به قلم: عابدین پاپی
روشنفکر
به مانند یک بذر است
هرچه قدر عمیق تر آن را
دفن کنید
بیشتر رشد میکند!
«پاپی»
جهان امروز جهان تولید و تکامل علم و عمل است و از این جهان(پست مدرن) به عنوان ِجهان سرعت و دقت یاد کرده اند اما برخی از مؤلفه های همین جهان نیز، پراکندگی و بی نظمی و درجهاتی تصادف است. بنابراین ، تردیدی نیست که جامعه ی متفکر و روشنگر به مثابه ی دیروز کارفکری و عقلی و عقلانی انجام نمیدهد و شاید بتوان گفت دراینجهان اندیشنده و متفکر بسیار کم است که مثلن به فکرِ تولید متن با بهره گیری از ذهن و زبانِ خودش باشد و نکته دیگر تولید و ترجمه ی کتاب های متعدد و متشابه که به چاپ های فراوانی هم میرسند از دیگر نکاتی است که اندیشیدن را ازاندیشنده گرفته است و از این ها مهم تر حضورِ رسانه های مجازی دربطن جامعه میباشد که جامعه را با یکسریکارهای فانتزی و روساخت به سمت خود کشانده است . با این تفاسیر، کار برای «اندیشیدنِ اندیشنده» دشوار شده و علت عمده نیز همین تکثیر و تبیین معانی متشابه و هم مانند است . لذا تصور ما برآن است که زبان و ذهن و اندیشه ی انسان ارتباطی دیرینه و عتیق با هم وجهانِ معنا دارند و به نوبه ی خود، هم معنا سازند و هم مفهوم پرور. زبان یک اصالت بی بدیل دارد که این اصالت همیشه پا برجا و ماناست و این اصالتِ بی بدیل چیزی جز « معنا سازی» نیست. اصالتِ ذهن یک نشانه ی معین است که همه ی مفاهمه های طبیعی و اجتماعی را به طور هوشیار و هوشمندانه دریافت میکند و آن ها را به زبان درجهتِ اجرا واگذار مینماید. هر عضوی از بدن انسان یک وظیفه ای را برعهده گرفته که در مجموع اعضای بدنِ انسان دائما" درحالِ پوست اندازی اند. سیستم بدنِ انسان دارای دو مشخصه ی ظاهر و باطن است و دیالوگ فی مابین این ظاهر و باطن همیشه وجود دارد. بنابراین خودِ نوشتن از طریقِ ذهن و زبان شکل و شمایل میگیرد . اگر اندیشه ای از جانبِ یک متفکر ایجاد میشود این اندیشه یک رابطه ی چندسویه و چند گویه را با ذهن و زبان برقرار میکند. وقتی میگوئیم « نوشتن» یعنی من مینویسم و یا تو و اومی نویسد.بانی نوشتن موجودی به نام متفکر است که با بسیار فکر کردن به جهانِ:« درمقابلِ ایستاده ی خود» به یک مُفکر تبدیل میشود. انسانِ مُفکر کسی است که بسیارتر از بسیارها فکر میکند تا که به میوه ی اندیشه دست یابد. مُفکر یک حالتِ این گون ، آن گون و هم گون دارد. این گون به معنی آنست که به نشانه های نزدیک توجه دارد و در دلِ این نشانه ها مفاهیمی را کشف و پردازش میکند. این گون میتواند این گونه هایی باشد که دردرون فردِ مُفکر وجود دارند و یا درمقابلِ مُفکر قرار گرفته اند. جهانِ درون انسان و جهانِ برونِ انسان همان اینگون انسانِ مُفکر تلقی میشوند. آن گون به نشانه های دور التفات دارد . مُفکر