نوشته: عابدین پاپی(آرام)
1-ازازمنه های چپ تا دامنه های چپ گرایی: چپ یا چپ گرایی اصطلاحی سیاسی درادبیات سیاسی است . به مواضعی اطلاق میشود که خواستار وخواهانِ تغییراتِ تدریجی و منسجم توأمِ با رادیکال درجهتِ ایجادِ برابری درتوزیع ثروت و قدرت میباشند. چپ درادبیات سیاسی معاصر غرب اصولن به معنی سوسیال لیبرال یا سوسیالیست ( آزادیخواه و آزادی گرا ) به کاررفته است . درمقابلِ چپ ، راست سیاسی قرار دارد. ریشه و بن مایه ی اصطلاحاتِ راست و چپ به انقلابِ فرانسه مرتبط میشود و این مفهوم ِکاربردی ( چپ و راست) که دربین جوامع سیاسی متداول و دارای جایگاهی اجتماعی و پایگاهی مردمی است به محلِ نشستنِ اعضای پارلمان(مجلس) اشاره دارد زیرا که کسانی که درسمتِ راستِ پارلمان مینشستند از حفظ نهادهای پادشاهی ، اریستوکراسی و مذهبِ رسمی حمایت میکردند و تقریبن افرادی بودند که طرفدارِ آرمان گرایی و تئوکراسی و مناسبات کلیسایی و مطالباتِ مذاهب و ادیان بودند و از جانبی از سنت و مذهبِ حاکم و رایج دربطنِ جوامع دفاع و جانبداری میکردند و افرادی که درمقابلِ این ها درسمتِ چپ پارلمان مینشستند درواقع منتقد راست گرایان بودند و به دنبالِ رشد و توسعه ی اقتصادی و فرهنگی جامعه گام برمیداشتند که این افراد را سوسیال دمکرات هم مینامیدند. چپ گرایان منتقدین سرسختِ راست گرایان بودند که سلسله مراتبِ سُنتی رادر جامعه متداول کرده بودند و اینان با سخنانی رادیکال و روشنگرایانه به تقابل و مخالفت ِبا راست گرایان همراهِ با ادبیاتی روشنفکرانه و آوانگارد برآمدند. چپ ها غالبا" شامل نیروهای انقلابی و خواهانِ دگرگونی های سریع اساسی بودند که به برقراری عدالتِ اقتصادی ، برابری، تأکید برانتر ناسیونالیسم( ضد استعماری و دیکتاتوری) و بهرهگیری از روش های انقلابی مشهور و معروف التفات ویژه داشتند به گونه ای که خواستارِ نظارت دولت براقتصاد و مبارزه با سود جویی سرمایه داری میبودند. اینان گروهی انقلابی و روشنفکر بودند که حامی دخالت دولت درامور اقتصادی به نفع عمومِ مردم خود را نشان دادند. از منظرِ چپ گرایان قدرت و منافع باید به طور مساوی میانِ مردم تقسیم میشد. چپ گرایان مخالفِ مذهب بودند به شیوه ای که این طیف درواکنش به سلطه ی سیاسی کلیسا و تصمیم گیری های تک بعدی گرایانه آن در قرونِ وسطی دراروپا از خود استقامت و واکنش اساسی نشان می دادند و به دنبالِ تغییر و تحولاتِ اساسی دربافتِ جامعه و ساختِ سیاسی آن زمان برآمدند. پارادایم اعتقادی – فکری چپ ها برمعیارِ تفکر کارل مارکس و انگلس شکل گرفته و تقریبن مطالبات مارکسیستی عبارتند از: فلسفه ی مارکسیستی، اقتصادِ مارکسیستی و سوسیالیسم علمی که بنیانگذارِ این سوسیالیسم علمی لنین است .اساسِ نظریه های چپ را پارادایم هایی فکری چون: مارکسیم، لنینیسم ، مائوئیسم، حزب توده ی ایران، جمهوری دمکراتیک آلمان و اتحادِ جماهیرِ شوروی سوسیالیستی ( سابق) تشکیل میدهد. مهم ترین اصول ِفکری چپ ها را میتوان به هگل به عنوان بانی و پایه گذار این اصل فکری – اعتقادی و کارل مارکس لقب داد به گونه ای که کارل مارکس مهم ترین پارادایم فکری- اعتقادی جهان را تحت عنوانِ :« مارکسیسم» به وجود آورد و با این حرکتِ فکری جهان را با تغیرات زیرساختی و بنیادی مواجه ساخت. مارکسیسم به انگلیسی ( Marxism)مکتبی سیاسی و اجتماعی محسوب میشود که توسطِ کارل مارکس فیلسوف و انقلابی آلمانی دراواخرِ قرن نوزدهم تأسیس و بنا نهاده شد واز فردریش انگلس نیز به عنوان وزنه ی مهمِ شکل گیری اندیشه ی مارکسیم یاد میشود به گونه ای که مارکسیست ها با اصول و عقاید کلی اندیشه ی او موافق بودند و بر اساسِ شواهد و قرائن مانیفست کمونیست را مارکس و انگلس(Friedrich Engels) نوشته اند و پایه ی اصلی تفکر مارکسیست