عابدین پاپی
عابدین پاپی
خواندن ۱۶ دقیقه·۲ سال پیش

گذری درلباسیسم شاعروگذاری درلباسیسم شعر

به قلم: عابدین پاپی (آرام)

بی زمان که باشی / دیگر نیازی نیست که لباسِ فکرتان را به اندازه ی زمان درآورید! «پاپی»

شاعر نوعی از اجتماع شعورمنداست که بر اساس همین شعورمندی دست به آفرینشی هنری می زند . این نوع از اجتماع را می توان تافته ای جدا بافته تصور نمود زیرا که فی البداهه و یا ارتجال دست به خلاقیّت های اجتماعی ­–فرهنگی در قالبی هنری می زند. قرق شاعر با سایر جامعه در این است که شاعر بازبانی مجازی دست به آفرینش هایی حقیقی –واقعی می زند اما سایر عموم با زبان واقعی و هر آنچه که در واقع حقیقت و واقعیّت دارد را مدنظر دارند. شاعر و شعر از حیث مفهوم وحتا فرم و زبان با یکدیگر هم پوشانی دارند و در اغلب مفاهیم اجتماعی و فلسفی همدیگر را در جامعه همراهی می­کنند. التزامِ شاعر برای سُرودن شعر مستلزم آن است که ذاتن اهل ذوق و طبع باشد و تا چنین شرایطی مهیا نشود مقوله ای به نام شعر به وجود نمی­آید. با این تفاسیرآنچه به عنوان موضوع این گفتار مدنظر و منظر است مقوله ای به نام گذری در لباسیسم شاعر و گذاری درلباسیسم شعر است . هرموجودی در جهانِ هستی دارای لباسی بیرونی و درونی است و بر اساس همین لباس ها قابل تشخیص ، تمیز و تحلیل است . لذا شاعر نیز می تواند دارای دو نوع لباس باشد: یکی لباس فکر است و آن دیگر لباس تن . بین لباس فکر و تن شاعر ارتباطی عمیق و عتیق وجود دارد. تا لباس فکر و لباسِ تنِ شاعر با هم همگن و همگون نباشند شخصیّت شعرِ شاعر تشکیل نمی شود. شاعر یک شخصیّت اجتماعی است که لباسِ فکر آن می تواند این شخصیّت را به بالاترین درجه برساند. زیبا سخن گفتن کار شاعر است و هر شاعری که زیبا سخن می گوید عریانی تنِ خویش و جامعه را می پوشاند اما مهم ترین مسئله ای که در جامعه ما به صورت نُمودی نمادین خود را به جلوه و جلای تصویر می­کشاند مبحثی به نام « لباسیسم شاعر» است . لباسیسم شاعر به معنی لباسِ تنِ شاعر و لباسِ فکر شاعر می باشد . واقعیّت این است که مُدشدن در جامعه ی ادبیات و شعر چربش و چرخش بیشتری نسبت به اندیشه شدن در جامعه دارد و هر کسی که ظاهری زیباداشته باشد به مراتب مورد توجه بیشتری از جانب جامعه قرار می گیرد. این جامعه پذیری غیر معقول و معطوف خود سببی شده تا که خیلی از افراد ِ غیر شاعر خود رادر جرگه ی ادبیات و شعر نشان دهند. مهم ترین فرآیند جامعه ایران در طولِ این چهل سال و شاید قبل از نظام کنونی مقوله ای به نام جنسیّت و آزادی جنسی است و رقابت های جنسیّتی خود چالشی در جهت پویایی و گویایی فرهنگ و ادب ما به شمار می رفته است. در جوامعی که جنسیّت و آزادی جنسی محدود و معدود باشد این محدودیت منجر به انومی جنسی می شود. هر جامعه ای نیازِ به آزادی بیان و آزادی جنسی دارد و این دو بایستی در چاچوب و قالبی منطقی و قانونی تعریف شده باشند تا که جامعه بر اساس روندی قانونی بتواند به فرآیندآزادگی و آزاداندیشگی در این دو مقوله دست یابد. امروزه رسانه هایی چون تلگرام، اینستاگرام، واتساپ، تویتر