به قلم: عابدین پاپی
نهالِ فکر را با دستانِ خود بکارید تاشاهد آن انگشتان باشند. «پاپی»
ایجاد به معنی نوآوری است. نوعی الگو معنا هم هست که برآن می توان معانی دیگری را هم به وجود آورد. یعنی هرچیزی که به وجود می آید ویا به معنی آن چیزی است که قبلن وجود نداشته است اما موجودیت خود را به وجود آورده است. بنابراین هرآمده ای که قبلن درصفحه ی عین وذهنِ هستی ایجاد شده است را می توان ایجاد نامید . ایجاب به معنی آن چیزی است که می تواند ضرورت خود را در یک متن یا نشانه و حتا مفهوم طبیعی و اجتماعی نشان دهد. یعنی واجب بودنِ خود را ویا التزام خود را برنشستن در یک متن و یا مفهوم در جهتِ پالندگی و بالندگی آن متن و مفهوم به دایره ی زایش و بایش می گذارد. با این تعابیر دریافت می شود که شعر یک تولید انسانی هم هست. بدین رویه که شاعر به عنوانِ یک انسان دست به تولیدی از مفاهمه هایی انسانی – اجتماعی می زند که رنگ و سنگی هنرمندانه و پرورانه دارند. یعنی یک اتفاقی فراتر از گفته های معمولی را درزبانِ شاعر توسط کلمات شاهد هستیم. شاعر به وسیله ی کلمات معجزه آسایی و آفرینی می کند و تنها ابزار آن درشعر کلمات اند که در کنارِ هم و یادر برخوردِ باهم و حتا درآشتی با هم به یک مفهوم کلی در جهتِ سُرایشی جامع دست می یابند. لذا پرسش این جاست که چه چیزهایی لازمه ی شعرند یا شعر را مُلزِم به ایجاد می کنند؟ یا به بیانی ساده تر ایجاب های یک شعر برای ایجادِ شعر کدامند؟ شاید مهم ترین چیزی که شعر را ایجاد می کند فاعلی به معنی شاعر باشد. شاعر کننده کار است و شعرمی تواند دستاورِ مفعولی آن باشد که کار برآن اتفاق می افتد. باز پرسش این است که شاعر چگونه به وجود می آید و شعر چگونه موجودیت خود را ایجاد می کند؟ شاعر تا شعری نسُراید وجودِ خارجی ندارد وشعرهم بدون شاعر به وجود نمی آید واین یک قاعده ی لازم و ملزوم است . براساس تجارب متفاوت و پرسش های متفاوت از شُعرا به این نتیجه می توان رسید که «موالید چهارگانه» درهستی که عبارتند از: انسان، موجودات ، گیاهان و نباتات و جمادات در شکل گیری شعر تأثیر ژرف و شگرف دارند. مهم ترین ابزار شاعر کلمات اند که به وسیله ی همین کلمات شعر را به وجود می آورد و شاعر این کلمات را گاهی از طبیعت اقتباس می کند و گاهی هم از موجودات زنده و گاهی هم کلمات را در بطن جامعه استخراج می کند.فراز و فرودهای طبیعی- اجتماعی در نظام هستی از عواملی است که شاعر را به سُرودن شعر وا می دارد . ابتدا مفاهیم طبیعی ، مصنوعی و اجتماعی در ذهنِ شاعر خلق می شوندو تقریبن این مفاهیم تبدیل به فکر و اندیشه می شوند و این اندیشگی های شاعرانه در قالبِ زبانی مشخص و مدون نوشته می شوند. التزامِ فکر خود مسببی است تا که شعر دربافتی زبان مند آفریده شود. زبان از ترکیب و هم نشینی و حتا آلترناتیو یا جانشینی کلمات به وجود می آید . ساختِ فکری شاعر و بافتِ زبانی آن ازعناصری است که شعر را خلق می کند. واژِگان در یک ساختار منسجم و بافتار منظم و یا غیر منظم