براین اصول باورمند است که تاریخ جوامع ، تاکنون تاریخ مبارزه ی طبقاتی بوده است و دردنیای حاضر، دو طبقه ی بورژوازی و پرولتاریا وجود دارند که کشمکش های این دو تاریخ را رقم خواهد زد. دربین مارکسیست ها برداشت های متفاوتی با خوانش های متعددی از گفتمانِ مارکسیست شده است امااغلب آن ها در یک موضوع با هم متفق القول اند که میتوان به مؤلفه هایی چون: «واژگونی نظام سرمایه داری از طریق انقلاب کارگران و لغو مالکیتِ خصوصی بر ابزار تولید و لغو کار فردی و ایجاد جامعه ای بی طبقه با مردمی آزاد و برابر و درنتیجه پایان ازخود بیگانگی انسان» اشاره نمود. شاید مهم ترین خوانش هاییکه درشیوه هایی جدیدتر از مارکسیسم شده است بتوان به مارکسیسم لنینیسم و مائوئیسم اشاره نمود و البته درایران ِقبل از انقلاب 57نیز گرایش هایی از تفکرِ مارکسیسم به چشم میخورد که این گرایش ها خود را در ادبیات و هنر و حتا فلسفه و جامعه شناختی وسایر علوم اجتماعی_ اقتصادی نیز نشان داده اند. ادبیات چپ نوعی ادبیاتِ مقاوم و مستحکم است که براصولِ خودکاملن پایبند میباشد و این ادبیات را میتوان درعلم سیاست، فرهنگ، اقتصاد، هنر، شعر و حتا معماری و شهرسازی نیز مشاهده نمود. مارکسیسم یک گفتمان جهانی است که دچارپوست اندازی های متفاوتی شده و این پوست اندازی ها بر اساسِ موقعیّت مکان و زمان شکل گرفته است . انسانِ امروز ( پست مدرن) براساسِ چارچوب هایی مشخص که اغلب این چارچوب ها لیبرالیسم اند درحرکت و جنب و جوش و خروش میباشد و تقریبن پنل های مارکسیسم درجهانِامروز اگر چه مشخص و مدون اند اما کارکرد خود را به معنی واقعی و به طورحتم و یقین به مانند قبل به دست نیاورده اند. این گُفتمان هنوز هم درمسیرخودش طی طریق میکند و طرفداران بسیاری را در جهان دارد و اصولن احزاب و مقوله ی تحزب درجهان دارای جایگاهی زاید الوصف هستند اما قدرتِ سیاسی واقتدارِ اجتماعی این گفتمان بعد از فرو پاشی شوروی سوسیالیستی دراندازه ای تضعیف شده و شاید بتوانگفت هنوز به آن اندازه ی لازم وکیفی نرسیده است تا که بتواند مجددا" خودش را بازتولید کامل نموده و به سکانداری جهان دست یابد. مهم ترین خوانش سیاسی – علمی از مارکسیسم را لنین به وجود آورد اما سوسیالیسم و سوسیال دمکرات ازعمده شاخه های معتبر و بارز آن درجهانِ امروز به شمار میروند که این شاخه، از قدرت و جایگاهِ مهم و کارآمدی درجهان هم برخوردار شده است . یکی از بارزترین کاربست های گُفتمان مارکسیسم که درجهانِ امروز خودش را نشان میدهد : «کمونیست دردنیای امروز» و کارکردِ آن درجهانکنونی است . شاید بتوان گفت درجهان امروز اقتصاد و سیاست کشورها دو شاخه ای شده اند و به یگر بیان، به دو شق تقسیم شده اند به طوری که یا کاملن به سمت بورژوازی درحرکت اند( به مانند آمریکا و اکثر کشورهای اروپایی و به اصطلاح غرب) و یا این که مدعی وحامی سوسیالیستی و کمونیستی اند( به مانند کوبا، کره ی شمالی، ویتنام و سایر کشورهای جهان به مانند چین که مدعی کمونیسم و درابعادی سوسیالیسم هستند. شاید مهم ترین ایراد به گُفتمان مارکسیسم ایرادِ به خودِمبانی و بانی تفکر نباشد که کارل مارکس آن را بنا نهاد بلکه نوع خوانش هایی است که از مارکس شده و اغلبِ این خوانش ها هم با اصل مطابقت ندارند. اگر چه یک گفمان بایستی پوست اندازی داشته باشد اما ماهیّت و نوع کاربست های بنیادی بایستی به طور حتم تقویت و حمایت شوند و به نظر میرسد که تفکر با جهان تغییر نمیکند بلکه این زمان و مکان است که باید با تفکر تغییر و دچارِ تحول-گردد. هرگُفتمانی حاوی یک نوع:«ادبیات» است . تعاریف زیادی از ادبیات شده و هر مُفکری (اندیشنده) براساسِ مسیرِ تکاملی زمان و زبان و مکان خویش تعریفی را معرفی نموده است اما ازاین منظر ادبیات اگر چه