سعی میکند دور اندیش باشد و به فراتر از عینِ خویش سفر کند و حتا دربرخی موارد به فرا ذهن توجه و درتعامل و تأمل است . آن گون نوعی بررسی آن گونه هایی است که دورتر ازواقعیّات ایستاده اند و بایستی این دورتر ها را به دایره ی نزدیک هدایت کرد. هم گون، به معنی گونه ها یا نشانه هایی مثل هم و از جنس و تبارِ یکدیگرند که در یک مسیر و ضمیر مشخص در حرکتند . هم گون بودن به معنی همگِن بودن هم هست . هم مانند شدن درشرایطی نُضج میگیرد که این گون و آن گون با هم به یک هم اندیشی برسند و تقریبن پی آمد این دو «هم گون» را شکل میدهد. بدین حال، یک نویسنده کسی است که بتواند به آن گون ها ، اینگون ها و هم گون ها توجه بایسته ای داشته باشد تا که به یک شایستگی درکلام و مفهوم دست یابد. انسان های مُفکر را میتوان به دو نوع تقسیم کرد: نخست: افرادی که حرفِ دیگران را خوب میفهمند و بسیار درک میکنند و به سهولت میتوانند خوانشی توأم با خواستگاه و خاستگاه صحیح و درستی را به جامعه تزریق نمایند. کشف و پردازش علمِ دیگران و رسیدن به یک فهم مشترک و درکِ مشترک از علم و دانش دیگران از مهم ترین هنرهاست. دوم: افرادی که حرفِ خودشان را میزنند . اینان کسانی اند که ابتدا حرف دیگران را خوب فهمیده اند و من بعد به یک درک و شعورِ درست و کارآمد از خویش هم دست یافته اند. پس حرفِ دیگران را خوب فهمیدن درجهتِ نیل به حرفِ خویش مهم ترین اصولی است که باید در فرهنگ نوشتن رعایت شود. نوشتن میتواند دو نوع باشد . یکی نوشتنِ حرف و حدیثِ دیگران است و دو دیگر، نوشتنِ حرف و حدیثِ خویش است . خویش را نوشتن هنری بالاتر از دیگران رانوشتن محسوب میشود. از خود نوشتن میتواند فرهنگِ جامعه ی ما را به رشد و توسعه برساند و از دیگران نوشتن تنها به ما رشدِ فرهنگی میدهد. بنابراین برای این که فرهنگِ ما رشد کند باید ازدیگران نوشتن را یاد بگیریم و برای این که فرهنگِ ما به توسعه و بالندگی قابلِ توجهی برسد می بایست خود نوشتن را تجربه کنیم. اغلبِ فلاسفه ی جهان ، دانشوران، دانشمندان و حتا روشنگران جهان از طیفِ کسانی بوده اند که خود را نوشته اند. جامعه باید به الگوهای انتقادی و اعتراضی هم ، التفات داشته باشد و اگر متفکر منتقد نباشد مُفکر نیست. از زاویه ای دیگر، مهم ترین نوع نوشتن رویکردی خود انتقادی و دیگر اعتراضی را می طلبد و در آنجاست که فهمِ انسان متولد میشود . شما تا فهم را درک نکنید فهیم نمیشوید و نویسنده کسی است که از مسیر فهم به انتهای فهیم بودن میرسد. با این حال، آنچه که فرآروی ماست گفتاری است تحتِ عنوانِ:« ادبیات روشنگرانه و ادبیات روشنفکرانه» دراینگفتار تلاشِ ما برآن است تا که این موضوع را در ابعادی موردِ وارسی قرار دهیم ودر این راستا به یافته ها و دریافته هایی جدیدتر دست یابیم.
