، نمایش ، عامیانه و ... اشاره نمود. در نخشتین دسته بندی ادبی که به انجام و سرانجام رسیده و ریشه درعلم سخن شناسی دارد به زمانِ ارسطو درتاریخ بشر برمی گردد به گونه ای که در ادبیاتِ یونان گونه شعری به نامِ دراما یا همان هنر نمایشی در عهد باستان است که من بعد توسطِ رومیان توسعه و رونق گرفته و درمتون غربی دارای قرب و کارکردی کارآمد است به شیوه ای که تا به امروز این دسته بندی،بر خلاف ِسنتِ ایرانی نظم و نثر، به نظم و نثر دراما تقسیم می شود. ریشه ی ادبیات ادب است و ادب از دیدگاه واژه شناسان به معنی ظرف وحسن تناول آمده است . برخی دیگر نیز در فارسی ، ادب را به معنی فرهنگ ترجمه کرده اند واعتقاد دارند که ادب یا فرهنگ همان دانش است . از دیگر معانی ادب می توان به هنر، حسن معاشرت، شیوه ی پسندیده یا سخن اشاره نمود. به کسی که بر زبانِ خویش سخنی ادیبانه و مقبول را در جهتِ کارکردی فرابخش از حیثِ انسانی بکار میبرد ادیب میگویند. ادب دراصطلاح به دانشی اطلاق میشود که قُدما آن را مشمول این علوم می دانند: واژه، صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع، عروض، قافیه، قوانین خط، قوانین قرائت که بعضی اشتقاق(در زبان شناسی اشتقاق یکی از روش های واژه سازی است) و انشاء را هم به این علوم اضافه کرده اند. از دیدگاه مفهوم و پیام درونی ادبیات را به چهار قسم منقسم می کنند:1- حماسی2- غنایی3- نمایشی و 4- تعلیم و تربیت و دیگر انواع ادبیات عبارتنداز: ادبیات روایی و داستانی، ادبیات اسطوره ای،ادبیات نمادین، ادبیات طنز، ادبیات فولکلور، (عامیانه) ادبیات مفاخر، ادبیات مناظره و غیره و درابعادی دیگر، ادبیات را میتوان به نظم و نثر یا ادبیات منظوم و منثور هم تقسیم نمود که این دو به شاخه های متعددی تقسیم میشوند و درادبیات ایران به عنوان نمادی نمادین دارای کاربرد و کارکردادبی و اجتماعی هستند. مثلن در شعرکلاسیک و منظوم ما با سبک ها و قالب های متعددی سر و کار داریم . به مانند: قطعه، مثنوی، قصیده، غزل ، دوبیتی ، رباعی ، مستزاد ، ترجیح بند، ترکیب بند، شایگان، قلب و غیره و در شعر نو با شعر نیمایی ، شعر سپید ، شعر آزاد و سایر سبک های امروزی تصادم داریم . در قالب نثر نیز می توان به داستان، رمان ، طنزو ....اشاره نمود که هرکدام از این ها خود، شامل کارکردهایی با بافت و ساختِ کارآمدی اند. با مروری به سُرورهای تاریخچه ی ادبیات با قطع و یقین نمی توان فرد خاصی را بنیان گذار ادبیات جهان دانست اما در همه ملل جهان ادبیات شفاهی قبل از ادبیات کتبی وجود داشته و شاید گفت زبانِ گفتاری و محاوره ای مردم جهان در شکل گیری سخنی ادیبانه بی نقش و نگاری از تأثیر نبوده است . یکی از کهن ترین آثار ادبی جهان را که شناخته شده است به حماسه ی گیلگُمش نسبت داده اند و بسیاری از پژوهش گران این اثر را اولین حماسه ی بشری برشمرده اند به طوری که تاریخ نگارش آن را به سال 2700 پیش از میلاد مرتبط دانسته اندو درون مایه ی این اثر را مفاهیمی چون: قهرمانی، دوستی، شکست وجستجو به دنبال زندگی ابدی، دانسته اند. اگر چه ادبیات در همه سرزمین ها راهِ خود را ادامه داده و از زبان ِ مشخصی هم بهره گرفته اما شاید سیر اندیشگی ادیبان درادبیات که گونه های دیگری را با کاربست های متفاوت تری درجامعه نمایان میسازد به بعد از قرون وسطی و آثاری که جنبه های پیدا و پنهانِ مذهبی دارند، مرتبط می شود و ریشه ی تعلیمی این گونه از ادبیات همین منابع هستند و مهم ترین حرکت در بافتِ مقوله ی ادبیات به عصر روشنگری مرتبط می شود که منجر به تولدِ آثار رمانتیک و با حضور و ظهور مکتب رئالیسم و ناتورالیسم، ادبیات ضبغه دیگری را به خود احساس می کند که این جنبش از سنجش ِ ادبی در سده ی 19 میلادی اتفاق می افتد. ادبیات را می توان در سه زمان خلاصه نمود. یکی زمان ِ سنت است و دو و سه دیگر ، زمانِ مدرن و پست مدرن که در هرکدام از این زمان ها ما با آثار متعدد و متفاوتی از حیثِ ساختار و محتوا از نویسندگان و هنرمندان مواجه هستیم . ساختِ مکانی و بافتِ زمانی دو عامل مهم در بینِ ملل جهان به شمار می آمده اند که زبان و فرهنگ ادبیاتِ جهان را شکل داده اند. ریشه لغوی ادبیات از ادب میآید اما ریشه ی اجتماعی-سیاسی و فرهنگی آن مرتبط ی با یک تمدن ِ خاص نیست بلکه همه ی تمدن های جهانِ در تولدِ این درختِ تنومند سهیم بوده و هستند اما هر دیاری دارای قدمتِ ادبی است که با رجوع به متونِ تاریخی آن می توان به سابقه ی ادبی آن دیار دست یافت. ادبیات در جامعه ی امروز بر محور و ساز و کارِ فرهنگِ «هم نشینی» در حرکت است و چیزی به نام «جانشینی» معنا و مفهومی ندارد. گرچه در آثارِ نویسندگان دنیای مدرن مبحثِ آلترناتیو بسیار مهم بوده اما با حضور دنیای پست مدرن این معادله به هم ریخت و امروزه در ادبیات مفهومی به نامِ جهان شمولی مطرح است و البته به چه مقدار این فکر جنبه فرهنگی و علمی دارد و به چه اندازه جنبه سیاسی و تبلیغاتی، خود می تواند موضوعی برای تحقیق و پژوهش جوانان و دانشگاهیان باشد و در بطن تحقیق است که می توان درست و یا نادرست بودن موضوع را به بوته ی نقد و تحلیل کشاند . موضوع دیگر مقوله ی ادیبliterary ) ( است . ادیب به معنی کسی است که در سخنان اش ادب را رعایت می کند و البته به کسی که نویسنده و شاعر باشد ادیب می گویند. به هر کسی که به مسائل فرهنگی و ادبی جامعه توجه و تفقد دارد و در گُفتار ، کردرا و اندیشه اش از این مسائل آکنده از مفهوم، برای پیشبرد جامعه استفاده می نماید ادیب می گویند. ادیب به کسی می گویند که به هر آنچه که می نویسد و یا می سُراید اعتقاد دارد و سعی می کند که درون مایه ی آثارش آکنده از اخلاق و ادب و فرهنگ باشد. ادیب کسی است که راهِ حیوانیّت را از انسانیّت جدا می کند و به بشر فرهنگِ تعلیم و تعلم را یاد می دهد . انسان به عنوان یک موجود ناظق موظف است که ادب را رعایت کند و فرهنگ زندگی بدون ادب بی معناست. ادیب حافظ و نگاه دارنده ی هر چیزی است و هم در سخن خویش به ادب توجه دارد و هم از سخنان دیگران انتظاری ادیبانه را درذهن می پروراند. ادیب به معنی ادب دارنده و ادب