به معنی ادب است و ریشه آن درادب قابل تأمل و جستجو میباشد ولی هرادبیاتی ادب ندارد و هر ادبی هم ادبیات نیست. وقتی میگوئیم هر ادبی ادبیات نیست به این معنا و مفهوم میتواند باشد که ادبیات فراتر از هر زبان و رفتاری است . ادبیات تا زمانی که تبدیل ِبه یک گُفتمان فراگیر نشده است درواقع ادبیات محسوب نمیشود. ما درطبقاتِ اجتماعی یک جامعه با انواع ادبیات مواجه هستیم. ادب را ادبیات شکل نمی دهد بلکه این ادبیات است که ادب ها یا بیادبی ها را بارورمی سازد. پایه و بنیاد هر جامعه ای ادبیات آن جامعه میباشد. ادبیات جامعه را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: یکی ادبیات گفتاری ( عمومی) و محاوره ای است و آن دیگر، ادبیات نوشتاری ( خصوصی) و مکتوب است و جامعه برپایه ی این ادبیات زیست میکند و شاید شعور مندی و زیست مندی هرجامعه ای را همین دو ژانر ادبیات شکل میدهند. این دو ادبیات به زیر شاخه های متعددی تقسیم میشوند و نظر بر آن است که ادبیات را میتوان به درختی تشبیه کرد که این درخت از شاخ و برگ های متعددی تشکیل شده است . گُفتمان ها ادب سازند و هرگفتمانی نیز دارای ادبیاتی مختصِ به خودش است . وقتی میگوئیم فلانی ادبیاتش سیاسی است و یا ادبیاتش لُمپنیزم است و یا ادبیاتی طنز و یا جدی دارد و یا این که ادبیاتش متعارف ومعمولی یا ملایم است این ها همه ریشه در بافتِ اجتماع و ساخت ِزبانِ جامعه دارند که درازمنه ها و دامنه ها ی تاریخ خودشان را به دایره ی تصویرکشانده اند . بین مکتب ، سبک ، گفتمان و دیسکورس( گفتار) اگر چه تشابهاتی وجود دارد اما تفاوت هایی چشم گیر هم به دیدمیآید. مارکسیست را یک مکتب فکری – سیاسی نامیده اند اما به نظر میرسد که مارکسیسم یک پارادایم جهانی است و میتوان از آن به عنوانِ یک منظومه ی فکری گسترده یاد کرد به طوری که هم میتواند مکتب و سبک باشد و هم میتواند گُفتمان و گفتاری قابل تأمل و التفات محسوب شود. مارکسیسم یک دامنه ی پر از ازمنه هاست که دراذهانِ اجتماع انسانی ریشه دوانیده و به یک درختِ تنومند و پربارتبدیل شده است .
2- ادبیات چپ و چپِ ادبی: موضوعِ قابل بحثِ ما که میتواند یک موضوع تحلیلی باشد همین ادبیات چپ و چپِ ادبی است که در این موضوع هدف و جامعه ی هدفِ ما تنها ادبیات و شاخه های ادبی و مقوله ی هنر نیست بلکه ادبیات را به عنوان یک پارادایم درهمه ی گرایش های علوم انسانی مدنظر داریم که خودش را درهرگرایشی با شیوه هایی متنوع و مطلوب نشان میهد. از این نظر، درهرعلومی ادب و ادبیات و سخنوری و سخنرانی و خطابه و از همه مهم تر، همپرسی و گفتگو وجود دارد. دراغلبِ علوم، ادبیات یک پارامتر اساسی و بنیادی محسوب میشود . به عنوان مثال: ادبیات سیاسی و یا ادبیات اجتماعی و ادبیات روانکاوی و ادبیات اقتصادی وغیره از این قبیل اند و به طور حتم هر علمی دارای یک زبان و ادبیات ِ مختصِ به خودش میباشد. بی تردید بین واژه ی ادبیات و چپ یک رابطه ی دو سویه و دیرینه وجود دارد و به همین اندازه هم ادبیات میتواند نوعی ادبیات راست گرا باشد . زبان مهم ترین حالتی را که درشمایل رفتاری و انسانی به گویش و نمایش میگذارد نوعی ازتعاریف ادبیات است . ادبیات درعلوم سیاسی به دو بخش چپ و راست تقسیم میشود. ادبیات راست به معنی آرمان گرایی و سنت و مذهب است و ادبیات چپ به معنای روشنفکری و رادیکالیسم توأمِ با روشنگری و آزادی خواهی میباشد. ادبیات راست واپس گراست و جامعه را به عقب هدایت میکند اما ادبیات چپ آوانگارد است و جامعه ی هدفِ آن رشد و توسعه درهمه ی ابعاد است . مهم ترین کارکردِ ادبیات چپ توجه به عدالت اقتصادی و برابری اجتماعی است . شاید اومانیسم ( انسان گرایی) و توجه به بافت های فکری بشر درهمه ی ابعاد درجهتِ نیل به یک برابری انسانی از عمده