قبل از این که به دایره ی بحث ورود پیدا کنیم لازم میبینم که تعاریفی از کلمات این موضوع داشته باشیم. درمعرفی کلمه ی ادیت، روشنگر و روشنفکر باید بگویم که این کلمات مسبوقِ به سوابقی اند که سابقه ی کلمه ی ادبیات از روشنگر و روشنفکر بیشتر است . شاید انسان زمانیکه ادب را کشف نمود به این نتیجه رسید که باید مؤدب باشد و یا ادیب . ادبیات با خواندن و نوشتن به وجود آمد و بیگمان کسی که به خواندن و نوشتن آگاه نباشد ادیب نیست و یا حداقل ادب را به خوبی و نکوهی درک نمیکند. جلوه گاه ادبیات ، زبان و اندیشه است . هرکسی که زبان و اندیشه داشته باشد و از طریقِ این دو بتواند با جامعه ارتباط بگیرد مسلمن کسی است که ادبیات را فهمیده است اما تا این که ادیب شود راه ها ی فراوانی را همراه با مخاطره های بسیار درپیشِ رو دارد. ادبیات بیگمان آرمان، فرهنگ، تجارت و روح و روان و رفتار ِ یک ملت وسرزمین است . انسانِ بدونِ ادبیات خالی از فرهنگ و زبان میباشد و ادبیات همان زبان است . زبانی رسا و سلیس و شیوا که بتواند درگذر زمان عواطف و علایقِ اجتماعی و سلایقِ فرهنگی ما را به دیگران منتقلکند. کارِادبیات انتقالِ مفاهیم از یکی به دیگری است . انسان ها از قدیم الایام از ادبیات به عنوان ابزاری درجهتِ انتقالِ حرف خویش دراشکالی بهتر، شکیل تر، بایسته تر و شایسته تر و مؤثرتر مُستفاد شده اند . ادبیات زبانی انسانی است که این زبان در قالبِ تخیل، احساس، هیجان، طنز، عواطف، عشق و دلدادگی و دلبری تصویر میشود. کارِ فردِ ادیب انتقال فرهنگ و مناسباتِ فرهنگی است . درهر کاری انتقالِ ادبیات لازم است و با هر کسی بایستی از ادبیاتی استفاده نمود که این ادبیات با شاکله ی شخصیّتی آن فرد سازگار است .انسان ها برای امرار معاش خویش و انجام امورات فردی و اجتماعی خود فی نفسه به ادبیات نیاز دارند. بدون ادبیاتِ هیچ ارتباطی برقرا نمیشود. ارزش انسان ها به ادبیات و نوع ارتیاطِ زبانی و کلامی آن ها ، مرتبط وبستگی دارد. انسانِ بی ادب به مانند درخت بی ثمر است . از این منظر، ادبیات به دو بخش تقسیم میشود : یکی ادبیات «درمسیر» و دودیگر، ادبیات« بی مسیر» میباشد. ادبیات «درمسیر» به ادبیاتی گفته میشود که این ادبیات روشنگرانه است و به تعبیری گرایشی بایسته به پایه ها و پارامترهای ادبی دارد و روز به روزنیز رشد و نمو پیدا میکند. ادبیات ِدرمسیر تابع قوانین و مقررات اسلافِ ادبی و کهن الگوهاست . به طوری که ،به کهن الگوها توجه ویژه ای دارد و پایه ی خود را برای رشد ِمضاعف تر، مستحکم ترمیکند. ادبیات درمسیرالگوپذیر وتعمیم پذیر است . یعنی هم پذیرای الگوها یخویش است و هم این که به دنبالِ عمومیت یافتنِ زبان و ادبِ درهمه ی ازمنه های تاریخ است . این ادبیات زیرساخت ها را نمیشکند اما به دنبالِ ساختن هایی از جنسِ همان زیرساخت ها در قالبی نوتر است . ادبیات بی مسیر نوعی ادبیات معلق است که ریشه درخویش دارد . این نوع ادبیات به دنبالِ برساختگی نیست بلکه در پی ساختنی جدیدتر براساسِ پایه های خویش می باشد . مسیرها را تغییر می دهد و به دنبالِ ساختنِ مسیری جدید برای جامعه می باشد . ادبیات بی مسیر به معنی