آورنده است به کسی که در دایره ی ادبیات خلاقیّت به خرج می دهد و در این راستا کار بسیار می کند ادب آورنده می گویند و به کسی که ادب را در همه ی جوانب حفظ می کند ادب دارنده میگویند. ادب دارنده به کسی می گویند که دارای ویژگی های ادبی و فرهنگی است . بین فرهنگ و ادب فاصله ای نیست چرا که آدم بی فرهنگ ، بی ادب است و آدم بی ادب هم، فرهنگ ندارد. ادب دارنده کسی است که سخن دان و سخن ران هم هست. فرق است بین سخن دان و سخن ران ، به طوری که ممکن است یک فرد سخن دان سخن ران نباشد. سخنرانی با سخندانی فرق می کند. سخن ران کسی است که سخن خود را با زبانی شیوا و سلیس به جامعه منتقل می کند اما سخن ران ممکن است که دانایی کامل باشد ولی قادر به ارائه ی دانایی خویش نباشد. مهم ترین ادیب در جامعه کسی است که بتواند سخن دانی خود را تبدیل به سخن رانی کند و درآنجاست که هویت سخن خود را نمایان ساخته است . سخن ران باید سخن ور هم باشد یعنی در ارائه ی راهِ سخن خویش در جامعه به کارکردهایی مفید و کارگشاه هم دست یابد. راندنِ سخن خویش را در بطن جامعه با مهارت و فن خاصی، نوعی سخن وری است . سخن ور به کسی می گویند که به دنبال ِ به کرسی نشاندنِ سخن خود در راهِ جامعه است و جامعه ی هدفِ آن ، اجتماع است اما سخن بر، کسی است که سخنی را از یک فرد به فرد ِ دیگری منتقل می کند و اصولن چنین فردی ادیب نیست بلکه بارِ ادب را بردوش می کشد از برای استفاده ی آن کسی که در این رهگذر ادیب است. ادبیات قدمتی به درازای ترازِ تاریخ جهان دارد و ادبیات در ایران پیش از اسلام به سروده های اوستا در حدود 1000 سالِ پیش از میلاد باز می گردد. این سُروده ها قسمتی از سنت شفاهی ایرانیان باستان بوده اند که سینه به سینه به جامعه منتقل شده و من بعد بخش های کتاب اوستا را در ازمنه های ساسانی پدیدار ساخته اند. دگرگونی ادبیات و دیگرگونی ادبیاتِ در جهان و کهن بوم ایران را باید در زمان بندی ازمنه ها جستجو کرد که در هر ازمنه ای با داشت ها و یاداشت های متنوعی برخورد می کنیم که این داشت ها و یادداشت های شفاهی و کتبی برگرفته از زیست بومِ هر کشوری است به طوری که زبانیّت ادبی یک کشور را همین متونِ تاریخی شکل داده اند. خنیاگران پارتی از جمله اقشاری به شمار می روند که سُروده های محلی پیش از اسلام را با نام پهلوی قرائت نموده اند به طوری که این نوع ژانرِ شعر با آلات موسیقی همراه وهمگن بوده است و با نفوذ اندیشه و تفکر مانوی درسرزمین گسترده ی ایران و هنرگرایی آنان، نوعی ادبیات شعرگونه مانوی با بویه هایی ناب به زبان پارتی به پارتی میانه و سغدی درایران پدیدآمد و می توان به آثار بدست آمده از واحه ی تورفان در کشور چین اشاره نمود. از زوایایی دیگر می توان نگرش به سیر ادبیات را در زمان ساسانی وارسی و بررسی نمود که در این دوره ادبیات و فرهنگ بهبود پیدا می کند که می توان آثاری با تم یا درون مایه هایی فقهی ، دینی و داستانی بسیاری مواجه شد به مانند: کارنامه ی اردشیر بابکان، درختِ آسوریک، و یادگار زریران اشاره کرد.