اهدافِ ادبیات چپ میباشد. بین اقتصاد و ادبیات یک رابطه ی دیرینه وجود دارد و نظر برآن است که هراقتصادی ادبیاتی دارد و هرادبیاتی هم اقتصادی را درخود پرورش داده است . نفکر بشر است که اقتصاد و فرهنگ را تشکیل میدهد . اگر تفکری نباشد درواقع ادبیاتی نیست . با این وجود ، میتوان به این مهم دست یافت که چپ ِادبی به کسیگفته میشود که ادبیاتِ چپ را درهمه ی شاخه ها و ابعاد قبول دارد و با تبعیّت از همین کاربست ها درتکاپو و تلاشِ مثمن است . چپِ ادبی به کسی اطلاق میشود که ادبیاتِ چپ را با شاخصه ها و شاکله های متعدد میپذیرد و بانی و مبانی اندیشه ی خود را برهمین پایه ها بنیان نهاده است . تأثیرِ ادبیات چپ درشعر و نوشتار به عنوانِ یک پارادایم برکسی پوشیده نیست همچنانکه درعلومِ دیگر هم جایگاه ادبیات مبرهن و واضح است . نویسندِگان ِ چپ گرا که گرایش به تفکرِ مارکسیسم دارند از عمده نویسندِگانی محسوب میشوند که ساختار و محتوای نوشتاری آن ها کاملن صبغه ای مارکسیستی دارد. رویکردِ اعتقادی – فکری آنان بر پایه ی عدالت اجتماعی و صداقتِ فرهنگی است و اعتقادِ فکری را یک امرِ عمومی میدانند که همه باید ازآن بهره مند شوند. هر نویسنده ای چه شاعر باشد و چه رمان نویس یا سیاستمدار و اقتصاددان و صنعت دان و غیره تابعِ رویکرِ اعتقادی- فکری خودش میباشد و سعی بر آن دارد تا که تمامِ رویکردهای فکری خود را درقلمش نمایان سازد. چپ ادبی نه تنها به فرهنگ و زبان یک جامعه توجه دارد بلکه به اقتصاد و سیاست و صنعتِ و به تعبیری به ثروت و قدرت نیز اهمیّت میدهد و این دو برایش بسیار مهم و کارسازند. تقسیم ثروت و قدرت به طور مساوی دربین عموم از مهم ترین دغدغه های چپ گرایان محسوب میشود. لذا دراین بین چند پرسش به ذهن خطور میکند که آیا چپ ِادبی میتواند ادبیات خودش را به صورت عادلانه و مساوی در بین مردم تقسیم کند؟ آیا خودِ ادبیات که دراین جا ادب و شعر و نوشتار و گفتار میتواند باشد از یک عدالت جامع برخوردار است و زبان به عنوان یک فرهنگ و محورتعامل تا چه اندازه ای میتواند عادل باشد و یا به چه مقدار میتواند عدالت را رعایتکند؟ قبل از این که به پرسش های مطرح شده پاسخی داده شود باید اذعان داشت که عدالت به دوبخش تقسیم میشود: یکی عدالت فردی است و آن دیگر عدالت اجتماعی است . عدالت فردی به عدالتی اطلاق میشود که دارایکاربست هایی شخصی – فردی است . یعنی شما نسبتِ به حقوقِ فردی خود، عدالت را رعایت میکنید . مثلن بین دو چشم خود از برای مطالعه و یا کار و به اصطلاح بینایی فرق و تفاوتی قائل نیستید و یا مثلن دربین وجدان و اراده ی خود عادلانه رفتار میکنید و یا نقشِ شکست و پیروزی را در زندگی به یک اندازه مد نظر داریدو یا این که بین غم و شادی فرق و تفاوتی را قائل نیستید و اعتقاد بر این دارید که این دو درمسیر زندگی به یک اندازه نقش و تأثیر خود را بر جای میگذارند و یا بین زبانِ گفتاری و زبانِ نوشتاری خود تفاوت و تبعیضی قائل نیستید . وقتی یکی از اعضای بدنِ شما خطایی میکند دیگر عضو بدن به دنبالِ مستور کردن آن عیب و خطاست و یا که میخواهد آن عیب را اصلاح کند تا که عضو دیگر هم بتواند خودش را به کفه ی دیگر ترازوی عدالت نزدیک و همگن و همسان سازد. عدالت اجتماعی به معنی رعایتِ حقوقِ دیگران به طور مساوی است . این حقوق میتواند شخصی باشد یا خصوصی و بین المللی و یا سیاسی و یا می تواند اقتصادی و فرهنگی یا ادبی و هنری باشد . حقوق دو تا کارگر به عنوان کارگرکه هر دو باید کار کنند ذاتا و عرفا" مساوی است و یا دو تا کارمند به یک اندازه بایستی حقوق و مزایا دریافت کنند. مهم ترین پرسش این است که آیا دو نفر به یک اندازه فکر و یا اندیشه دارند و یا این که دارای یک توان و قوت ودرایت فیزیکی اند ؟ مسلما" چنین چیزی نمیتواند مطلق باشد و چه بسا حقوق اجتماعی افراد بر اساسِ تلاش و کوشش آن دو بایستی تعیین شود؟ یک کارگری که کار نمیکند با کارگری که از صبح تا شب کارِ مفید انجام میدهد نباید به یک اندازه حقوق بگیرند بلکه عدالت اجتماعی به معنی کار اجتماعی مساوی است نه تبعیض نژادی و نسلی که چنین رفتاری نمیتواند صبغه ای عدالت خواه و محور را از خود به بایش و نمایش بگذارد. درجواب به پرسش نخست باید گفت که اگر چه چپِ ادبی میتواند عدالت محور باشد و اصول و عقاید آن نیز نشانگرِ عدالت است اما به طور مساوی و مطلق و به ویژه درجهان ِامروز نمیتواند حقوق جوامع را به طور عادلانه مابینِ آن ها تقسیم کند.تقسیم ادبیاتِ خویش که این ادبیات می تواند یک دیسکورس(به معنی گفتار و در جوانبی گفتمان هم به کار رفته است و در بعد اخلاقی آن، عبارت است از راهیابی خردمندانه و به دور از خشونت برای برون رفت از مشکل ها و حل کشمکش های اجتماعی و سیاسی) باشد و یا یک مکتب شاخص و قابلِ توجه و پردازش ، به دو بخش مُنقسم میشود: نخست ادبیاتِ زبان و فکر است . اصالتِ بشر اگر چه اصیل و دامنه داراست اما زبان ها و افکار و آراء در جوانبی غیر اصیل و متفاوت اند و البته فرهنگ ها نیز با هم در تفاوت عمده اند. بنابراین تقسیم ادبیات و زبان و فکر در شرایطی قابلِ اجراست که زبان و فکر و حتا فرهنگ ِ افراد به هم نزدیک باشد و در چنین شرایطی است که موقعیّتی به نام: « عدالت» شکل میگیرد اما اگر ادبیات و زبان و فکر ِافراد از هم دور و متفاوت باشند درواقع تقسیم عادلانه ی این مهم دشوار و به دور از انتظار است . عدالت ِاقتصادی یا ادبی زمانی شکل میگیرد که کاربست ها و طرح دست ها با هم مشابه باشند و کهن الگوها خود را درجامعه مشترک نشان میدهند .دو دیگر ، زبان ِاقتصادی است . زبان اقتصاد یک زبانِ ادیبانه نیست بلکه زبانی سیاسی است . اقتصاد برمحورِ فرهنگ در کاوش و تراوش نیست بلکه برریلِ قطارِسیاست و ثروت طی طریق میکند. بافتِ فکری اقتصاد با بافت ِفکری فرهنگ از دو نوع بافت و بافندگی و سازندگی برخوردار شده اند. یکی ریشه درتعاملاتِ مادی و مطالباتِ رفتاری دارد و آن دیگر ریشه در تفاهمات ادبی و نوشتاری و روحیّات هنری و هیجانی دارد. یکی تسکین دهنده ی شکم و رفتار و معیشتِ مردم است و آن دیگر، غذای روح و روان آدم هاست و دراین زمینه هم نگاه ها متفاوت است از این رو که برخی فرهنگ را زیر ساخت اقتصاد میدانند و بعضی هم اقتصاد را زیر ساختِ فرهنگ برشمرده اند.عُقلای علم اقتصاد بر این باورند که درجهانِ امروز زیر ساخت ِفرهنگ اقتصاد است و اگر چه هراقتصادی ادبیاتی دارد اما درجوامع امروز هرادبیاتی اقتصادی نیست و یا هرفرهنگی نمیتواند اقتصادی باشد. به عنوانِ مثال: درشعر و نوشتار و به ویژه درکشورهای جهان ِسوم هرادبیاتی نمیتواند به یک کالای اقتصادی تبدیل شود و یا هنر ِیک هنرمند قابلِ ارزش و اعتبارِ مالی نیست که درچنین وضعیّتی مطلوبیّت فرهنگ زیرسئوال میرود و مقبولیّت اقتصاد خودش را درجامعه برجسته و نمایان میسازد. پرسش دوم خودِ ادبیات است که در این جا منظور و مقصود ِما شعر و نوشتار و هنرمیتواند باشد. به نظر میرسد دایره ی ادبیات ِجهان و به ویژه کشور ایران تابع بورژوازی ها ونظامِ سرمایه داری شده است و تقریبن مالکیّت خصوصی حاکم است به طوری که یک فردِ هنری تبدیل به یک کالای کاملن اقتصادی میشود و باآن پول های هنگفت درمیآوررند . دردنیای فرهنگ و ادب و هنر امروز چیزی به نام عدالت اجتماعی و یا عدالتِ اقتصادی و برابری وجود ندارد. جامعه ی فردگرا به هم نشینی کلمات توجه ندارد . از این منظر مهم ترین رویکرد به جهان: « هم نشینی کلمات است»هم نشینی وقتی براساسِ تلاش و کوشش شکل گیرد درواقع عدالت هم به وجود میآید. عدالت یک پروسه است نه پروژه و تصور برآن است که به مرور زمان قابلِ اجراست و شاید به طور مساوی هرگز قابلِ اجرا نباشد اما به صورتِ تدریجی میتوان عدالت و اِلِمان های عدالت را رعایت کرد.