ادبیاتی است که همه ی مسیرها قبلی را نیست و نابود می کند و به دنبالِ ساختنِ جاده های جدید با مؤلفه هایی تازه است . بنابراین میتوان گفت ادبیات بی مسیر ادبیات روشنفکر هم محسوب میشود و ادبیات درمسیر تقریبن همان ادبیات روشنگر است. روشنگر کسی است که روشنگری میکند اما این روشنگری تمایل و گرایش به الگوها دارد و درهمین مسیر روشنگری میکند . روشنگریعنی گرایش به روشنایی است . کسی که میل به روشنایی دارد روشنگر به شمار میرود. فرق است بین کسی که روشنگری میکند با کسی که روشنفکری میکند. روشنفکر فکری روشن دارد که ممکن است این فکرِ روشن از نگاهِ برخی ها خاموش باشد اما روشنگرکسی است که توجه خاصی به روشنگری دارد و مقوله ی روشنایی را به خوبی درک میکند. روشن فکر کسی است که روشنگری هم میکند و روشنگر هم کسی است که روشنفکر است . بین روشنفکری و روشنگری تفاوتی عمده هم وجود دارد. این یکی فکری روشن دارد و به جامعه ای پویا می اندیشد و آن دیگرگرایشی روشن دارد و تمایلِ آن به روشنایی ها مبرهن است . انسان ابتدا روشنگر میشود و بعدن به روشنفکری دست مییابد. برای این که روشنفکر باشیم باید جاده ی روشنگری را طی نمائیم . روشنفکری درانتهای جاده ی روشنگری است . روشنگری نه یک پدیده ی غربی است و نه پدیده ای شرقی است بلکه نوعی پدیده محسوب میشود که انسان ِمتفکر آن را در بازده ی زمانی خلق نموده است . پس روشنگری میتواند پدیده ای باشد که در همه ی ایعادِ اجتماعی – فرهنگی پدیدار شده است . روشنگر به معنی استفاده از شهود درشناختِ حقیقت می باشد . یعنی انسان ِمتفکر با استفاده و بهره گیری از شهود به شناختِ از حقیقت پی می برد و یا می تواند روشی ازآن نوع شناخت باشد که شناخت شناسی میشود و این شناخت شناسی با سکولاریسم و امانیسم نیز پیوند میخورد. ایمانوئل کانت از مهم ترین فیلسوفانی است که به مقوله ی روشنگری التفات ویژه ای دارد به گونه ای که دراشکالی متفاوت تر به نظام هستی مینگرد و روشنگری از نگاه وی به معنی:« خروجِ از کودگی خود خواسته است» . کانت میگوید:« هستم پس می اندیشم » و این هستندگی کانت از برای اندیشیدن، نوعی خودخواستگی است. یعنی انسان برای نیل به جامعه ی هدف ِخویش در جهان ِمعنا بایستی به یک خودِ واقعی دست یابد که این خودِ واقعی بتواند او را به جلو پرتاپ کند . کانت معتقد است ما وظایفی درقبالِ خودمان و وظایفی در قبالِ دیگرموجودات عقلانی داریم، ما هیچ وظیفه ای در قبالِ موجودی نداریم مگر این که آن موجود اراده ای داشته باشد که ما بتوانیم ازآن به طرز تجربی آگاه باشیم . تصور ما برآن است که خود خواستگی در درونِ همه ی موجودات به طور ناخواسته وجود دارد و بی شک موجودات درتعامل رفتاری و تعادلِ زبانی میتوانند یکدیگر را پیدا کنند. بنابراین روشنگری یک بُعد درونی دارد و یک بُعداجتماعی و بیرونی که بُعد درونی آن توسطِ خودِ ما شروع به آغازیدن و حیات محتمل و یا حتمی میکند. مهم ترین کاربست ِ روشنگری میتواند بُعد انسانی آن باشد که همین انسان را دچارِ تغییر و حتا تطور میکند. من روشنگری را:« ورود به بلوغِ ناخواسته » می دانم. روشنگری آموختنی است نه آمدنی و نظامِ طبیعی و اجتماعی این چنین به ما یاد داده است که خودمان را نسبتِ به خود و محیطِ پیرامون بهتر بشناسیم. انسان درسیر زمان و دیرِ مکان به تجاربی متعدددراشکالِ متفاوت دست مییابد که این تجارب منجرِ به نوعی بلوغِ بایسته درخود میشوند. هر نابغه ای بالغ نیست و هر بالغی هم بلوغ ندارد و البته هر بلوغی هم منجرِ به نبوغ نمیشود . نبوغ با تجربه به دست نمیآید و تقریبن یک آیدتیک( درون بینی ذاتِ شهود است) اما بلوغ با زیستنِ درجامعه و کسبِ تجاربِ متنوع به دست میآید. یعنی میخواهم چنین توصیف کنم که روشنگر ی با نبوغ همسایه است و روشنفکری همسایه ی بلوغ میباشد. دیگر مهم روشنفکری است. روشن فکر با اندیشنده ، متفکر یا آنتلکتوئل به کسی میگویند که میخواهد چشم انداز و دریچه ای نو را بر روی انسان بگشاید . یک گشاینده به معنی واقعی است که در پی باز کردن گره های متعدد جامعه است . او کسی است که جامعه را دوباره بازخوانی و بازآفرینی میکند. در واقع روشنفکر کسی است که در اندیشه ی انتقادی ، اندیشه ، پژوهش و کوشش و پویش فکری و در کل اندیشه ی بشری humanselfrefiectionسهمی به سزا دارد. و در خصوص واقعیّات جامعه درجهتِ نیلِ به رشد و توسعه ی همین جامعه درتلاش و تکاپوست ودر واقع در پی ارائه ی راه حل هایی از برای رفع و حل معضلات و چالش های هنجاری جامعه میباشد. او به دنبالِ وضع ِ یک گفتمان هم در حوزه ی عمومی و هم در دایره ی خصوصی در جامعه می باشد و میخواهد که با کسبِ اقتدار رضایت همه جانبه ی افکار عموی را جلب نماید. روشنفکریک صفت است که برای هر چیزی به کار میرود و ادبیاتِ روشنفکرانه یعنی ادبیاتی متفکرانه و اندیشنده که فراتر از زمان ها و مکان هاست و به اصطلاح درآن سوی و فراسوی معناها زیست میکند. روشنفکر در عربی به معنای متنوّر العقل ، منورالفکر، مُفکر و مثقّف بکار رفته و در ادبیات فارسی کلمه ای است مرکب از دو واژه ی روشن و فکر که ترکیبی وصفی محسوب میشود و دراین ترکیب وصفی واژه ی « روشن» به عنوان ِ وصف و واژه ی فکر به عنوان موصوف اعمال شده است . روشن فکر به معنی کسی است که دارای اندیشه ی روشن است و ازآن به عنوانِ یک واژه ی وارداتی یاد کرده اند که ریشه در زبان و فرهنگ اروپایی دارد به طوری که این واژه در زبان های اروپایی به معنیIntellectual است .این واژه در زبانِ فرانسه برگرفته ازواژه ی انتلکت به معنای قوه ی عقلی است . واژه ای است که ریشه در زبانِ لاتین دارد به گونه ای که قرن ها به معنای وصفی و به عنوان ِ صفت و به معناهای «عقلی» و عقلانی ، فکری و اندیشمندانه به کار رفته است . در اروپا به افرادی اطلاق میشده که اندیشه گرا یا عقل گرا بوده یا کسانی که موضوعات مورد علاقه و یا موضوع موردِ پژوهش آن ها و یا اساسا" نوع کار و فعالیت آن ها فکری و عقلی بوده و هست. بنابراین وقتی میگوئیم ادبیاتِ روشنفکرانه و یا روشن فکر ادبیات به معنای این است که فردِ اندیشنده یا متفکر دارای آیتم هایی عقلی و عقلانی است و دراین رهگذر با اتکا به کاربست هایی علمی و عملی درمسیر جامعه حرکت میکند. ادبیات روشنگری و روشنفکری یک ادبیات فرآرونده است به طوری که در هیچ زمانی دچار