و سایر رسانه های مجازی جامعه را با تشتت افکار و تشبث انکار مواجه ساخته اند و هر کسی توانسته خود را با ساختنِ یک پروفایل به جامعه نشان دهد. به نظر می رسدکه آزادی بیان به معنی تصویر مفاهیمی سازنده که پیامدی انسانی را برای جامعه به نمایش می گذارند از عمده ترین مباحثِ فراروست نه این که به هر جهت و طریقی خود رادر جامعه به عنوان یک گفتار مغلط نشان دهیم . پرسش این است که چرا درجامعه ما و حتا جامعه ی جهانی چیزی به نام زیبایی ظاهر و توجه به آراستگی ها جای شایستگی ها راگرفته است و هر کسی که بیشتر خود را آرایش می کند در جامعه بیشتر جلب توجه و آرامش مردم قرار می گیردو حتا جایگاه اجتماعی و فکری –هنری آن از نخبگان و صاحبانِ هنر و فکر به مراتب بیشتر است؟ چرا یک خانم و یا آقایی که ظاهر ی زیبا دارد به مراتب زودتر از یک فیلسوف و یا شاعر درجامعه دیده می­شود و میلیون ها لایک می­خورد ؟! چرا یک ورزشکار اهمیّت بیشتری از یک متفکر و سازنده ی فرهنگ و ادب و زبانِ درجامعه را دارد؟ آیا آراستگی می تواند جای شایستگی را بگیرد و تنها هر کسی که ظاهری آراسته دارد فیلسوف و یا هنرمند و شاعر است و یا این که بایستی هر آراسته ای شایسته ی آن آراستگی باشد؟ تصور این است که همیشه تنِ ادمی شریف تر از جان و فکر آدمیّت بوده است و این یک ستم و خطای دید است! آدمی را آدمیّت لازم است / چوب صندل بو ندارد هیزم است ! هر آدمی که بوی آدمیّت نمی دهد نه آدم است و نه می تواند گام در مرام و رفتار انسانی بگذارد. در جواب به پرسش های فوق باید ابراز داشت که دو نوع دلیل عمده وجود دارد که جامعه به سمت لباسیسم ظاهر حرکت می­کند و حتا در ابعادی توجه جامعه به یک شاعرکوتاه قد اما زیبارو بیشتر از یک شاعر زشت رو اما دارای فکری بلند است و این دلیل محدودیت جنسی و آزادی جنسی است . در کشورهای جهانِ سوم که گام در آزادی جنسی و آزادی بیان نگذاشته انداین مهم بیشتر به چشم می­خورد. مسئله جنسیّت و نیازِ جنسی از کارآمدترین مسائلی است که بایستی درجامعه فرهنگ مند شود و به سمت درست و حساب شده ای هدایت گردد. هر انسانی به مانند تشنگی و گرسنگی نیازِ به ارضاء جنسی دارد و اگر این لذت گرایی را از افراد سلب کنیم به مرور زمان این مهم تبدیل به بیماری و افسردگی می­شود و حتا مبارزه با آزادی جنسی باعثِ اختلالِ روحی و اختلافِ فکری هم می­شود و جامعه در اغلب جوانب اجتماعی قادر به انتخاب و اختیار و حتا تصمیم درستی در جهتِ نیل به پیدایی راهِ خویش در زندگی نیست. شعر و یا هر هنرِ دیگری یک حقیقت ِهمیشه زنده است و زمانی این حقیقت لباسِ واقعی خود را در جامعه احساس می­کند که جامه فهم و درک لازمی را از این مقوله در اندرون خود دریافت نماید . نمادها و نُمودها ها زمانی درجامعه باب می­شوند که حقایق در پشت خانه ی هستی پنهان باشند و در­آنجاست که میدان داری نمادها و نُمودها در جامعه تقویت و قوت می­گیرد. شناخت شناسی و کانسپت شناسی دو مقوله ی مهم اند که در جامعه نهادینه نشده اند و به همین خاطر است که به جای شعرِ تکنیکال و حقیقی شعرِ تیپیکال و واقعی خود را به نمایش گذاشته است . شناخت یک مقوله ی فرآرونده ی انسانی است که تنها توسطِ مفکر کشف می­شود. هرنشانه ای نیازِ به شناختی لازم دارد که این شناخت را درابعاد مختلف مفکر کشف می­کند. مهم ترین راهِ کارمقوله ی آلترناتیو و هم نشینی است .