یک حالت نسبی دارد نه مطلق و درواقع درجهانِ امروز( پست مدرن) عدالت نسبی است . نقش زبان درعدالت بسیار مهم است . زبان شاخه ای از ادبیات جامعه است که کارکردی کارآمد را دربطنِ جامعه به نمایش میگذارد. گونه های زبانی متفاوتی دربطنِ اجتماعات پیدا میشود که هرگونه ای به سهم خودش درعدالتِ اجتماعی سهیم است. این که به چه اندازه زبان به عنوان یک پارامتر ِاجتماعی درمناسباتِ فرهنگی- سیاسی و اقتصادی پراهمیّت است امری کاملن مبرهن و مشهود است اما کارکردِ آن بستگی به نوع تفکر و اعتقادِ جوامع درسیر زمان و مکان زیستن و زیست مندی ها دارد. زبان ها بر ریلِ تفکرات درحرکت اند و هر چیزی که تفکر تجویزکند درواقع زبان آن تفکر را اجرا میکند. سیستمِ تفکری – تعقلی و عُقلایی جامعه بر پیکره ی گونه های زبانی سایه میاندازد و چه بسا زبان مسیر خودش را تا همیشه درمسیر تفکر دنبال میکند. اندیشه و فکر دو عنصر مهم درشکل گیری زبان اند و تقریبن مؤلفه های زبان را این دو تشکیل میدهند.عدالت درزبان منوطِ به عدالتِ درفرهنگ و آداب و رسوم و عاداتِ اجتماعی هم دارد. وقتی یک جامعه به ادبیاتِ دروغ و لاف و بزرگ نمایی عادت کرده باشد به سهولت نمی توان عدالت را دربینِ مردم این جامعه برقرار کرد. وقتی جامعه فقیر و تنگدست باشد و ازآن طرف توجه به افرادِ مُتمول مدنظراست مسئله ی عدالت خیلی دشوار میشود . وقتی تبعیض ِطبقاتی و نژادی درجامعه ای حاکم باشد مسئله ی عدالت محل بحث و نظر نیست . وقتی اصالتِ کلام و رفاقت زبان جای خود را به اصالتِ سود میدهد درواقع عدالت دراین دایره امری مردود و اغیار است . وقتی فرهنگ ِ فحش و هتاکی درجامعه باب میشود چیزی به نام فرهنگ سلامت وجود ندارد. وقتی فساد و انومی های اجتماعی درجامعه متداول میشود در واقع فرهنگ هنجار درجهت حرکت به سمت عدالت محوری بی معناست. وقتی به جای طنز ، لودگی و یاوه گویی رایج میشود فرهنگ هنر و ادبیات جدی و کاربردی ، حرفی برای گفتن ندارد. بنابراین ادبیات چپ و چپِ ادبی درجامعه ای معنا پیدا میکند که آن جامعه بتواند از مسیرِ دیکتاتوری و خودبرتربینی وکمال پرستی به سمت دمکراسی، خود پیدایی و مهرستایی و روشنگری و روشنفکری و عدالت انسانی هدایت شود. مدینه ی فاضله زمانی شکل میگیرد که اندیشه، زبان و فرهنگ یک جامعه به یک گفتگومندی قابلِ تأمل همراهِ با یک چند صدایی دست یابند. جامعه ی امروز نیاز به زبانِ چند صدایی دارد نه تک صدایی و فرهنگ ِدُگماتیسم و تک گویی ها هرگز منجرِ به فرهنگ پراگماتیسم درجهتِ نیلِ به عدالت اجتماعی نخواهد شد.بدین حال، تفکر انسان ها به دو بخش تقسیم میشود: یکی تفکرِ پُر است و آن دیگر، تفکرِ پوچ. پوچ و پِر همیشه در افتار و ساختار اجتماع وجود داشته است. شما میتوانید حافظه ی فکری خود را با چیزهای پوچ پُرکنید و در عوض هم میتوانید حافظه ی خود را با مفاهیمی پوچ پُرکنید . پُر کردنِ فکرِ خویش از اطلاعات مهم نیست بلکه آن پُری میتواند مهم باشد که بتواند به خالی های فکر شما کمکی بایسته ی تأمل و شایسته ی تعقل باشد. نه خالی ازپُر خوب است و نه پر ازخالی و نه اندیشیدن به نیمه خالی لیوانِ فکرِ خویش بلکه توجه به آنچه که میتواند درظرفِ شما کاربردی و کارساز باشد محل بحث و نظر است و البته پُری که بتواند به خالی های ما جوابی انسانی و اخلاقی دهد و یا خالی ای که بتواند به پُرهای ما پاسخی مفیده فایده دهد مهم ترین مسئلهِ ذهن است! با این تعابیر، دیرینه ی ادبیات و هنر ِمعاصر ایران عمدتا" زیرِنگینِ اندیشه ی چپ است و به همین خاطر میباشد که بخش عمده ای از این ادبیات