پس روندگی نخواهد شد. ادبیات روشنفکرانه زمان و مکان نمیشناسد بلکه بی مکان و زمان است و خودش را درهر مقطعی از زمان با آیتم هایی جدید و فرابخش به نمایش میگذارد. اگرشکسپیر یا فردوسی ،سعدی و حافظ بعد از قرن ها در ُنه جامعه قرب و منزلتی دارند این مهم به خاطر ادبیات روشنگرانه و روشنفکرانه ی آن هاست که خودش را با هر زمانی تطبیق و تعمیم داده است . مهم نیست اثرِ شما درچه زمانی خلق میشود بلکه نوع کارکرد و کاربُردِ اثر است که جایگاه علمی و پایگاه عملی شما را مشخص میکند. اگر گابریل گارسیا مارکز و یا جرج اُورول بعد از سال ها در قلبِ مردم جا دارند به خاطرِ همین ادبیات روشنگرانه آن هاست که توانسته خودش را با زبان و فرهنگ مردم جهان وفق و تطبیق دهد.ادبیات روشنفکرانه وسیله ای است که جامعه علایق عاطفی و سلایق رفتاری خود را با آن به تصویر میکشد. بنابراین ادبیات یا روشنگرانه است یا روشنفکرانه که این دو در طول و عرض ِاجتماع یکدیگر را کمک می کنند تا که به آن جامعه ی هدف خویش دست یابند. ادبیات روشنگرایانه به ادبیاتی اطلاق میشود که جامعه را به سمت جلو درجهتِ نیلِ به مقاصدی پویا و گویا پرتاب میکند . ادبیات روشنگرایانه نوعی ادبیات پیوسته و همبسته و خجسته با زبان و فرهنگ جامعه محسوب میشود که جامعه را از کج فهمی ها به سمتِ انقلابی از جنسِ فهم و شعور مترقی سوق میدهد. ادبیات روشنفکرانه نوعی زیستنِ شرافتمندانه دارد که خودِ شرافت دردرون آن تعریف شده است . این ادبیات از مبدأ شروع به تأمل در مبانی جدید و متغییر میکند تا که بتواند به زیر لایه هایی معرفت شناسانه از زبانِ جامعه دست یابد. جامعه بدونِ ادبیات معنا و مفهومی ندارد و هر انسانی با استعانت از ادبیات است که به بلوغِ فرهنگی و نبوغِ هنری دست می یابد. روشنفکر ادبیات کسی است که بتواند کلیه ی شاخه ها و شاخصه های ادبیات را سر و سامانی دیگر ببخشد . کارِ روشنفکر سازماندهی فکر و اندیشه است تا که این فکر و اندیشه بتواند جامعه را پالنده و بالنده کند. روشنفکری به مانند آب زلال و روان است به طوری که به مانند آب به سمتِ پایین راحت تر حرکت میکند. سقوطِ روشنفکر زیباتر از صعودِ آن است زیرا که با سقوطِ خویش جامعه را به قله ی صعود میرساند. هر آنچه که نوشته میشود را میتوان ادبیات نامید. از شعر نویسی گرفته تا نثر نویسی و داستان نویسی و رمان نویسی و طنز نویس و فیلم نامه نویسی و غیره . ادبیات روشنگرانه به ادبیاتی گفته میشود که پیشرو و آوانگارد است . بدونِ تردید لباسِ ادبیات درهمه ی اشکالِ ادبی «نوشتن» است . با متون ِادبی است که فرهنگ جامعه ساخته میشود. اگر ادبیات را به دو دسته شفاهی و کتبی تقسیم نمائیم ادبیات کتبی مهم ترین و کارآمد ترین ادبیاتی است که توانسته زبان و فرهنگ جامعه را بسازد و به تعبیری مواد و مصالح ساختمان جامعه ازآنِ ادبیاتِ کتبی است. این نوع ادبیات هم عاطفه ساز است و هم عشق ساز و کلافِ عمیقی با روحیات فردی و روانِ اجتماعی مردم خورده است . ادبیاتی که روشنگرانه باشد درواقع روشنفکر است . به جای خود باختگی ، خود ساختگی دارد. این نوع ادبیات نفرت را به عشق و آرامش تبدیل میکند. بر