یعنی جایگزینی زیبایی درون به جای زیبایی بیرون و یا هم نشینی و برقراری گفتگومندی در بین این دو خود ازعواملی است که شکل فرمیکال بودنِ شعررا به جای اورجینال بودن شعر را مرتفع می­کند. یک شاعر نیاز به دو نوع شناخت دارد. یکی شناخت شخصیّت شاعری آن است و دو دیگر شناخت از شخصیّت شعری آن می باشد . یعنی دو شخصیّتی بودن شاعر یک ویژگی مهم است که نیاز به کشف دارد. شاعر باید توسطِ فهم و درک مفکرکشف شود و در آنجاست که در همه ی ابعاد شناخت های آن در دایره ی وارسی فرود می­آیند. عقده های جنسی و فکری و سلایق روحی و علایق رفتاری افراد خود از عواملی است که ادبیات و شعر را با خوانشی چالش برانگیز مواجه کرده است. به ذهن می­رسدکه عقده ها و آمال و آرزوهای برباد رفته ی هنرمند وقتی توسطِ هنرمند تبدیل به هنرمی­شوند درواقع هنرمند را با چالشِ فکری و چرخش فهم و درک واقعی از خویش هم مواجه می­سازند. برای نیل به یک نشانه نیازِ به شناختِ از مفاهیم و مصادیق آن نشانه و به اصطلاح کشف مفاهیم آن نشانه است . شناختِ از یک شاعر زمانی به وجود می­آید که ما فهمی درست و درکی سازنده تر از هنر ِ شاعر داشته باشیم و موقعیّت خودِ شاعر و موقعیّت دیگری رادرمتن شعرِ شاعر، به خوبی فهم و درک نمائیم. مهم ترین آسیب فرآرو درجوامع، غریزه ی جنسی است که درنظام سرمایه داری دارای جایگاه و پایگاه مهمی است . لذت درهر چیزی وجود دارد اما لذتِ جنسی جوری طراحی شده که گویا نسبت به همه ی لذایذ چرخش و چربش بیشتری را درازمنه های تاریخ به تصویر کشانده است و این یعنی یک تراژدی غمناک و درد برانگیز. هرآراسته ای شایسته نیست و هر شایسته ای هم آراستگی ندارد. آراستگی و شایستگی مکمل یکدیگرند و به نظر می رسد شعرِ شاعر باید هم آراسته باشد و هم شایسته و در­آنجاست که بایستگی و پایندگی آن ،خود را در جامعه نشان می دهد. لذا سه مبحث مهم در لباسیسم شاعر قابلِ تأمل است. یکی آراستگی شاعر است که این آراستگی هم در شخصیّت و ظاهر شاعر بایستی مشهود باشد و هم در زبان و معنای در شعرش خود را به تصویر بکشد و دو دیگر، شایستگی و بایستگی شعر شاعر است . شعری که شایسته نباشد هرگز بایستگی خود را درجهت نیل به جاودانگی و مانایی به نمایش نخواهدگذاشت. هرکسی که شایسته است بایسته است و هرکسی که بایسته باشد نیازِ به شایستگی دارد. شایستگی درشعردارای چند مؤلفه می باشد . یکی شایستگی شخصیّت شاعر است که در سیرِ زمان و مکان به دست آمده است و دیگر شایستگی شعر شاعر است که براساسِ اوضاعِ اجتماعی و مناسباتِ فرهنگی- اجتماعی به دست آمده است . به خود نگریستن شاعر ودر دنیای شعر زیستن نیز از دیگر مؤلفه های شاعر در جهتِ نیل با شایستگی است . نکته ی دیگر بایستگی شاعر می باشد که این بایستگی راجامعه تشخیص می­دهد. ممکن است یک شاعر در زمانی شایستگی داشته باشد