ب) ادبیات سرآمدpreeminentو ادیب کارآمد efficient
سرآمد به معنی برتر ، برجسته و برگزیده است . ادبیات سرآمد به معنی ادبیاتی است که دربافتِ یک فرهنگ نهادینه شده و از این ادبیات برای پالندگی و بالندگی زبان و تاریخ یک ملت استفاده میشود. وقتی از ادبیات ِ سرآمد سخن به میان و کیان میآید به معنی آن است که این ادبیات به چه مقدار در بطن وکُنه جامعه تأثیر سازنده و بالنده داشته است . مثلن: وقتی صحبت از آثارِ ادبی یک برهه ی زمانی می شود آنچه مدنظر و منظر است کارکرد سرآمد آن آثار در سیرمکان می باشد. هر ملتی که ادبیات آن سرآمد باشد آن ملت پیروز است . برگزیدن ادبیات یک ملل وابسته و همبسته به نوع زمان و جنسِ مکان هم دارد بدین سان که ممکن است ادبیاتِ یک سرزمین در ازمنه ای از تاریخ سرآمد بوده باشد اما در بافتِ زمانی و ساختِ مکانی دیگری افول کند. قرابت ورفاقتِ فرهنگ ها در رشد و توسعه ی ادبیات جهان تأثیرات اساسی دارد. گفتِ گو مندی زبان ها و تعامل و تعادلِ مفاهیم خود از دلایلی است که بر گسترده و سیطره ی ادبیات جهان نقشی باینده را دربافتِ آینده عهده دار شده است . کارآمد به معنی کسی است که کارها را به خوبی و نیکویی به انجام می رساند . به کسی که کارکردی مفید در جامعه را به تصویر می کشد کارآمد می گویند . مهیا شدن کاردریک بافتِ اجتماعی که پی آمدی سازنده و فرآمد را به دنبال دارد نوعی کارآمدگی است . مقابل کارآمد ناکارآمد است و به کسی که درکارخویش به خوبی عمل نمی کند و کارنامه ای درخشان ندارد، ناکارآمد می گویند . مثلن: در اشعارذیل نوعِ کارآمدگی و سرآمدگی دیده می شود:
بجز فرهاد کو راتیشه ی آخر بکارآمد به این فرزانه ده یک مردکارآمد نمی آید
محسن تأثیر(آنندراج)
شنیدم کز این دورآموزگار سرآمد تویی برهمه روزگار
از : نظامی
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق دریادلی بجوی دلیری سرآمدی.
از: حافظ
بنابراین ادبیات کارآمد به ادبیاتی گفته می شود که در جامعه شاملِ کارکردی سازنده است. بین ادبیات سرآمد و ادبیاتِ کارآمد نوعی ارتباطِ معنایی برقرار است به طوری که هر ادبیاتی که سرآمد باشد درواقع آن ادبیات کارامد هم هست. سرآمدگی یک ادبیات به معنی کارآمدگی ادبیات اطلاق می شود. بدین سان موضوع محل بحث مرتبطِ با ادبیات سرآمد و ادیب کارآمد بوده که در تشریح این دو مقوله باید گفت که یک ادیب کارآمد از ادبیاتی سرآمد برخوردار است . ادبیات ریشه در ادب دارد و علم ادب در اصطلاح ِعلمای ادیب، مشتمل بر اغلب علوم و فنون ادبیه از قبیل: نحو، لغت، تصریف، عروض ، قوافی، صنعتِ شعر، تاریخ و انسان است و ادیب کسی است که دارای تمام این علوم یا یکی ازآن هاست و فرق ادیب و عالم درآن است که ادیب به هرچیزی رویکردی ادیبانه توأم با ذوقی بهتر و هنری تر را دارد اما عالم شاید در انتخاب یک مقصد در جهت نیلِ به همان مقصد کوشا تر باشد .