توأم با تِم و ریتم یا آهنگ به وجود می آیند. شاعر برای سُرودن شعر به چند زبان ،وابسته و همبسته است . یکی زبانِ گفتار است و محاوره ای است . در زبان گفتار اگر چه واژه ها یک نشانه ی هنرمندانه نیستند اما به زبانِ شعرِ شاعر کمک می کنند تا که کلمات شعر خود را به شکل دیداری نشان دهند. خیلی از واژگان قابل گفتن هستند اما قابل سُرودن نیستند و تصور این است که چندگونگی فرم و کارکردِ معنایی واژِگان را شاعر در شعرش خلق می کندو درآنجاست که شعریتِ شعر حاصل می شود. دو دیگر، زبانِ نوشتار است . مسلمن آنچه که در یک کتاب می خوانیم با آنچه که از زبانِ مردم می شنویم متفاوت است . شاعر همیشه با تبعیّت از زبان نوشتاری و آگاهی ازمفاهیم این زبان به سُرودن پی می برد و البته گفتارهای شاعرانه هم خود مسببی است که به قطار شعر سرعت می بخشد. تصادم واژه ها بر بنیاد تصادفِ واژه ها به وجود می آید . شاعر بایستی آن قدر مهارت داشته باشد تا که بتواند در یک تصادف بینِ واژه ها به یک تصادم یا پی آمد ِ برخورد دست یابد. گُفتِ گو مندی بین واژه ها و یا تعادل و تعاملِ بین واژه ها کار شاعر است و حتا تقابل واژه ها هم از دیگر عوامل درجهت ایجاب های شعر به شمار می رود. صنعت پارادوکس و تضاد دو مؤلفه ی مهم در ایجادِ تقابل های شاعردر بین کلمات به شمار می روند. آشتی تضادها و نزاعِ توافق های معنایی دربین کلمات به جای صلح دربین کلمات از تکنیک های شاعر مبنی بر نیل به یک آفرینش هنری است . شکلِ فیزیکی کلمات در یک شعر توسطِ شاعرعوض می شود و به اشکالی معنایی تبدیل می گردد و بر همین پایه است که شعر خودش را درشاخصه ها ی معنایی و شاکله هایی زبانی با شیوه هایی متفاوت تردرمتن نشان می دهد. جوهره ی یک متن فیزیک کلمات نیستند بلکه سرشت معنایی کلمات اند که جوهره ی متن را شکل می دهند وهرمتنی که متین و اصیل نباشد متن نیست. متین بودن متن به اصیل بودن آن بستگی دارد که از چه اصل هایی با چه فصل هایی گرفته شده است. متین بودن متن به معنای آرایش وآسایش معنایی متن درقالبی زبان مند و هنرمند دانه است . بنابراین زبانِ نوشتاری که از دل برمی خیزد و خیزابه هایی مفهوم محور را به نمایش می گذارد به شاعر کمک می کند تا که شعررا بنویسد . تصویر شعر بایستی تبدیل به زبان شود وکار زبان نوشتن تصاویرِ مفهومی شعر است که توسط شاعر درذهن ساخته شده است. به هر ساخته ای باید پرداخته شودو کارزبانِ نوشتاری پرداختنِ به دریافته ها و ساخته ها می باشد. زبانِ نوشتاری، شعررامُلزِم می کند که ایجاد شود. یعنی تا شعری نوشته نشود ایجادی رُخ نمی دهد.هر چیزی باید تصویر شود و تصویر دردو قالب فرمی و معنایی خود را در جامعه نشان می دهد و همین جاست که ایجاد صورت می پذیرد. سه دیگر، زبان شعر است. در کتابِ «درباره ی شعر نوشته ی مصطفی علی پور در ص 18 تا 19 چنین آمده است:« در زبانِ گفتار، واژه صرفا" یک نشانه است. اشیاء در گفتار، بی آن که تصویر شوند، گفته می شوند. گوینده اشیاء را به نام می خواند بی آن که نشانِ شان دهد. ولی در زبانِ شعر، واژه نامِ شی ء نیست. خودِ شی ء است و شاعر بی آن که بگوید، نشان می دهد و مخاطب به جای آن که بشنود، می بیند.» فرانسیس پونژ ، شاعر فرانسوی جایی گفته است : «هرگز واژه ای را از نزدیک دیده اید؟ واژه ای را بردارید، خوب بچرخانید و به حالت های مختلف درآورید تا عین مصداقِ خود شود» خودِ پونز واژه ی کروش croche ( کوزه) را مورد بررسی شاعرانه قرار داد و ادعا کرد که هر حرف این واژه بیانگر جایی از کوزه ی گلی است .به عقیده ی او هیچ واژه ی دیگری رنگ کوزه را ندارد.» از این رو که واژه ها در شعر دیده می شوند شکی نیست زیرا که شاعر به دنبال تصویرسازی درشعر است و ابزار آن برای این تصویر سازی واژِ گان هستند و این تصویر سازی هم اغلب در زبانِ شعر صورت می گیرد ولی در استدلال پونز نوعی منطق غیر معقول نهفته است به طوری که همیشه قابل تأمل و دفاع نیست. تبدیل معانی درواژه ها و دیگر گون ساختن مفهومِ واژه ها کار شاعر است و چه بسا شاعر با استفاده از صنعت استعاره یا نماد وایهام مفهومی دیگررا درشعرخلق می کند. تشخص دادن به واژه ها و بُرد و کاربردِ معنایی واژه ها درشیوه هایی متفاوت ترهمیشه کار شاعر بوده است . بنابراین در شعر، هر واژه ای علاوه بر این که همیشه خودش است می تواند در لباسِ دیگران هم خود را نشان دهد و این یک قاعده کلی برای زبانِ شعر نیست.زبانِ شعررا کلمات تشکیل می دهند و شمایلِ زبانِ یک شاعر با شاعر دیگر بستگی به نوع منظری دارد که درآن زیست فکری و اجتماعی می کند. این که هرحرف یک واژه دارای چرخش و چربشی در جهت مفهومی نهایی از آن واژه است تردیدی نیست اما هر واژه ای بر اساس بافت زمان و مکان و نوعِ افکاری که ازجانب شاعر بر آن تحمیل می شود دچار پوست اندازی می شود که می توان به صناعاتی چون استعاره و نماد درشعر اشاره داشت و یا در ابعادی به صنعت ایهام اشاره کرد. دیگر این که ممکن است خودِ واژِگان در یک شعر راهی مشابه با فرهنگی مشابه و یا متفاوت را در جهت مقصدی متشابه و یا متضاد درشعر طی نکنند . جادو نگری شاعر درکُنه واژگان خود جادویی است که مفهوم کلمات را سحر برانگیزتر می کند. کلمات در شعر برای شکل گیری زبانِ شعر یا جادو محورند و یا الگویی معنایی دارند. بنیانِ معنایی کلمات در شیوه هایی متفاوت خود را درجامعه نشان می دهند. هر کلمه ای یک الگو ی معنا دارد که ازآن الگوی معنا شروع به رویش و آغازیدن می کند و در ساخت ها و بافت های دیگری هم خود را نشان می دهد. چرخش یک کلمه به مانند چرخش خورشید است که مشرقِ و مغرب امروز آن با فردا فرق می کند. کلمات درشعرشاعر تبدیل به زبان می شوند و زبان در یک سیر اندیشگی آن ها را در بافتاری تصویر گون به دایره نمایش می آورد و زبانِ هم در کلمات استحاله می شود به طوری که یک رابطه ی دو سویه بین کلمات و زبان وجود دارد و این دو سویگی بر می گردد به دیرینگی کلمات که در یک برخورد تاریخی یکدیگر را شناخته اند . ایجاب های زبان به وسیله ی کلمات ایجاد می شوند و ایجادهای کلمات