اما بایستگی آن مسجل نشده است ولی در زمانی دیگر به بایستگی درشعر برسد. بنابراین شایستگی زودتر از بایستگی درشعر خود را نشان می دهد زیرا که هر شایسته ای بایسته نیست چونکه بایستگی با ماندگاری نسبتی دیرینه دارد اگر چه برای بایستگی شعر نیازِ به طی مراحلی شایسته است ولی خود، دیگری و جامعه سه عنصر مهم در تضمین بایستگی شعر شاعر به شمار می روند. انسان به هر چیزی که نیاز داشته باشد به سوی آن هدایت می­شود و حتا اگر فیلسوف هم باشد باز این میل و دغدغه را دارد. انسان مجموعه ای از نیازهاست و برای به دست آوردن این نیازها دست به هر کاری می زند. وقتی غریزه ی جنسی و لذت اجتماعی آدم ها مرتفع نشود بی تردید این کمبودها خود را در شعر و هنر هم به نمایش می گذارند. من به عنوان یک منتقد بارها دیده ام که افرادی به خاطرِ نیاز جنسی به شعر خیانت کرده اند و این یعنی بالاترین ستم که خود رادر شعر نشان می دهد. قرار نیست کسی که لباسی زیبا دارد و این لباسِ زیبا نیاز ماست را به جای کسی بگذاریم که درونی زیبا دارد اما لباس اش ژولیده است . همیشه زیبایی ظاهر به جای ظاهری زشت نشسته است و عقل آدم ها در چشم آن هاست نه در سرآن ها. چشم به دو نوع تقسیم می شود: یکی چشم سر ( عقل) و دیگری چشمِ دل. چشم سر شکارچی ماهری است که روساخت ها را خیلی خوب شکار می­کند اما چشم دل با زیر ساخت ها و زیر لایه های معرفتی در هستی سر و کار دارد و به همین سهولت دست به شکار نمی زند مگر این که شکارش ارزشمندو قابلِ تأمل باشد. مقوله ی دیگر لباسیسم شعر است . شعردر هر برهه ای از زمان خود را در لباسی متفاوت نشان داده است . یک زمانی شعر ِکلاسیک بوده و در قالب هایی به مانند رباعی، دو بیتی ، چهارپاره ، مستزاد ، غزل، قصیده ، قطعه، مثنوی، ترجیح بند، ترکیب بند و ... بوده است و در زمانی دیگر بافتِ آن نیمایی شده و من بعد دربافتی سپید وسایر قالب های نوخود را به نمایش گذاشته است و اکنون نیز شعر از وضعیّت دیگری با بافتی دیگرخود را تجربه آزمایی می­کند. شعر به مانند لباسِ انسان هاست که تابع مُد و مدل های زمانی است . مدنگری و مدل گرایی دو عنصر مهم در شکل گیری لباسِ شعر بوده اند و در هر ازمنه ای در تاریخ خود را با رنگ و لعابی متفاوت و مجزا به تصویر درآورده اند اما درجامعه ی امروز که سیر اندیشگی اش در دنیای پست کریتیکال مشهود است شرایط کاملن متفاوت تر است . چربش سلایق ِ لباسِ شعر امروز بر چرخش علایق آن صبغه ی بیشتری را نمایان می سازد به طوری که شعر امروز شعری سلیقه ای با چند دستگی هایی غیر معقول است . شعر امروز روندی سیال را طی نمی­کند و اوضاع اجتماعی و اپورتونیسم و کانفورمیسم درشعر جایگاه و پایگاه بسامدی را به نمایش گذاشته است . شاید بتوان گفت فرصت طلبی و جاه طلبی در شعر بیشتر از فکر طلبی و واقعیّت طلبی در شعر قابل مشاهده است . مهم ترین دغدغه ی فرآروی شعر امروز که لباسِ شعر رابا معضلاتی مواجه ساخته است مسئله ی سلایق و علایق است . سلیقه گرایی درشعر که نشأت گرفته از ساخت های فکری و بافت های اندیشه ای است از مهم ترین دغدغه های شعر امروز