گرچه در دنیای دیروز ما هم ادیب عالم داشته ایم و هم عالمِ ادیب اما در دنیای امروز با توجه به تمیز و تحلیل علوم چنین چیزی کم تر مدنظر است. به هر روی ، ادبیات ریشه در ادب دارد و ادیب کسی است که ادب دارد. سرآمدگی ادبیات زمانی خود را در جامعه نشان می دهد که پشت بند آن ادیبی کارآمد باشد. ادب در دنیای ادبیات نقشی سازنده دارد و یک اثر ادبی بایستی از مؤلفه هایی ادیبانه بهره مند باشد. شعری که از کلماتی غیراخلاقی و رکیک بهره می جوید آن شعر ادیبانه نیست و ادیبی که شعرش اخلاقی و همراهِ با ادب نباشد ادیب نیست. ادیب کسی است که در گزینش کلمات در شعر به فرهنگ و بافتِ رفتاری و روحی جامعه در ازمنه های تاریخ توجه و التفات ویژه ای دارد و سعی می کند از یاوه سُرایی و عریان گویی در شعر احتراز کند.در زوایایی دیگر خودِ بی ادب و بی ادبی عواملی است که منجرِ به زایش ادب می شود! گفته اند: ادب از کی آموختی؟ از بی ادبان! در واقع بی ادب با رفتارهای بی ادبانه ی خویش به ما می آموزد که ادب را رعایت کنیم . هر کسی که با شما رفتاری بی ادبانه داشته باشد شما می توانید از این رفتار بی ادبانه درس بگیرید تا که راهِ ادب را پیدا کنید.هر کنش بی ادبانه واکنشی ادیبانه را می طلبد و ما نبایستی با هر کسی مثلِ خودش رفتارکنیم مگر این که آن رفتار ادیبانه باشد. براین پایه، ادیب کارآمد کسی است که در گفتار و کردار وقلم اش ادب نهفته باشد . نقش ادب در همه ی هنرهای هفت گانه لازم و ضروری است و هنری که رفتاری ادیبانه را به تصویر نمی کشد آن هنر فاقد سرآمدگی است .هنر برتر و ممتاز هنری به شمار می رود که سلایق فردی و علایق اجتماعی جامعه را با زبانِ خودشان به دایره ی ترسیم می کشد. هنر برای خودش زمانی هنر است که هنر برای مردم باشد. سرآمدگی هنر در جامعه به کارآمدگی آن بستگی دارد. هر اندازه که هنر سرآمد باشد همان قدر هم کارآمد نشان می دهد و این یک رابطه ی دو سویه و دو بویه است . در دنیای پسا مدرن کارآمدگی ادبیات بر سرآمدگی آن چرخش و چربش بیشتری دارد زیرا که اصالتِ سود و جود بیشتر از اصالت وجود ِ ادبیات محل بحث و نظراست . لذا در این بین چند پرسش بنیادی به ذهن خطور می کند که چرا ادبیات به سمت بی ادبی و بی نظمی سوق یافته است؟ و دو دیگر ، چه عواملی مسبب این کار شده اند؟ و برای برون رفت از این فرآیند چه باید کرد آیا می توان چاره ای اندیشید؟ حضور دنیای پست مدرن توأم با فلسفه ی امروز که برمعیار تضاد و پارادکس ِ با دنیای مدرن در حرکت و تکاپوست از عمده دلایل است که ادبیات را از آن حالتِ ممتازی و برگزیدگی به سمت و سیاقِ دیگری هدایت کرده است. بی ادبی در ادبیات که تعمدن درآثارِ شُعرا و نویسندگان و حتا هنرمندان دیگر دیده می شود نشأت گرفته از تفکرات فلسفی است که این نوع فلسفیدن ها خود عاملی بوده تا که جامعه ازآن بافتِ اخلاقی و ادبی فاصله بگیرد. به بیانی مُدشدن به جای اندیشه شدن سر وا کرده است. شاید بایسته ترین بدیلی که برای دنیای ادب پیدا شد همین بی ادبی بود که نقطه ی مقابل ادب است .