تنِ زشتی ها لباسی زیبا میپوشاند. ناخواسته را به خواسته تبدیل میکند . زبانِ معرفت را تقویت مینماید و روح و رفتار انسان ها را پرورش میدهد. یک شاعر شعرِ را برای آرامش روح و آسایشِ روانِ هم نوع خود میسُراید و تابع ویژگی هایی است که از انسانیّت سرچشمه میگیرند و به دنبالِ انسان سازی اند. تفاوت موجودی به نام انسان با سایر موجودات در همین ادبیات است. روشی که انسان در تعامل ونعادلِ با دیگران و حتا طبیعت دارد یک روشِ هوشیار و هوشمند است و مهم ترین فاکتور همین انسان، سخنوری و خطابه است که این سخنوری دربافت فکری و ساختِ رفتاری خاصی تعبیه شده است . انسان در هر شرایطی خودش را با ادبیاتی هم ساز و همگامِ با آن شرایط وفق میدهد و قادر است تا که با ادبیات خودش جهان را تغییر دهد. یک موجودِ متغییر است که با بیان خویش مباحثِ اجتماعی و طبیعی را در قالبی مبیّن تصویر میکند. ادبیات روشنفکرانه به ادبیاتی گفته میشود که فرازمان است .این ادبیات متعلق به همه ی ازمنه های تاریخ است و چنان اسبی توسن درهمه ی میدان ها تاخت و تاز میکند. ادبیات روشنفکرانه نه کهنه و قدیم است و نه جدید و نو بلکه نوعی ادبیات فرازمان است که برای همه ی دوران ها تازگی دارد. زبان مند است و فرهنگ مدار. هوشیار و ناهوشیار است و هر زبانی را میفهمد و هر زبانی هم با او فهیم و سرِ سازگاری دارد.ادبیات روشنگرانه به آن ادبیاتی گفته میشود که قدرت تبدیل را از حیثِ معنا و مفهوم از خود به نمایش میگذارد . دریایی است که هرکسی میتواند به اندازه ی تشنگی اش ازآن بنوشد. نوعی هرمنوتیک است که زیرلایه های معرفت شناسانه ی آن وسیع و پهناور است .اقیانوسی است که عمقی بیکران دارد به اندازه ی همه ی جهان ها و فهم ها و سهم ها و به همین سهولت قابلِ معنا نیست . ادبیاتی آینده نگر است که حال ها را از برای گذشتگان میسازدا ادبیاتی جهاشمول است آکنده از معنا و معنایی است مشحونِ از جهان که جوابگوی هر زمان و مکانی است . ادبیاتی است که میتوان هزاران خوانشِ جدید را ازآن به جامعه ارائه دارد . هم بازتولید و هم بازآفرینی میشود از این رو که از بن مایه و درون مایه هایی ژرف و شگرف بهره مند شده است . به مانند ماه رخشان است و بسانِ خورشید درخشان و به تمامی عالم نور میبخشد.روشنفکر دارای ادبیاتی تازه و فرآرونده میباشد. از طبقه ی تحصیل کرده ی جامعه به شمار می رود که با توجه به آگاهی و خودآگاهی خویش درصدد است تا که در مباحث و مسائل حساس و مهم جامعه ی خویش و جامعه ی جهانی احساس مسئولیت کند. او به دنبالِ تغییر است و به دنبالِ این تغییر میخواهد جامعه را با تحول و تطور مواجه سازد . جریان روشنفکری یک جریان پویا و گویاست که که در جهان و حتا ایران یک روند تاریخی آهسته و پیوسته را طی نموده است که درهر مقطعی از تاریخ ما شاهدِ حضورِ روشنگران و روشنفکرانی با کاربست هایی کارآمد و حائزِ اهمیت و هویت هستیم. هر روشنگری در مقطعی از تاریخ جهان با یک گفتمانِ ادبی و ادبیاتی خاص و فرآرونده گام در میدانِ عمل گذاشته که این روشنگر به نوبه ی خود توانسته بر زبان و فرهنگ رو به رشد و توسعه ی جامعه مؤثر و مقبول و معقول افتد.