می باشد که نیازِ به تأمل و وارسی دارد و دیگر نکته علاقه نگری است . علاقه و علقه دو عامل مهم در سُرودن شعر است که این دو هم براساس سیر اندیشگی شاعر و نوع پارادایم فکری شکل می گیرند به عنوان مثال: شاعری که نیچه را می خواند تحت تأثیر او قرار می گیرد و تنها بافتار شعری خود را با ساز و کارهای فکری نیچه همگون می سازد و به رویکردهای فکری – فلسفی دیگر اعتقادی ندارد. این چند جانبه گی اندیشه در شعرکه منجر به یک جانبه گی درشعر شده است از مهم ترین گرایش های چالش گون در شعر به شمار می رود. تصور این است که لباسِ شعر بایستی از سلایق و علایق فراتر رود و ما به یک دمکراسی در بین کلمات دست یابیم. کلمات درشعر بایستی یکدیگررا به خوبی فهم و درک نمایند و فرهنگ کلمات خود از عوامل مهم درجهت فرآیندگی شعر درجامعه محسوب می شوند. شوربختانه مثلن هرکسی که مارکسیسم را مطالعه نموده و یا پذیرای تفکر هگل است دیگر توجهی به سایر اندیشه ها ندارد و احساس می­کند که راه درست در شعر همین است . فهم شاعران از یکدیگر باعثِ درکی مشترک می­شود و این خود می تواند ما را با فرهنگ هم نشینی در شعرآشنا کند. پارادایم ها آمده اند تا که ما را در راهِ خود کمک کنند نه این که دنباله روی راهِ آن ها باشیم . درست است که همه ی ما زیر تأثیر پارادایم های ادبی- فلسفی و ... شعر می سُرائیم اما جهتِ نیل به کوشش و پوشش فرآبخش تری در شعر نیاز است که به کشف و ژرفِ راهِ خویش بیشترفکر کنیم . کشفِ فکر خویش و ژرفِ در این فکریدن به ما کمک می­کند تا راهِ خویش را پیدا کنیم و درآن جاست که به جامعه ادبی خود چیزی را افزوده ایم . با ادبیات بودن آن هم بر بنیاد سلایق و علایق ، ما را در توسعه ی زبان و محتوای ادبیات کمک نمی کند بلکه به علاوه ی ادبیات بودن است که پالندگی و بالندگی ما را درزبان و محتوای شعرتقویت و مستحکم تر می کند. در ادبیات و یا سایر گرایش هادو نوع رویکرد بیشتر وجود ندارد یا بایستی دنباله روی دیگران باشیم و در رشد و بالندگی افراد صاحب نظر در تلاش و معاش فکری باشیم و یا اینکه پیرو خود باشیم تا که خود رابه دست آوریم که پنداشت بر این است که گزینه ی دوم به ما در ادبیات و شعر کمکی بایسته تر و شایسته تر است زیرا که خود اندیشی در جهت نیل به خویشتن بهتر از دگر اندیشی در جهتِ نیل به دیگران است .دیگر مبحث رفاقت فکر و رقابت اندیشه است که لباسِ شاعر را تغییر می­دهد. رفاقت فکر به معنی این که شاعر و یا هر هنرمند دیگری از حیث فکری با شاعر یا هنرمند دیگر رفیق است اما فرآیندزیستی و اجتماعی آن ها کاملن متفاوت می­باشد . نوع زیست مندی ها در جنسِ افکار تأثیر دارد و بدین دلیل ممکن است که این رفاقت فکری به رقابت در اندیشه مبدل شود و این مهم درادبیات ایران مشهود است زیرا که بارها رفاقت های فکری به رقابت دراندیشه مبدل شده اند. این رفاقت فکری هم حالتِ استاد و شاگردی دارد و هم حالتی غیر مستقیم و از طریق مطالعه ی کتاب ها شکل می گیرد.در ادبیات ما همیشه دیگری درمتن کاربرد دارد و چون از حیث نه مدنیّت بلکه مدرنیّت پیشرفته نیستیم لذا همه تلاش ما بر این است که یکدیگر را انکار کنیم و مثلن هگل و یا دکارت و یا آنده برتون و یا بالزاک را مهم جلوه نمائیم.