سیاسی است . من چپ گرایی را یک انقلاب فکری- عملی و علمی دربافتِ جامعه تلقی میکنم اما تا چه اندازه این بافتِ فکری تبدیلِ به یک ساخت اجتماعی درجهان امروز شده درواقع جای مبادله و مباحثه بسیار میباشد . تأثیر جنبش پرجوش و خروش چپ گرایان برادبیات معاصر ایران بر کسی مستور نیست به طوری که تفکرِ چپ در بافتِ نوشتارها به خوبی دیده میشود. چپ و چپ گرایی درایران یک ایدئولوژی نبود بلکه به مثابه ی یک ایدئولوکِ اعتقادی- فکری باید ازآن یاد کرد که تأثیرات خودش را درادبیات و هنر نیز برجای گذاشت. سابقه ی چپ گرایان درایران به گروهای چریکی چپ گرا بر میگردد که این گروه ها در صدد برآمدند تا که درساقط کردنِ رژیم محمد رضا پهلوی با شیوه ها چریکی خویش نقشی پر رنگ و سازنده را ایفا نمایند. اینان به عنوانِ اپوزیسیونِ نظام حاکمِ پهلوی محسوب می شدند که در سالهای 1349-تا1356درایران فعالیت میکردند. این گروه ها اغلب گروهی متعهد و مبارزِ مسلحانه به شمار میرفتند اما در نوعِ تفکر و ایدئولوژی با هم تفاوت داشتند. اغلب این گروه ها گرایش به مارکسیست داشتند ولی گروه مجاهدین خلق ایران خودش را به عنوانِ یک سازمانِ سوسیالیست اسلامی دربطن جامعه نشان داد. جنبش چریکی، رهبری انقلاب 1357 ایران را برعهده نداشت اما چهار سازمانِ چریکی با نام های : فدائیان خلق، فدائیان منشعبِ وابسته به حزبِ توده، مجاهدین خلق و پیکار و مجاهدین مارکسیست در درگیری های خیابانی 30تا 22 بهمن 1357در مبارزات با رژیم پهلوی کاملن فعال و پر نقش بودند. پیش زمینه ی چپ گرایی را درایران بنابر نظر یرواند آبراهامیان(تاریخ نگار ایرانی و ارمنی تیار که اثارِ قابلِ توجهی را درباره ی تاریخ معاصر ایران نگاشته است ) بر حسبِ مواضع سیاسی به پنج شاخه ِ ذیل تقسیم می کند:1-سازمان چریک های فدایی خلقِ ایران2-سازمان مجاهدین خلق ایران 3- مارکسیست های منشعب از مجاهدین خلق ایران ( معروف به مجاهدین مارکسیست که بعدا" به سازمان پیکار در راهِ آزادی طبقه ی کارگر تغییر نام داد) 4- گروهای کوچک اسلامی محلی چون: گروه ابوذر( نهاوند) گروه شیعیان راستین (همدان) گروه الله اکبر ( اصفهان) و گروه الفجر ( زاهدان) و5- گروه های کوچک مارکسیست که خود به دو گروه مستقل و وابسته تقسیم میشوند. مستقل مثل سازمان آزادی بخش خلق ایران، گروه دکتر اعظمی و گروه آرمان خلق درلرستان ، گروه فلسطین و شبکه های متعلق به احزابِ سیاسی طرفدارِ مبارزه ی مسلحانه مانند گروه توفان، سازمان انقلابی حزب توده ی ایران، کمیته ی انقلابی حزب دموکراتِ کردستان و اتحادیه ی کمونیست ایران. به هر روی ، نتیجه ای که از این گفتار میتوان گرفت و جامعه ی هدفِ ما را دراین قول تعیین میکند اصولن مبحثی به نام ادبیات چپ و چپِ ادبی بود که درجوانبی به چه گفتن ها و چگونه گفتن های آن در زوایایی پرداخته شد.چپ ِ ادبی از نگاه عموم یک مفهوم رادیکال و غیر معقول است و تقریبن به عنوانِ یک جنبش غیر سازنده دربین عمومِ مردم تعریف شده است . بنابراین کارکردها و کاربست ها ی آن هنوز دربین عموم وجوامع جهان سوم قابلِ تعریف نیست اما درجهانِ پیشرفته و توسعه یافته و تخصصی و علمی امری قابلِ اعتنا و اعتبار است. چپ گرایی یک اندیشه ی خلاق و نوعی نوع آوری فکری و به تعبیری فکرآورد و دستاوردی پر اهمیّت و ماهیت محسوب میشود که همیشه درمقابلِ راست گرایی قرار میگیرد. این تفکر مخالفِ با آرمان گرایی و بنیان سازی های خرافاتی و سُنتی و آرکائیک است و به همین خاطر است که آن ها را کمونیست و آتئیسم هم نامیده اند. درادبیاتِ عامیانه هرکسی که راست باشد درواقع راستگوست و مسیر آن مستقیم و هدایت شده است و هرکسیکه چپ باشد فردی دروغگو و کمونیست ( ازنگاه عوام و ایدئولوژی ها تئوکرات ) به شمار میرود درصورتیکه