متفکرین همیشه در مقابلِ یک تز دست به آنتی تز می زنند و تلاش بر آن دارند تا که ضدِ آن را خلق نمایند. مثلن من نیچه را مُفکری میدانم که «قانونِ اشتقاق» را درجهان هستی باب کرد به طوری که روشی به نام واژه سازی را درکُنه هستی ایجاد کرد و به جای این که «هستم پس می اندیشم » را دنبال کند به :« نیستم پس می اندیشم» التفات می کند و در واقع میخواهد در دلِ نیستی به نوعی اندیشگی دست یابد که این اندیشگی ها از مفاهیمی هم برخوردار باشند و شایدتداومِ یک تفکر هرچه قدر هم با شیوه های تازه تری از جانب متفکر ارائه گردد، باز نوعی استحاله شدن در همان تفکر باشد. بدین حال، کهن الگو ها اگر چه قابل تعبیر هستند اماتحت هیچ شرایطی قابلِ تغییر نیستند مگر این که طرحی نو و مخالف آن ها ترسیم گردد. چالش فراروی ادبیات جهان چند وابستگی و چنددستگی حزبی و طبقاتی است که این فرآیند فرآبندی در ریشه ی فلسفه جهان دارد و آبشخور آن در فرآخورهای فلسفه نمادین است و اگر چه این چند وابستگی و چند دستگی جامعه رابا کاشت ها و داشت های تازه تری هم همراه ساخته است اما به نوبه ی خود هم ، جامعه را با بحران معنا و به سمت بی معنایی و بی ادبی سوق داده است. دیگرعاملی که باعثِ بی ادبی و لودگی درادبیات امروز شده رامی توان «گریز از معنا و گزینِ بی معنایی» برشمرد. جهانِ معنا آکنده از مفاهیمی انسانی و طبیعی است و برای عبور از این مفاهیم چاره ای جز معنا گریزی نیست. درشعر و داستان ِامروز چیزی به نام معنا و تصویر نوعی بی معنایی قلمداد می شود و به جای آن بی معنایی و تاریکی باب شده است . شما وقتی یک تابلوی نقاشی را تصویر خوانی می کنید به مراتب مؤلفه هایی چون معناگریزی ، تصادف، شلختگی، بی اخلاقی، و بی نظمی را بیشتر از معنا، طرح، انضباط و اخلاق را در طرح می بینید. بدین ترتیب ، می توان چنین برداشت نمود که در خودِ جهانِ معنا سیر بی معنایی قوت گرفته و قطارجهان به سمت اِلِمان هایی ضدِ معنا درحرکت می باشد. دیگر عامل، حذفِ اصل است. اصل در این جا به معنی هر آنچه که قدمت طبیعی تری دارد، می باشد . مثلن در هنر تقلید از اصل بیشتر باب شده است و یا تقلید از تقلید که این سه بعدی شدن جهان شاید به سمت بعد چهارمی هدایت شود . در جهان ِ امروز حذف اصل در همه ی مفاهیم امری مشهود است و این مهم میتواند جهان را با یک رکود علمی و سقوطِ اجتماعی مواجه سازد و برای برون رفت از این فرآیند حاکم، چاره ای جز تشبُثِ به مقوله پارفت نیست. پارفت به معنی این که بشر امروز باید در بین جهان دیروز و امروز در رفت و آمد بوده و از اِلِمان های این دو جهان برای نیل به چشم اندازی دیگر ازجهان درحرکت و تکاپو باشد. نه جهان دیروز و نه جهانِ امروز بلکه با حفظ اصل میتوان به فرع یا فرعی ها دست یافت. شاید ترکیبی از جهان دیروز و امروز ما را به سوی یک سنتز فرآرونده هدایت نماید زیرا که سنتز پی آمدی است که درجنگ و نزاع بین تز و آنتی تز به دست میآید و البته راهِ دیگری هم میتواند به چراغِ در این راه، روشنایی بیفزاید و آن گفتِ گوی چندجانبه بین تز و آنتی تزهاست که شاید خروجی آن نجات دهنده ی دیروز و امروز ما از برای بافتن لباسِ آینده باشد.