نکته ی دیگر ، رقابتِ اندیشه است . افرادی که در یک گرایش فکری و یا در گرایش های فکری- ادبی مختلف در ادبیات ایران کار می­کنند به دنبال رقابت اندیشه اند چرا که صدها سبک و من اندیشی درادبیات و شعر ما ایجاد شده که هر کسی سنگ شعر خود را بر سینه می زند و این من باوری ها موجب شده تا که دیگران را انکار کنیم . اندیشه یک سلاله ی پاک و مستقل است که همه ی ما ازآن به فراخور معنا و آبشخور مفهوم رسیده ایم و و هیچ کسی به تنهایی صاحبِ یک اندیشه مطلق نیست اما نسبیّت و مستقل بودن اندیشه ها در جهتِ نیل به یک دمکراسی بالنده برای انسانیّت ،کوشش و جوشش های بسامدی به انجام و سرانجام رسیده است . فرق بین رفاقت فکر با رقابت اندیشه در این است که در رفاقت فکری رقابت کم تر است اما حسادت بیشترولی دررقابت اندیشه رقابت به مراتب بیشتر از حسادت خود را نشان می دهد و هرکسی دوست دارد از دیگری سبقت بگیرد. فکر می کنم همه ی ما برای ادبیات و شعر کار می کنیم و ادبیات برای همه و همه برای ادبیات شعار سازنده و کارآمد ماست و این مهم ترین رویکردی است که می تواند کار و کارکرد ما را در ادبیات و شعر بالنده تر جلوه نماید. با این تفاسیر می توان سه نوع لباس را برای شاعر و شعر او مدنظرداشت : نخست لباسِ خود است. لباس خود لباسی است که توسط خودِ شاعر دوخته می شود و شاعر با بهره گیری از زبان و مفهوم ِ تازه ای که خود آفریننده ی آن می باشد دست به خلاقیّت می زند. زندگی شاعر در لباس خود برگرفته از تفکر، اندیشه ، زبان و رویکردهای اجتماعی خویش نسبت به من فردی و من اجتماعی صورت می گیرد و چنین شاعری را می توان شاعری خود ساخته در ادبیات برشمرد. دو دیگر ، لباسِ دیگران است . لباسِ دیگران شاعر لباسی است که شاعر خیاطِ آن نیست بلکه ازآن لباس استفاده می­کند و این مُستفاد شدن ممکن است منجر به جرقه و آفرینش هایی تازه در اندرون شاعر گردد و یا این که شاعر کاملن زیر تأثیر تفکر و زبان شاعر و یا هنرمند دیگری و در سایه ی آن شعر می­سُراید و سه دیگر، لباسِ توهم شاعر و شعرآن است . توهم می­تواند واقعی باشد و یا وهم و خیالی. شاعری که یک شاعر باپارادایمی مشخص را برای زندگی خود برمی­گزیند این شاعر نوعی توهم واقعی دارد و تقریبن پیرو آن شاعر واقعی است اما در دنیای آن و با افکار آن زندگی می­کند و صورت دیگرآن تنها لباسی خیالی است و شاعر در مخیله ی خود احساس می­کند که جایگاه و پایگاه یک شاعر و یا نویسنده بزرگ را دارد و براساس همین بافتِ فکری زندگی خود را می­گذراند و این حالت می­تواند با مطالعه و بینش شاعر همراه باشد و یا تنها توهمی – خیالی است که بر بنیاد یکسری پارفت ها در زندگی اجتماعی و بُرد و کاربُرد مطالعاتی توأم با دترمینیسم اجتماعی- فرهنگی صورت پذیرفته است.

گذرلباسیسمشاعرشعر
عابدین پاپی متخلص به آرام، شاعر ، نویسنده ، منتقد، روزنامه نگار و نظریه پرداز ادبی و اجتماعی معاصر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید