شعر 1
دوستِ من
بخش اول خودت را بخش نکن
هرگز مانند عشق یک بخش نیست!؟
و بدان که بخش ِدومِ ما پیرشده است
و تو هی می گویی
کابوس ها هنوز جوان اند!
مرگ موهایی سفید دارد؟!
و هرگز مشکی های خود را
فاش نمی کند!؟
شعر2
من عاشق آن انقلاب ام
که
چشمان اش
پناهگاه جمهوری اشک هاست
من به مانند تو
چه ها که دوست ندارم!
و چه می شُد
جنبشی ازنقطه ها را
درقیامِ خیابان راه می انداختیم!
که
گوارای تشنگی های چِگوارا می بودند...
شعر3
یادت باشد
وقتی نقطه ها
در این سطر انقلاب می کنند
به کلماتی پناه ببر
که
بی نقطه درهر فصلی می نشینند!
شعر4
بگذار
با کلماتی تازه آشنا شوم
سطرهایی غریب
که
غربتم را
دردامنه ی آذری سبزمنتشرمی کنند!
شعر5
جلو بیا
کمی بیشتر از زیاد
از دورها
بارانی سراغ دارم
که
سرفه هایش شبیه انسان می میرند!