به وسیله ی زبان ایجاب می شوند . این درهم تنیدگی زبان و کلمه خود مسببی است که زبانیّت شعر رادرقالبی هنری به تصویر می کشد . بدون کلمات هیچ زبانی شکل واقعی به خود نمی گیرد و بدون زبان هم کلمات در بافندگی خویش مهجور و معلول اند . درد ، فهم و درک کلمات در یک برهه ی تاریخی در یک زمانِ مشخص و معین خود را در دستگاهِ مفاهمه ی شاعر یا متفکر ملاقات می کنند و این ملاقات منجر به زبانیّت شاعر درجامعه می شود . انسان یک موجودِ زبان مند است . زبان مند به این دلیل که می تواند مفاهمه های متعددی را درنظمِ نظامِ هستی با شیوه های زبانی متفاوتی به تصویربکشد.تنها انسان است که متکلم است و این تکلم بر پایه ی کلمات شکل می گیرد. شکل گیری کلمات دردو مرحله در ذهن شاعر و یا متفکر آغازِ به زایش می کند. یکی زایش درذهن و مفاهمه های ذهنی است و دیگرزایش در زبان است که این زایش در زبان و اندیشه ی شاعرِ متفکر به وجود می آورد. فکر، اندیشه و زبان سه عامل مهم در شکل گیری زبان شاعر محسوب می شوند. با بسیار فکریدن درخویش و نگریستن به بیرون ازخویش، اندیشه به وجود می آید و با بسیار اندیشه کردن در مفاهیم هستی زبانِ شعر صورت می گیرد. اندیشیدن نوعی فلسفیدن درذهن و معنای خویش، در جهانِ معناست و سازه های آن را زبان به دایره ی بیان دراجتماع می کشد. پنداشت برآن است که زبانِ شعر را شاعر ایجاد می کند و زبانِ شاعراز مؤلفه های شعر تشکیل می شود. بدونِ فهم کردن شاعردر عینیّت ها زبان شعر ایجاد نمی شود و بدون حضور ذهنیبت های زبانی شعر هم ، شاعر فاقد زبان است . شعر با مفهوم زایی و مفهوم زُدایی دردرون خود است که به یک زبان مستقل دست می یابد ودرزبانِ شعر ما با انواع مجاز به مانند: استعاره، تشخیص ، کنایه، نماد، تمثیل، پارادوکس، بزرگ نمایی و کوچک نمایی سر و کار داریم به شیوه ای که منظورها در شعر به سمت مقصودهایی از انواع مجاز در تکاپو و حرکت است . مثلن وقتی شاعر به ذکر یک جز از برای اراده کردن یک کل می پردازد و یا به ذکر ظرف به جای مظروف یا علت به جای معلوم نگاه دارد درواقع این کنایه نُمادی ها، مقصودی جز ایجادِ زبانِ شعر نیست . همیشه جزنگری و پردازش به جزئیات یک موضوع نشان از معرفی کلِ آن موضوع است و در چنین حالاتی است که زبانِ شعر شکل می گیرد. حضور تصویرimage، استعارهnetaphor نماد symbolاز دیگر ایجاب هایی است که شعر را ایجاد می کند. معمولن تصویر به معنی همان چیزی است که هست یعنی شاعر همان چیزی را به نمایش می گذارد که عینیّت دارد و دراین عینیّت هم زبانی نهفته است که شاعر این زبان را بر ساخته ای هنری بنا می نهد. نماد به چیزی گفته می شود که هست به اضافه ی چیزی بیشتر ومعولن نمادِ در شعربه جوش و خروش درزبانِ شعر کمکی بایسته است واستعاره چیزی است غیر از آنچه که هست . یعنی شاعرچیزی را درشعر عنوان می کند که درواقع منظورچیزهای دیگری را به تصویر کشیدن است. نوعی بر خلاف حقیقت و واقعیّت سخن گفتن است یا برخلافِ آن ایده و منظور اصلی سخن راندن می باشد