صداقت و راستگویی براساسِ معیارهایی گسترده تر و علمی تر تعریف میشود. مهم ترین شکلیکه در ادبیات ما وجود دارد این است که مثلن یک کتاب را ما بدونِ شناختِ از چارچوب فکری آن کتاب میخوانیم که این نوع مطالعه را نمیتوان : «فرهنگ مطالعه » نامید و به همین سبب میباشد که نوعِ مطالعات ما دسته بندی شده و رده بندی شده نیستند و ممکن است ما درمسیر مطالعه با تشتت افکار و آراء و تشبثِ به کج فهمی هایی دربطنِ همان کتاب هم مواجه و تصادم داشته باشیم. آنچه که متبادرِ به ذهن نگارنده ی این سطوراست این که، گفتمانِ مارکسیست درجامعه ی ایران و خوانش هایی که از آن درابعاد مختلف علوم انسانی و هنری شده است در واقع آن چیزی نبوده که ما درمتونِ اصلی مارکسیست مشاهده میکنیم و این کج فهمی ها و برداشت ها و کاشت های نادرست خود مسببی شده اند تا که ما با اصلِ تفکرِ مارکسیست و احزاب چپ گرا فاصله گرفته و به نحوی از این افکار انزجار و اغیار ِخود را به نمایش بگذاریم. بنابراین خواننده درمطالعه ی یک کتاب بایستی به دو حالت آن کتاب را مطالعه نماید: نخست حالتِ شناخت است . شناخت به معنی شناساندنِ تفکر و پایه های اندیشندگی صاحبِ کتاب میباشد که این شناخت هم به دو بخش شناخت فردی و شناختِ فکری نویسنده تقسیم میشود. دو دیگر ، شناخت شناسی است. یک کتاب از کاربست هایی فکری تشکیل شده که بانی این کاربست ها نویسنده یکتاب است . بنابراین رسیدنِ به وجود شناختی و هستی شناختی از یک کتاب بسیار مهم است . آنتولوژی(هستی شناسی) مهم ترین متدی است که خواننده بایستی درکتاب به آن دست یابد . خواندنِ یک کتاب به معنی خواندن و شناختِ یک جهان است . اگر درخواندنِ کتاب فرهنگ مطالعه رعایت نشود درواقع جهان بینی ی فکری فرد و نهان بینی اجتماعی آن ممکن است با چالش مواجه گردد و یا نوعی جهان بینی مسموم و مصدوم را گزینش کند. کتاب فکر و اندیشه انسان را شکل میدهد و این شکل گیری به همان اندازه مثبت است که میتواند به همان مقدار منفی باشد. کتاب مسیرِ زندگی اجتماعی و هنری و سیاسی ما را درجهتِ نیلِ به جامعه ی هدفِ خویش تعیین میکند و چه بسا خواندنِ یک کتاب ِخوب جهانِ فکری ما را تبدیلِ به گلستانی پُر ازگل کند. بافتِ فکری بشر را ساخت های اجتماعی تعیین میکنند و این ساخت ها را تنها نویسنده میتواند تمیز، تشخیص و تحلیل و البته به دایره ی سازش و پردازش بکشاند. به هر روی، چگونه های ادبیات چپ و چپِ ادبی از عمده بایستگی هایی درعلم و دانش و البته ادب و هنر محسوب میشوند که بایستی این بایستگی ها را به طور شایسته و علمی – عملی به دایره ی اجتماع کشاند و پایه های فکری را به طور بنیادی به جامعه معرفی نمود. من اعتقاد دارم که هر گفتمانی تا زمانی که به جامعه معرفی نشده است آن گفتمان از قاعده ی تعریف به دور است . وجود یک تفکراگر قابل معرفی باشد و این معرفی تعریفی درست را ارائه نماید درواقع آن تفکر موجودیت دارد و هرموجودیّتی هم با خود موضوعیّتی را حمل میکند. خواندن یک تفکر زمانی کاربردی است که مطالعه ی آن تفکرکاربردی باشد نه تسکینی و مطالعه تسکینی و موردی ما را با یافته ها و دریافته های آن تفکر آشنا نمیکند. وقتی کتابی را مطالعه میکنیم باید بدانیم که این کتاب دارای یک ایده و البته ایده هایی است و در واقع باید به دنبال آن چند صدایی های موجودِ درآن کتاب هم باشیم و از جانبی دیگر بتوانیم عقاید ، تصورها، تدبیرها، باورداشت ها، عادات و رسوم و سلایق فردی و علایق اجتماعی موجودِ درآن کتاب را هم کشف و پردازش نمائیم. در جامعه ی ایران فرهنگ مطالعه باید به شیوه و شمایلی صورت پذیرد که خوانندگان بتوانند به خوبی با یک پارادایم اعتقادی- فکری آشنا شوند و این آشنایی منجرِ به پیدایی مسیر درجهت پالندگی و بالندگی فرهنگ اجتماعی گردد.