و این استعاره مندی می تواند در یک سطر درشعر و یا یک کلمه در شعر رخ دهد. برکندنِ مفهوم یک کلمه و جایگزین کردن مفهومی دیگر با رویکردی دیگر را با حفظ شکل و ظاهر کلمه استعاره می گویند. استعاره مندی درشعر نوعی هول و ولا و گُفتِ گو مندی متصادِ درشعر است که مفهوم شعر را به سمت و سیاقی دیگر از مفاهیم سوق می دهد و زبانیّت شعر را تقویت و تربیت می کند. یعنی شاعر به نوعی آلترناتیو درشعر دست می یابد که این جایگزینی می تواند کارآمد جلوه نماید به مانند واژه ی رُز در شعرذیل از اُریلی : رُز قرمز نجواگرِ هوس است / رُزِ سفید از عشق تنفُس می کند/ آه رُز قرمز یک شاهین است/ و رُز سفید یک کبوتر. در سایر انواع مجاز به مانند پارادوکس ، بزرگ نمایی overstatement، کوچک نمایی understate و آیرونی irony نیز شاهد پوست اندازی معنا و مفهوم و زبانیّت در شعر به شیوه ی مبرهن و کارآمد هستیم به گونه ای که اغراق درشعر و کم گویی و کتمانِ حقیقت ها درشعر خود از عوامل و کاربست هایی است که شعر را بازبان مندی خاصی مواجه می کند. وقتی شاعر تعمدن دست به کتمانِ حقایق درشعرمی زند به دنبال نوآوری در زبانِ شعر است و هر تغییرِ روشی که در شعر توسط شاعر چه در فرم و چه در محتوا نُضج می گیرد به منزله ی تغییر زبان است . شاعر در اغراق گرایی ها خویش، گاهی معانی کوچک را بزرگ جلوه می دهد و گاهی هم معانی بزرگ را کوچک به تصویر می کشد و درهر دوشرایط این بازی های زبانی توأم با مفاهیمی کارآمد درتغییر زبانِ شعردرشمایلی تازه تردرکوش و خروش اند. در فرهنگ سیما داد بافتِ معنایی آیرونی این است که نویسنده یا شاعر به واسطه ی آن معنایی مغایربا بیان ظاهری در نظر دارد . این وارونه گویی که معنایی متفاوتِ با بیانِ ظاهری را در شعرتصویر می کند از جمله مقولاتی است که درزبانِ شعر مؤثر افتاده است . یعنی شاعر یک مفهوم را درقالبِ با تازگی های معنایی دیگر به دایره ی تصویرمی کشد. آیرونی نوعی خلافِ منظوراصلی را گفتن هم هست یعنی شاعر به جای این که منظور اصلی خود را درشعر نمایان سازد منظوری دیگر را با مفهومی ژرف تر و پویا و گویا تر رادر قالبی هنر مندانه تر را برای مخاطب تصویر می کند . شاعر به جای زبانِ انسان زبانِ طبیعت را جایگزین می کند و با زبانِ طبیعت، زبانی انسانی را می آفریند که این زبان با انسان به مُراوده می پردازد و این رندانگی درزبان تنها کار شاعر است . دیالوگ شاعر با طبیعت وهم نوع و جنس خود و سایر موالید هستی منجر به تولیدِ نوعی چند صدایی می شود که پشت بند این صداها زبانی شاعرانه حضور دارد. شاعر وقتی ازمردادِ عمر خویش می گوید و یا سردهای تابستان و یا دستانِ لحظه هادرواقع از زبانِ کلماتی سخن می گوید که به شخصیّتی انسانی مبدل شده اند . عمر انسان بر اساس فراز و فرودهای زندگی می توانددر حالت های مختلفی و بر بنیادِ تجارب شخصی – اجتماعی ، خود را در صحنه ی اجتماع به نمایش بگذارد و بستگی به رویکرد شاعر و تجاربی دارد که در بافتِ اجتماع و ساختِ طبیعت تجربه نموده است.